شهادت امام صادق ع - 6

شهادت امام صادق ع - 6

شهادت امام صادق ع - 6

شهادت امام صادق ع - 6

شهادت امام صادق ع - 6
شهادت امام صادق ع - 6
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
پدر سالخورده زیر این گنبد دوّار و کبود کلبه ای سمت خدا در دارد سالخورده پدری روحانی حجره ای گوشه ی

پدر سالخورده

زیر این گنبد دوّار و کبود
کلبه ای سمت خدا در دارد
سالخورده پدری روحانی
حجره ای گوشه ی بستر دارد

ششمین مرد که یک دریا غم
آب جاری شده ی عِینش بود
قسمت بال و پر میکائیل
آستان بوسی نعلینش بود

وضع حالات وخیمش از صبح
روز را در نظرش شب کرده
بسکه بالاست دمای بدنش
چند دفعه بخدا تب کرده

زهر خیمه زده روی بدنش
می کشد پا به زمین می سوزد
سرفه ای خشک و عطش... این یعنی...
سینه ی عرش برین می سوزد


بخت برگشته کسی که دیشب
اذیتش کرده سر سجاده
آتش انداخت به جان درب
خانه ی حضرت زهرا زاده

زد به هر آتش و آبی جبریل
نکند حادثه تکرار شود
مادری پشت در خانه ی خود
مانده با طفل و گرفتار شود

لحن آلوده ی این قوم او را
گرچه دنیازده و سیرش کرد
باز اما غم بانوی فدک
پیش از موعد خود پیرش کرد

روضه خوان آمده حالا باید
پرده ای نصب کند در منزل
آسمان دلش از بس بارید
خاک دنیا شده از دستش گِل

وسط منبر و درس روضه
یادش آمد ز لب خشک امام
لب نزد بر لب آبی تا گفت
بر لب تشنه ی مظلوم سلام

باز فرمود که هرکس با ماست
خنده در وادی محشر دارد
چشم گریان عزادار چو من
شاد باشد که برادر دارد

روح الله عیوضی


تعداد بازديد : 89
شنبه 09 شهریور 1392 ساعت: 23:59
نویسنده:
نظرات(0)
اشکم روان و آه شرربار من حزین می سوزد از درون جگر از زهر آتشین گاهی به خاک می کشم از درد پای خود گه

اشکم روان و آه شرربار من حزین
می سوزد از درون جگر از زهر آتشین

گاهی به خاک می کشم از درد پای خود
گه بر دهان بگیرم از این درد آستین

هرکس دمی کنار من آید فغان کند
گویا ز رنگ من کند از مرگ من یقین

رنگ محاسنم به خدا که سفید نیست
با رنگ لاله ی جگر من شده قرین

من پیر مرد و حرمت من را عدو شکست
باید که گفت: خصم ستمگر صد آفرین!!!

آتش زبانه زد ز در خانه ام شبی
از این ستم دوباره فرو ریخت رکن دین

سجّاده ی مرا کسی از زیر پا کشید
بر خاک حجره خوردم از این ظلم با جبین

با دست بسته برد مرا بین کوچه ها
از بین دود و آتش بیداد، آن لعین

گویا دوباره حیدر کرّار شد اسیر
گویا دوباره فاطمه می خورد بر زمین

موی سفید من که به کوچه کشیده شد
سر رشته ی هزار ملک بود و حورالعین

بردند با عتاب مرا سوی کاخ کفر
بودم دوان پیاده و دشمن به روی زین

دیگر نگویم از لطمات زبانشان
از ناسزا و تهمت و ای وای نقطه چین...

گاهی که پای خسته ام از درد می گرفت
بودم به یاد زینب و غمهای اربعین

مجتبی صمدی


تعداد بازديد : 71
شنبه 09 شهریور 1392 ساعت: 23:57
نویسنده:
نظرات(0)
تقدیم هزار جام محبت به غربتت تقدیم هزار غنچه عطوفت به تربتت تقدیم سلامت است تشیّع ز رنج دیدن تو سل

