شهادت امام صادق ع - 7

شهادت امام صادق ع - 7

شهادت امام صادق ع - 7

شهادت امام صادق ع - 7

شهادت امام صادق ع - 7
شهادت امام صادق ع - 7
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
آنانکه عابدند به وقت اذان خوشند آنانکه زاهدند به یک تکه نان خوشند از هر دو تا نگار یکی ناز می کند

 

آنانکه عابدند به وقت اذان خوشند
آنانکه زاهدند به یک تکه نان خوشند

از هر دو تا نگار یکی ناز می کند
عشاق روزگار یکی در میان خوشند

نانی که می پزند به همسایه میرسد
این خانواده با خوشی دیگران خوشند

این سفره دارها که شدم میهمانشان
بعد ازبیا، برو ست، ولی با بمان خوشند

ما می خوریم و اهل کرم شکر میکنند
با این حساب بیشتر از میهمان خوشند

جانی بگیر و در عوضش هیچ هم نده
عشاق با معامله های گران خوشند

با اخم خویش راه فرار مرا ببند
صیاد اگر علیست همه با کمان خوشند

علی اکبر لطیفیان

تعداد بازديد : 321
شنبه 29 تیر 1392 ساعت: 12:01
نویسنده:
نظرات(0)
مانند کبوتری رها کنج بقیع خو کرده دلم به گوشه ی دنج بقیع در شام شهادتِ رییس مذهب

مانند کبوتری رها کنج بقیع
خو کرده دلم به گوشه ی دنج بقیع
در شام شهادتِ رییس مذهب
یک گنج، اضافه گشته بر گنج بقیع
............
شاگرد بدِ حضرت صادق(ع) هستم
شرمنده ی مکتب حقایق هستم
حتی اگر از قبر شما دور شوم
من باز همان عاشق سابق هستم
........
بی شمع و چراغست ولی نورانی
خشکیده تر از خاک ولی بارانی
با عشق تو این قاعده برعکس شود
از جمع نقیضین چرا حیرانی


تعداد بازديد : 117
شنبه 10 فروردین 1392 ساعت: 11:00
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
خوش آن زمانه که تو صبح صادقش بودی نگاهبان نگاه دقایقش بودی خوش آن هوا که حضور تو را تن

خوش آن زمانه که تو صبح صادقش بودی
نگاهبان نگاه دقایقش بودی
خوش آن هوا که حضور تو را تنفس کرد
به آن دهان که تو تسبیح ناطقش بودی
خوش آن زمین که عبور تو را به بوسه نشست
تویی که رازگشای حقایقش بودی
خوش آن قلم که به شاگردی تو قد خم کرد
تویی که جوهره عشق خالقش بودی
خوشا شهادت سرخی که چشم در راهش
خوشا سلاله سبزی که لایقش بودی
هنوز شش گل ازین باغ مانده تا نرگس
گل ششم گل پرپر شقایقش بودی
هنوز روشنی مذهب از درخشش توست
که آفتاب پس از صبح صادقش بودی
نغمه مستشار نظامی/کرج


تعداد بازديد : 331
شنبه 10 فروردین 1392 ساعت: 10:59
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
دوست دارم برایتان امشب، غزلی عاشقانه بنویسم در شب بیست و پنجم شوال، از شما بی بهانه بنویسم آه

 

دوست دارم برایتان امشب، غزلی عاشقانه بنویسم

در شب بیست و پنجم شوال، از شما بی بهانه بنویسم

آه آقای آسمانی من...جعفر بن محمد ِ صادق...

سر به زیر آمدم! دعایم کن ، ساده و خاضعانه بنویسم

مکتب جعفری ِ چشمانت ...سالها پیش شاعرم کرده

حال با این همه تعلل، من! آمدم شاعرانه بنویسم

حرف ها دارم و نخواهم زد، تو زبان اشاره می دانی

همه را با نگاه می فهمی...نه که من دانه دانه بنویسم

اگر از رنج های کهنه ی تو...می شود شعر جاودانی ساخت

رو کن آن زخم های پنهان را...گرچه من ناشیانه بنویسم

حتم دارم که خوب می دانی، ای امام صبور و صادق من...