تقدیم

هزار جام محبت به غربتت تقدیم
هزار غنچه عطوفت به تربتت تقدیم

سلامت است تشیّع ز رنج دیدن تو
سلام خاصِ الهی به همّتت تقدیم

در آن زمانه ی تاریک جهل ای خورشید
تو نور علم نمودی به امّتت تقدیم

شبی نبود که همیان کهنه ات نکند
به سائلان مدینه کرامتت تقدیم

بپای روضه ی تو سالیانه یک دفعه
بهار اشک شود بر مصیبتت تقدیم

تو را شبانه کجا پابرهنه می بردند؟
سرشک دیده و دلها به غربتت تقدیم

خدا نکرده به کوچه مگر زمین خوردی؟
هزار آیه شفا بر جراحتت تقدیم

به جای حرف جسورانه که نثارت شد
سرود مهر به قلب پر عصمتت تقدیم

به جای سرزنش دست سیلیِ گلچین
تمام بوسه ی گلها به ساحتت تقدیم

زمان خوردن سیلی نسیم شاهد بود
سلام یاس نبی شد به غیرتت تقدیم

بیا و بانی یک سفره ی حسینی باش
ثواب روضه ی جدِت به خدمتت تقدیم

همانکه تشنه سر از پیکرش جدا کردند
حسین آنکه سرش را به نیزه ها کردند

سید محمد میر هاشمی


تعداد بازديد : 185
شنبه 09 شهریور 1392 ساعت: 23:56
نویسنده:
نظرات(0)
باز از دعای مادر نام آشنای ما امشب بساط روضه به پا شد برای ما خون گریه می کنند تمام ستاره ها ه

باز از دعای مادر نام آشنای ما

امشب بساط روضه به پا شد برای ما

 

خون گریه می کنند تمام ستاره ها

همراه چشم های زمین پا به پای ما

 

از بوی دود و آتش کوچه مشخّص است

بوی مدینه می دهد این گریه های ما

 

یک عدّه از سقیفه شبیه مغیره باز

خون کرده اند بر جگر مقتدای ما

 

با ریسمان و هیزم و آتش رسیده اند

تا که نمک زنند به زخم عزای ما

 

یک پیرمرد پای پیاده ! چه روضه ای !

خاکی به سر کنید از این ماجرای ما

 

شیخ الائمه و سر عریان عجیب نیست ؟

این ها شده است غصّه ی بی انتهای ما

 

وحید محمدی


تعداد بازديد : 71
شنبه 09 شهریور 1392 ساعت: 23:54
نویسنده:
نظرات(0)
شب جمعه به لب نوا دارد نفسش بوي کربلا دارد به روي سر در حسينيه اش پرچم صاحب اللوا دارد

 

شب جمعه به لب نوا دارد

نفسش بوي کربلا دارد

 

به روي سر در حسينيه اش

پرچم صاحب اللوا دارد

 

بارها گفته کربلا رفتن

پا برهنه عجب صفا دارد

 

روضه مي خوانَد اشک چشمانش

مگر اين روضه انتها دارد؟

 

هر کسي که دلش حسيني شد

سهمي از آن همه بلا دارد

 

نيمه شب شعله مي کشد آتش

از دري که حريم ها دارد

 

آمده اين کسي که دنبالش

از جسارت مگر اِبا دارد؟

 

پا برهنه، کشان کشان، مي بُرد

نه عمامه وَ نه عبا دارد

 

وسط کوچه دست بسته ي او

يک مدينه غم و عزا دارد

 

به رويش تيغ مي کشند اما

آهِ مظلوم ماجرا دارد

 

آمد اينجا پيمبر خاتم

آري اين مرد هم خدا دارد

 

او پي فرصتي ست تا هر دم

روضه ي کربلا به پا دارد

 

آتشش مي زند غمي جانسوز

ولي از گفتنش حيا دارد

 

حرف از عمه جان سادات است

شرح اين روضه ، روضه ها دارد

 

مي رسد بر فراز تل زينب

ناله ي وا محمدا دارد

 

حنجري تشنه ذکر حق گويان

خنجري تشنه از قفا دارد ...