من قسم خورده ام که تا هستم از شما صادقانه بنویسم


تعداد بازديد : 231
شنبه 10 فروردین 1392 ساعت: 10:59
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
آنروز که از همیشه عاشقتر بود با عشق خدای خود موافقتر بود ناگاه شکست آسمان بغضش را دامان زمین به خ

آنروز که از همیشه عاشقتر بود

با عشق خدای خود موافقتر بود

ناگاه شکست آسمان بغضش را

دامان زمین به خون صادق(ع) تر شد


تعداد بازديد : 159
پنجشنبه 07 دی 1391 ساعت: 7:09
نویسنده:
نظرات(0)
شعری کبوترانه برایت نوشته ام شعری که در فراق هوایت نوشته ام اشکی که باز پای عبایت نوشته ام با دست

شعری کبوترانه برایت نوشته ام

شعری که در فراق هوایت نوشته ام

اشکی که باز پای عبایت نوشته ام

با دستخط لطف و عنایت نوشته ام

باران شدم کنار ضریحی که فرضیست

آنجا که زائرش خود زهرای مرضیه ست

ای کاش می شدم سر یک پلک لایقت

یک ثانیه ز ثانیه های دقایقت

ما تیره ایم تیره ی دنیای عاشقت

آری ! شبیم منتظر صبح صادقت

از کودکی که پای منابر نشسته ایم

مبهوت قال صادق و باقر نشسته ایم

ما ها نشسته ایم همین جا که پا شویم

با هر حدیث ناب شما مبتلا شویم

پای روایتی ز شما با شما شویم

اینگونه زائر حرم کربلا شویم

مابین جانماز شما خاک تربت و

هر شب صدای اشک می آید ز سمت تو

با لطف تو حسینیه هامان بنا شده

مشغول روضه های پر از ربنا شده

این دل به عشق چشم تو در تو فنا شده

ذکر مدام هر شبش اشفع لنا شده

دستی دهید این دل مهنت کشیده را

این قلب انتظار شفاعت کشیده را

ای ملجاء تمام غریبان بقیع تو

صحن و سرای خالی و خاک رفیع تو

معنای واقعی رئیس شریعه ، تو

هی روح می دهی به تن پاک شیعه ، تو

ما دور نور پاک شما گرد آمدیم

استاد ! پای درس تو شاگرد آمدیم

هر کس نیامده پی تان کور می شود

یکدفعه از مسیر خدا دور می شود

آنقدر می رود که چو منصور می شود

پیش نگاه فاطمه منفور می شود

شاید شود که بین مسیرت بیاریم

از دشمنانتان به خدا من فراریم

ای حرمت قیام تمام مناره ها

بد می زدند طعنه یتان بد قواره ها

هی گریه می کنند برایت زراره ها

وقتی که پا برهنه به زور سواره ها ...

آقا ! بیان آنچه کشیدید سختم است

هر چه بگویم از دل زخمیتان کم است

با رفتن تو فقه و فقاهت یتیم شد

بعد از تو علم عالم و آدم عقیم شد

رفتی و باز حال مدینه وخیم شد

این غصه های چشم تو داغی عظیم شد

ای کاش دشمنت سوی آن هجره ره نداشت

او حرمت محاسنتان را نگه نداشت

دشمن به جان خانه یتان هم فتاده بود

انگار نه که در دل آن خانواده بود

آتش کشید کلبه یتان را که ساده بود

ای کاش مادر من ، من را نزاده بود

این خانه خانواده ی زهراست بی حیا

با چکمه روی فرش بهشت خدا نیا !!


تعداد بازديد : 409
یکشنبه 26 آذر 1391 ساعت: 11:39
نویسنده:
نظرات(0)
بگذارید از این خانه عبا بردارد لااقل رحم نمایید عصا بردارد بگذارید در این حلقه دود و آتش طفل ترسی

بگذارید از این خانه عبا بردارد

لااقل رحم نمایید عصا بردارد

بگذارید در این حلقه دود و آتش

طفل ترسیده از این معرکه را بردارد

پیر مرد است نبندید دودستش نکشید

وای اگر دست نحیفی به دعا بردارد

کوچه ای تنگ ودلی سنگ وزمین خوردنها

استخوانی که ترک خورد صدا بردارد

آی نامردِ سواره نفسش بند آمد

فرصتی ده قدمی پشت شما بردارد

رمقش نیست ولی می رود و می خواهد

که قدم یاد غم کرب وبلا بردارد

آخرین روضه ی او روضه ی گودالش بود

وقت آن است به لب بانگ عزا بردارد

تشنگی بود و لبی چاک و تنی خون آلود

لشگری حلقه زده رسم حیا بردارد

خوب پیداست چرا این همه نیزه اینجاست

هر کسی آمده یک سهم جدا بردارد

هر کسی آمده یک تکه بگیرد بکشد

بیشتر تا که تنت زخم جفا بردارد

کاش میشد که سنان تا که سنان را نزند

دست از گیسوی بر خاک رها بردارد

زجرکُش می کند این قاتل خنجر در مشت

کاش میشد که از این حنجره پا بردارد

مشعل حرمله روشن شده عمه ای کاش

چشم از دختر انگشت نما بردارد


تعداد بازديد : 383
چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت: 8:40
نویسنده:
نظرات(0)
يا امام صادق(ع) حتي در آن لحظه كه جسمش نيمه جان است آقا به فكر ساعت و وقت اذان است او سنگِ