 

پيکري غرق خون رها مانده

و سري روي نيزه جا دارد

 

مي رسد وارثش به خون خواهي

خون اين کشته خونبها دارد

 

یوسف رحیمی


تعداد بازديد : 109
شنبه 09 شهریور 1392 ساعت: 23:53
نویسنده:
نظرات(0)
دارم براي رنگ تنت گريه ميكنم پايِ نفس نفس زدنت گريه ميكنم باور كنيم حرمت تو مستدام بود؟ يا

 

دارم براي رنگ تنت گريه ميكنم

پايِ نفس نفس زدنت گريه ميكنم

 

باور كنيم حرمت تو مستدام بود؟

يا بردن تو بردن با احترام بود؟

 

باور كنيم شأن تو را رد نكرده است؟

اين بد دهانِ شهر به تو بد نكرده است؟

 

گرد و غبار، روي تو اي يار ريختند

روي سر تو از در و ديوار ريختند

 

هرچند بين كوچه تنت را كشيد و برد

دستِ كسي به رويِ زن و بچه ات نخورد

 

باران تير و نيزه نصيب تنت نشد

دست كسي مزاحم پيراهنت نشد

 

اين سينه ات مكانِ نشست كسي نشد

ديگر سر تو دست به دست كسي نشد

 

علي اكبر لطيفيان


تعداد بازديد : 151
شنبه 09 شهریور 1392 ساعت: 23:51
نویسنده:
نظرات(0)
شب بود و سر گرم نماز آخرش بود غرق مناجات و دعا با دلبرش بود از زیر پایش جا نمازش را کشیده اس

 

شب بود و سر گرم نماز آخرش بود

غرق مناجات و دعا با دلبرش بود

 

از زیر پایش جا نمازش را کشیده است

مَردَک نفهمید پیش چشم دخترش بود؟

 

وضع بدی شد ، سر برهنه ، پا برهنه...

اما نه... گویا بال جبریل بر سرش بود

 

در شعله ها می سوخت اما بیشتر از

تصویر مولایی که در چشم ترش بود

 

باید گریز ِ فاطمی زد بین روضه

آنقدر این آقا به فکر مادرش بود

 

آری شبیه چادر مادر عبایش

انگار پای دشمنی روی پرش بود

 

جبریل آمد بعد دفنش اندکی برد

از تربت پاکی که روی پیکرش بود

 

ماشاالله دهدشتی


تعداد بازديد : 87
شنبه 09 شهریور 1392 ساعت: 23:51
نویسنده:
نظرات(0)
اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) درشب غصه دلم رنگ سحر میخواهد وقت پرواز شده بال سفر میخواهد

 

درشب غصه دلم رنگ سحر میخواهد

وقت پرواز شده بال سفر میخواهد

 

غربت شهر مدینه همه جا معروف است

روضه اش خون دل و دیده تر میخواهد

 

حرمت موی سپیدم که در این شهر شکست

قصه ای شد که سرانجام جگر میخواهد

 

همه قوت من را اثر زهر گرفت

آهم از بغض ترک خورده اثر میخواهد

 

نیمه شب دشمن و بی حرمتی اش یادم هست

او چه از جان منِ سوخته پر میخواهد

 

طرف کوچه کشیدند و عبایم افتاد

بردن پیر مگر چند نفر میخواهد؟

 

آتش و هیزم و کوچه همه اش تکراری ست

غم این صحنه فقط ضربه ی در میخواهد

 

نه عمامه به سرم بود زمین افتادم

نه کسی دور و برم بود زمین افتادم

 

جام چشم من بی تاب پر از غم میشد

داشت لبریز غم و گریه ی نم نم میشد

 

هر قدم پشت سر مرکب دشمن آن شب

از نفس های من سوخته دل کم میشد

 

بند نعلین و کهن سالی و رنج کوچه

به زمین خوردن من داشت مسلم میشد

 

ماه شوال که حال دل من را میدید

با زمین خوردن من داشت محرم میشد

 

بی هوا خوردن من روی زمین علت داشت

در نظر روضه ی گودال مجسم میشد

 

آه چقدر نیزه و شمشیر بساط قتل...

...تشنه ی خسته به گودال فراهم میشد

 

پنجه ی قاتل بی رحم به جانش افتاد

با سر زلف خودش داشت معمم میشد


تعداد بازديد : 95
شنبه 09 شهریور 1392 ساعت: 23:49
نویسنده:
نظرات(0)
امام صادق(ع)-شهادت ندارد قبر تو صحن و مناره جگرها در فراقت پاره پاره بگو با من حدیثی از غمت را

امام صادق(ع)-شهادت

 

ندارد قبر تو صحن و مناره

جگرها در فراقت پاره پاره

بگو با من حدیثی از غمت را

عطایم کن دلی مثل زراره

***

چه سوزِ غربتی دارد صدایت

چه کرده زهرِ غم با چشم هایت

بیا امشب برای آخرین بار

روایت کن روایت کن روایت

***

اگرچه بغض ها جان بر لبش کرد

نفس ها را فدای مذهبش کرد

به شامِ جاهلیت، نور آورد

همان کاری که عمه زینبش کرد

 


تعداد بازديد : 97
جمعه 08 شهریور 1392 ساعت: 10:02
نویسنده:
نظرات(0)
ناگهان سجّاده را از زیر پایش می کِشند مثل حیدر درمیان کوچه هایش می کشند نامسلمانان به فکر سنّ و

ناگهان سجّاده را از زیر پایش می کِشند

مثل حیدر درمیان کوچه هایش می کشند

 

نامسلمانان به فکر سنّ وسالش نیستند 

پابرهنه،بی عمامه ،بی عبایش می کشند

  

بی مروّت ها سوار مرکب ودنبال خود 

(پیرمرد)ی را(پیاده)،(بی عصا)یش می کشند

  

با(طناب)و(دست بسته)،(سیلی) و آتش به در(ب) 

لحظه لحظه عکس مادر را برایش می کشند

  

نای رفتن را ندارد در تنش اما به زور

درمیان کوچه زیر دست وپایش می کشند

  

روضه هارا در خیالش هی مجسم می کنند 

از مدینه نا گهان تا کربلایش می کشند

 

***

 

((زینت دوش نبی))*افتاده (بی سر بر زمین) 

وای بر من از کجاها تا کجایش می کشند**

  

شاه غیرت روی خاک افتاده وبی غیرتان 

نقشه ی حمله به سوی خیمه هایش می کشند

  

چون نمی برّید خنجر حنجرش را از جلو 

ناکسان این بار خنجر از قفایش می کشند

  

کاروان عصمت وتوحید را،(نامحرمان) 

کربلا تا کوفه وشام بلایش می کشند

  

***

 

اشک دختر بچه ای یک شهر را بر هم زده 

با سر باباش جان را از صدایش می کشند

 

***

 

در قنوتش رفته در فکر تمام روضه ها 

ناگهان سجاده را از زیر پایش می کشند

 

 شاعر: مجتبي خرسندي


تعداد بازديد : 115
جمعه 08 شهریور 1392 ساعت: 9:59
نویسنده:
نظرات(0)
دلم به غير شما با كسي موافق نيست گلي به عطر خوش پيچك و شقايق نيست به دست اتش دوزخ هميشه در بند است

دلم به غير شما با كسي موافق نيست

گلي به عطر خوش پيچك و شقايق نيست

به دست اتش دوزخ هميشه در بند است

به نامي نامي تو هر كسي كه عاشق نيست

به غير سينه ي پاكت كه معدن علم است

دگر به هيچ كجا اينهمه حقايق نيست

به پاي مكتب تو هر كه آمد عالم شد

براي درك كلاس تو هر كه لايق نيست

نشسته ام بدهم گوش بر رواياتت

قسم به جان تو بهتر از اين دقايق نيست

اگر كه مذهب من جعفري و شيعه شده

مراد مكتب من جز "امام صادق " نيست

 

كسيكه حكم ولا از خود پيمبر داشت

دلي شبيه بهشت خدا معطر داشت

كسيكه نور نگاهش زلال باران بود

ميان قاب دو چشمش هميشه كوثر داشت

كسيكه نيمه ي شب حرمتش شكسته شد و

دلي شكسته و چشمي ز غصه ها تر داشت

سه بار دشمن او قصد جان او را كرد

ولي ز ترس پيمبر از او نظر برداشت

زمان سوختن درب خانه اش تنها

نفس نفس روي لبها نواي مادر داشت

دل خودش به كنار حرم سرايش سوخت

ز داغ اينكه در آن خانه چند دختر داشت

در آن كشاكش و در بين آنهمه آتش

دلي به ياد غم كربلا چه مضطر داشت

به ياد ساعت اخر ميان قربانگاه

كه شمر آمد و قصد بريدن سر داشت

و باز پيش دو چشمان او مجسم شد

كسي كه نيت حمله به سمت معجر داشت

 