     يا امام صادق(ع)

حتي در آن لحظه كه جسمش نيمه جان است

آقا به فكر ساعت و وقت اذان است

 

او سنگِ مارا نيمه شب بر سينه ميزد

آقاي ما از بس كه خوب و مهربان است

 

اين پيرمرد از اين شهر خيري نديده

اما هميشه او به فكر ديگران است

 

يك آب خوش از حلق او پايين نرفته

در خانه اش هم او اسير دشمنان است

 

اصلاً به فكر آتش ِ مويِ خودش نيست

ناراحتي او براي اهل خانه ست

 

اي كاش دنبالش يكي ديگر بيايد

زيرا كه اين نامرد خيلي بد دهان است

 

حتي برايش راه رفتن هم مُضِرَست

پاهاي او داراي دردِ استخوان است

 

حالا تو او را پشت مركب ميكشاني

آخر ببين كه خون ز پاهايش روان است

 

آنقدر دستش را كشيدي تا زمين خورد

ميخواهد او برخيزد اما ناتوان است

 

ناراحتي ِ او كه از دردِ خودش نيست

اشكش براي زجرهاي كاروان است

 

با اين نفس ها كه به سختي در مي آيند

ذكر ِ لبش اي واي ، اي واي عمه جان است

 

در روز هم بايد به دنبالش بگرديم

آنقدر كه اين قبر بي نام و نشان است


تعداد بازديد : 315
جمعه 24 شهریور 1391 ساعت: 11:49
نویسنده:
نظرات(0)
يا امام صادق(ع) دارد ميان هيئت خود گريه ميكند با اهل بيت عصمت خود گريه ميكند با داغ ِ هَتك حر

    يا امام صادق(ع)

دارد ميان هيئت خود گريه ميكند

با اهل بيت عصمت خود گريه ميكند

با داغ ِ هَتك حرمت خود گريه ميكند

دارد براي غربت خود گريه ميكند

 

آتش گرفت خانه اش اما سپر نداشت

بين ِچهار هزار نفر يك نفر نداشت

 

مشعل به دستها وسط خانه ريختند

يك عده بي هوا وسط خانه ريختند

اموالِ خانه را وسط خانه ريختند

جمع ِحسودها وسط خانه ريختند

 

بين نماز بود و مجالش نداده اند

حتي امان به اهل و عيالش نداده اند

 

بين هجوم بي خبر و يادِ مادر است

ديوارهاي شعله ور و يادِ مادر است

تنها ميان درد سر و يادِ مادر است

افتاده است پشت در و يادِ مادر است

 

شكر خدا خميده به ديوار و در نخورد

بال و پرش به تيزي مسمار و در نخورد

 

اين پير ِسالخورده عصا بر نداشته

آرام تر هنوز عبا بر نداشته

نعلين خويش را به خدا بر نداشته

شيخ ِ حرم عمامه چرا بر نداشته

 

اورا كشان كشان وسط كوچه ميكِشند

در پيش اين و آن وسط كوچه ميكِشند

 

اين غُصه را به نام مدينه سند زدند

بر آه آهِ خستگي اش دستِ رد زدند

در كوچه ها چقدر به آقا لگد زدند

ميگفت نام فاطمه و حرف بد زدند

 

از بس دويده خميده شده،بي رمق شده

اين پير ِمردِ غمزده خيس ِ عرق شده

 

گيرم خميده در بر انظار رفته است

پاي برهنه از سر بازار رفته است

گيرم به پاي هر قدمش خار رفته است

با دستِ بسته مجلس اغيار رفته است

 

شكر خدا كه پيرهنش پا نخورده است

در زير چكمه ها دهنش پا نخورده است

(شاعرش را نميشناسم)


تعداد بازديد : 211
جمعه 24 شهریور 1391 ساعت: 11:48
نویسنده:
نظرات(0)
دوباره هیزم و آتش دوباره فاجعه ای دوباره ضربه ی سنگین دست واقعه ای چقدر مردم پست مدینه نامردند دو

دوباره هیزم و آتش دوباره فاجعه ای

دوباره ضربه ی سنگین دست واقعه ای

چقدر مردم پست مدینه نامردند

دوباره هر دو سر کوچه را قرق کردند

ببین که آخر عمری چه بر سرت آمد

صدای ناله ی جان سوز مادرت آمد

مگر نه اینکه شما را دوان دوان بردند؟؟

دوان دوان نه که حتی کشان کشان بردند

مگر نه اینکه زدند ریسمان به بازویت ؟؟

مگر نه اینکه زدند با لگد به پهلویت؟؟

مگر نه اینکه شما بین کوچه افتادی ؟؟

به یاد مادر پهلو شکسته جان دادی ؟؟

بناست کوچه و بازار بی عبابروی

بناست دیدن یک قوم بی حیا بروی

بناست تا که مدینه ادا کند دین ات !!