شاعر : محمد حسن بيات لو


تعداد بازديد : 83
جمعه 08 شهریور 1392 ساعت: 9:59
نویسنده:
نظرات(0)
بالت شكسته است و چه پرواز ميكني اين كار را به نيت اعجاز ميكني بابا كه آمده به خرابه سخن بگو داري

 

بالت شكسته است و چه پرواز ميكني

اين كار را به نيت اعجاز ميكني

بابا كه آمده به خرابه سخن بگو

داري چرا براي پدر ناز ميكني

 

راحت بگو چه شد كه نگاهت كبود شد

بغضت به سينه مانده و آهت كبود شد

من شاهدم چگونه به رويت كشيده زد

آنگونه زد كه صورت ماهت كبود شد

 

بالت شكسته است پرت را تكان مده

بابا رسيده است كنار تو جان مده

از پنجه هاي زبر و حرامي سخن بگو

اما دو گوش غارتي ات را نشان مده

شاعر: محمد حسن بيات لو

 


تعداد بازديد : 89
جمعه 08 شهریور 1392 ساعت: 9:59
نویسنده:
نظرات(0)
هرم آتش حال انسان را دگرگون می کند درد تنهایی انسان را صد افزون می کند هر کسی یک بار شرح ماجرایش ر

هرم آتش حال انسان را دگرگون می کند

درد تنهایی انسان را صد افزون می کند

هر کسی یک بار شرح ماجرایش را شنید

کوه هم باشد دلش را سخت محزون می کند

حرف بد ، زخم زبان ، دشنام ، بی حرمت شدن

هر که باشی باز هم چشم تو را خون می کند

دل ندارد بی حیایی که به تاریکی شب

مرد حق را بی عبا از خانه بیرون می کند

قصه ویرانی قبرت عزیز فاطمه

قلب های شیعیان را سخت محزون می کند

زائر تو بودن و گریه نکردن ساده نیست

حال قبرت حال ما را هم دگرگون می کند

روز محشر باز هم لطف خدایی شما

این بدهکار تو را این بار مدیون می کند

شاعر: حسين صيامي


تعداد بازديد : 149
جمعه 08 شهریور 1392 ساعت: 9:21
نویسنده:
نظرات(0)
نفس نفس زدنم را حسین می بیند جراحت بدنم را حسین می بیند نحیف هستم و آتش به جانم افتاده و شعله های

نفس نفس زدنم را حسین می بیند

 

جراحت بدنم را حسین می بیند

نحیف هستم و آتش به جانم افتاده

و شعله های تنم را حسین می بیند

دویدن از پیِ مرکب برای من سم است

نحیف تر شدنم را حسین می بیند

حریم شخصی من جای این اراذل نیست

غریبی وطنم را حسین می بیند

چقدر سخت بُوَد مادرت زمین بخورد

ندای واحَسَنم را حسین می بیند

شبیه دامن طفل سه ساله می سوزم

عزای سوختنم را حسین می بیند

تمام فکر من این است لحظه ی تدفین

سفیدی کفنم را حسین می بیند

فقط برای حسین سینه زن شوید امّا

دو دست سینه زنم را حسین می بیند

شاعر : حمید رمی


تعداد بازديد : 393
پنجشنبه 07 شهریور 1392 ساعت: 0:51
نویسنده:
نظرات(0)
دل دریایی ام دریای خون شد پر از انّا الیه راجعون شد هوا را از جفا لبریز کردند برای عشق دندان تی

دل دریایی ام دریای خون شد

پر از انّا الیه راجعون شد

 

هوا را از جفا لبریز کردند

برای عشق دندان تیز کردند

 

خدایا جای ما را غصب کردند

به جایش تخت خود را نصب کردند

 

غضب های خدا را هم خریدند
 
محبت را به مسلخ می کشیدند
 
 
به پای حرفشان صادق نبودند

به خویشاوندی ام لایق نبودند

 

من آنم که نبی را جانشینم

برای دست ها حبل المتینم

 

من آنم که فلک غرق تماشاست

مَلَک گوید که این فرزند زهراست

 

من آن نورٌ علی نورم که فرمود

تمام خلقتم از نور او بود

 

منم گنجینه ی اسرار توحید

منم باران ، منم دریا و خورشید

 

منی که عالمی را دست گیرم

میان بند نااهلان اسیرم

 

دو دست ظلم بر در آتش انداخت

همانی که به مادر آتش انداخت

 

در آتش گرفته کنده شد باز

هوا از بوی دود آکنده شد باز

 

قدم های ستم در خانه وا شد

درون خانه هم آتش به پا شد

 

 و اهل خانه آتش را که دیدند

از این حجره به آن حجره دویدند

 

یکی از دخترانم دامنش سوخت

خودم دیدم یکی از تب تنش سوخت

 

سر سجاده بودم ، که کشیدند

زمین خوردم ، جلالم را ندیدند

 

مرا چون صید تا ویرانه بردند

چه گویم ، با لباس خانه بردند

 

دو دستم بسته بود و می کشاندند

مرا دنبال مرکب می دواندند

 

چرا حرف دواندن پیش آمد

پیِ مرکب کشاندن پیش آمد

 

میان کوچه بودم یادم آمد

که باد تند روی برگ را زد

 

برای کودکی اینگونه سخت است

کبودیّ به روی گونه سخت است

 

سه ساله گر بُوَد رویش لطیف است

نکش نامرد گیسویش لطیف است

 

دو گوش پاره تاوان چه چیزی ست

غم سیلی به جبران چه چیزی ست

 

نیندازیدش از مرکب ، نحیف است

توان استخوان هایش ضعیف است

 

دو قطره آب... خشکیده لبانش

کمی رحمی بر این لکنت زبانش

 

ع...ع...عمّه تنم آتش گرفته

دا...دا...دا...دامنم آتش گرفته

.

.

.

همه پیر و جوان و کودک ما

(اسیرِ) ظلم دنیا شد، خدایا !!!
شاعر :  حمید رمی

تعداد بازديد : 77
پنجشنبه 07 شهریور 1392 ساعت: 0:51
نویسنده:
نظرات(0)
آتش گرفت خانه سرت درد می کند انگار باز هم کمرت درد می کند سنی ازت گذشت تو شیخ الائمه ای دارد تمام دو
آتش گرفت خانه سرت درد می کند
انگار باز هم کمرت درد می کند
سنی ازت گذشت تو شیخ الائمه ای
دارد تمام دور و برت درد می کند
وقت نماز بود گمانم رسید و بعد
دنیا دوباره در نظرت درد می کند
آن قدر بد تو را وسط کوچه ها کشید
دارد تمام بال و پرت درد می کند
عمامه ات کجاست؟چرا پا برهنه ای؟
از خجلت است چشن ترت درد می کند
دشنام مثل نقل و نبات است بر سرت
این بار قلب پر شررت درد می کند
دستت سپر شده نخورد تازیانه ها
نقطه به نقطه سپرت درد می کند
این روضه یادگاری گودال قتلگاه
با این سخن دوباره سرت درد می کند
یا حضرت حسین فدای لبت شوم
از فرط تشنگی جگرت درد می کند
یا حضرت حسین چرا زیر سم اسب
این جسم ریز و مختصرت درد می کند
بانی روضه ها وسط روضه حسین

اشک روان ز چشم ترت درد می کند

شاعر : حسین صیامی


تعداد بازديد : 157
پنجشنبه 07 شهریور 1392 ساعت: 0:49
نویسنده:
نظرات(0)
گر چه در خاک رفت ، پیکر تو دیگر از تن جدا نشد سر تو دود آتش ز خانه ات بر خواست پشت در جان نداد همسر