بناست پای برهنه... کجاست نعلین ات ؟؟

بناست تا که نشیند به مرکبی لجنی

ولی تو پای پیاده نفس نفس بزنی

چقدر همسفر بد دهان عذابت داد

چقدر تهمت و زخم زبان عذابت داد

چه خوب شد پس در همسرت نیامده بود

میان کوچه پی ات دخترت نیامده بود

چه خوب شد در خانه نداشت مسماری

نبود لکه ی خونی به روی دیواری


تعداد بازديد : 191
جمعه 24 شهریور 1391 ساعت: 11:17
نویسنده:
نظرات(0)
آب و هوای شهر پیغمبر غم انگیز است آقای شیعه هم دلش از غصه لبریز است آقای مظلومی که اوج مهربانی هاس

آب و هوای شهر پیغمبر غم انگیز است

آقای شیعه هم دلش از غصه لبریز است

آقای مظلومی که اوج مهربانی هاست

تنها دلیل گریه های آسمانی هاست

آقای مظلومی که خود روح عبادات است

آقای مظلومی که دریای کمالات است

آن تکیه گاهی که همیشه پشت پا خورده

دائم برای شیعیانش غصه ها خورده

اما بنی عباس دائم ناگزیرش کرد

یکباره امازود...خیلی زود پیرش کرد

می دید با چشم خودش مردم چه نامردند

با بی حیایی بار دیگر هیزم آوردند

می دید از نسل مغیره آمده فردی

می دید یک قنفذ صفت در عین نامردی

با یک لگد آمد میان خانه اش آن شب

آتش بیفکند بر در کاشانه اش آن شب

از آن شب آقاهم اسیر درد وآهی شد

مثل علی پای برهنه کوچه راهی شد

یک بد دهانی سوی آقا حرف بد میزد

مرکب سواری هم به کتف او لگد میزد

در خاطر آزرده اش اوج محرم هاست

آقای ما از ابتدا راوی ماتم هاست

گاهی برای خود شبانه روضه میخواند

گاهی برای اهل خانه روضه میخواند

از شعله های آتش و دود عجیبی که

پیچیده بود در آشیانه روضه میخواند

از بی حیایی های تیغ قنفذ ملعون

از زخم روی کتف و شانه روضه میخواند

گاهی دلش تنگ غروب میگیرد آقایم

از حمله های وحشیانه روضه میخواند

از آن غروب روز عاشورای شصت و یک

از ضربه های تازیانه روضه میخواند

با یاد شام و عمه جان و کنج مخروبه

از گریه های نازدانه روضه میخواند


تعداد بازديد : 219
جمعه 24 شهریور 1391 ساعت: 11:17
نویسنده:
نظرات(2)
السلام علیک یا جعفر بن محمدٍ الصادق" بوی غربت وزیده از کوچه آتش و درب خانه مولا نیمه شب بود و حضر

السلام علیک یا جعفر بن محمدٍ الصادق"

بوی غربت وزیده از کوچه

آتش و درب خانه مولا

نیمه شب بود و حضرت صادق

در قنوت نماز ،گرم دعا

.....................................

دشمنش آمد و جسارت کرد

با طنابی دو دست او را بست

ناگه آقا عمامه اش افتاد

این چنین رسم، رسم دیرین است

.....................................

کوچه ای تنگ، کوچه ای باریک

بی عبا، پای خسته اش بردند

یاد آن کوچه بنی هاشم

دل شب ، دل شکسته اش بردند

.....................................

روضه های شما چه سنگین است

ولی با یاد روضه مادر

هر دم آقا دو چشمتان ابری

یاد دیوار، کوچه و آن در

.....................................

یک نفر سدّ راه مادر شد

آن چنان زد که بر زمین افتاد

یک نفر آن چنان لگد میزد

شدّت ضرب و محسنش جان داد

.....................................

دل تو با جرقّه ای خون شد

یاد جدّت کشیدی از دل آه

کلّ عمر خودت شدی آقا

بانی روضه های ثارالله

.....................................

در و دیوار خانه ات آقا

بوی ماتم وَ کربلا دارد

هر شب جمعه محضرت ،اینجا

روضه بر پا ، غم و عزا دارد

.....................................

روضه یک سر و لب عطشان

روضه خنجری دم حنجر

روضه پیرُهن ولی پاره

روضه یک وداع جان پرور

.....................................

روضه یک غروب، خیمه و دود

روضه گریه های یک دختر

روضه قتل و غارت و سیلی

روضه یک سه ساله، بی معجر


"محمدمهدی عبدالهی"

 

با تشکر از دوست خوبم جناب محمد مهدی عبدالهی بخاطر ارسال این شعر


تعداد بازديد : 197
چهارشنبه 22 شهریور 1391 ساعت: 17:57
نویسنده:
نظرات(0)
جگرم سوخته از زهر جفا مادر جان به شرار دل من گریه نما مادرجان توبیا تا که برای تو بگویم منصور با

جگرم سوخته از زهر جفا مادر جان

به شرار دل من گریه نما مادرجان

توبیا تا که برای تو بگویم منصور

با جگر گوشه تو کرده چها مادر جان

کس نگفتا به عدو سبط نبیم با من

این همه ظلم وستم نیست روا مادرجان

بست دست من و با پیاده آن شب

برد از خانه سوی کاخ مرا مادر جان

گرچه در آتش کین خانه من سوخت ولی

پیشتر داغ تو سوزانده مرا مادر جان

من فدای تو شوم کز ستم وجور زمان

در جوانی قد تو گشته دوتا مادر جان

چونکه می سوخت در خانه به یادم آمد

شعله آتش وآن بیت ولا مادر جان

خانه همسر من سوخت ولیکن دیگر

او نخورد سیلی از این قوم دغا مادرجان

تو ولی شرح بده دشمن تو باسیلی

زچه رو کرده سیه روی تورا مادر جان

بود در خانه اگر شوهر تو در پس در

فضه را از چه نمودی تو صدا مادر جان

گرچه خون است دل تو زمدینه اما

توجگر پاره ای از کرببلا مادر جان

چه گذشت بر دلت آن لحظه که پیش تو عدو

می برید راس حسین را ز قفا مادر جان

زینبت را چو عدویش به اسیری می برد

بودی آیا تو میان اسرا مادرجان

یاکه بودی تو در آن بزم می و نامحرم

درکنار سر وآن طشت طلا مادر جان

شعر از حسن جواهری


 


تعداد بازديد : 279
چهارشنبه 22 شهریور 1391 ساعت: 5:33
نویسنده:
نظرات(1)
محمود ژولیده امام صادق(ع)-شهادت چون نور ذوالجلال به دل جلوه گر شود تیغ ستم به نور کجا کارگر شو

امام صادق(ع)-شهادت

 

چون نور ذوالجلال به دل جلوه گر شود

تیغ ستم به نور کجا کارگر شود

وقتی فیاسیوف خذینی نگفته است

شمشیرها به جسم امامی مگر شود؟

وقتی خدا نخواست تو را کشته بنگرد

حتی عبا و پیرهنت هم سپر شود

امر خدا نبود سرت را جدا کنند

می خواست تیغ دشمن تو بی خطر شود

شمشیر و سر، برهنه به هم طعنه می زنند

اما رسول مانع شمشیر و سر شود

هرچه امیر کفر غضب بیشتر کند

اُبهت ولیِ خدا بیشتر شود

ای واجب الاطاعه به مظلومی تمام

می رفت جان تو که به تیغ شرر شود

هر بار قصد جان تو را کرد دشمنت

می دید مصطفی غضبش بیشتر شود

جدت نمی گذاشت تو را لطمه ای رسد

می خواست سوز کرببلا بیشتر شود

اینجاست که مسیر شهادت شود عوض

مسموم زهر کینه امامی دگر شود

شکر خدا اسیر نشد اهل بیت تو

ورنه دوباره روضۀ معجر خبر شود

می خواست فکر داغ دل فاطمه کند

زهری فقط بیاید و زخم جگر شود

این زخم ها به سینۀ زهرا قدیمی است

اینجاست وقت روضۀ دیوار و در شود

 )آتش به آشیانۀ مرغی نمی زنند(

باز این چه فتنه ای است حرم شعله ور شود؟

این رهزنان به خانه چرا در نمی زنند

جبرییل هم اجازه اش از راه در شود

این مردم مدینه مگر باز مرده اند؟!

دست امام خسته چرا بسته تر شود ؟

غافل اگر ز راه ولیِ خدا شویم

سلطان جور قافله را راهبر شود

در فتنه ها سلاح محبین بصیرت