گر چه در خاک رفت ، پیکر تو

دیگر از تن جدا نشد سر تو

دود آتش ز خانه ات بر خواست

پشت در جان نداد همسر تو

ظلم بر عترتت رسید ولی

به اسیری نرفت دختر تو

بدنت آب شد ز زهر ولی

تازیانه نخورد خواهر تو

قامتت گشت خم ولی نشکست

پشت تو در غم برادر تو

ظلم دیدی و لیک کشته نشد

کودک شیرخواره در بر تو

سوخت قلبت ولی نشد صد چاک

تن فرزند در برابر تو

زهر دادند بر تو لیک نخورد

چوب کین بر لب مطهر تو

سوخت پا تا سرت ز زهر ولی

پاره پاره نگشت پیکر تو

می سزد در غم تو گریه کند

چشم شیعه به جد اطهر تو

بوده یک عمر در عزای حسین

اشک ، جاری ز دیده تر تو

نه از این غم سرشک «میثم» ریخت

اشک خونین ز چشم عالم ریخت

 

شاعر: حاج غلامرضا سازگار


تعداد بازديد : 229
دوشنبه 04 شهریور 1392 ساعت: 2:06
نویسنده:
نظرات(0)
بوی مدینه می دهد این گریه های ما یک عدّه از سقیفه شبیه مغیره باز خون کرده اند بر جگر مقتدای ما با

بوی مدینه می دهد این گریه های ما

 

یک عدّه از سقیفه شبیه مغیره باز

 

خون کرده اند بر جگر مقتدای ما

 

با ریسمان و هیزم و آتش رسیده اند

 

تا که نمک زنند به زخم عزای ما

 

یک پیرمرد پای پیاده ! چه روضه ای !

 

خاکی به سر کنید از این ماجرای ما

 

شیخ الائمه و سر عریان عجیب نیست ؟

 
این ها شده است غصّه ی بی انتهای ما

 

شاعر:؟؟؟


تعداد بازديد : 97
یکشنبه 03 شهریور 1392 ساعت: 0:54
نویسنده:
نظرات(0)
ای بقیع ای روز وشب رویای من ای حریمت قرب او ادنای من وادی توازطوی برده سبق خاک پاکت صفحه سینای من

ای بقیع ای روز وشب رویای من

ای حریمت قرب او ادنای من

وادی توازطوی برده سبق

خاک پاکت صفحه سینای من

اشک وچشم وسینه ودل از غمت

باده و جام و خم و مینای من

هجر –غربت- بزم بی شمع و چراغ

هر سه یکجا گشته جانفرسای من

روز و شب از دوریت ای با صفا

اشک در چشم و به لب آوای من

نور زهرا آن مه مدفون تو

چلچراغ خلوت شبهای من

خاک پای مجتبایت ای بقیع

مرحمی بر این دل شیدای من

ناله های سید سجاد تو

شد شررافروخت سر تا پای من

قبر باقر گر ندارد بقعه ای

لیک باشد جنت الماوای من

گردی از خاک قدوم صادقت

توتیای چشم نابینای من

جان دهم بهر وصال کوی تو

آری آری این بود سودای من

صد چو شیرین در رهت فرهاد وش

صدچو مجنون در پی لیلای من

گشتم اما وای من افشانشد

مهبط آن سر ناپیدای من

مانده اندر بغض نایم این نوا

وای من زهرای من زهرای من

منتظر این شعر مهر یار بود

تومگو آمد برون از نای من

شاعر :یاسر رحمانی


تعداد بازديد : 85
یکشنبه 03 شهریور 1392 ساعت: 0:54
نویسنده:
نظرات(0)
وقتی آن بی صفت از چشم، حیا را انداخت با عزیز دل زهرا سر دعوا انداخت.... دید از پیش بنایش به زمین خو

وقتی آن بی صفت از چشم، حیا را انداخت
با عزیز دل زهرا سر دعوا انداخت....

دید از پیش بنایش به زمین خوردن نیست
تازیانه زد و از پشت عبا را انداخت

ذکر یا فاطمه بر روی لبش داشت ولی
ضربهء سیلی آن مرد، صدا را انداخت

با سر شیخ حرم تا سر شوخی وا شد
یکی عمامهء آن مرد خدا را انداخت

وسط کوچه که افتاد، صدا زد: وای از
نیزه هایی که شه کرببلا را انداخت

یکی انگشت اشاره سوی نسوان می برد
آهِ زینب زد و آن بی سر و پا را انداخت

حسین قربانچه


تعداد بازديد : 57
چهارشنبه 16 مرداد 1392 ساعت: 11:21
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 14
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف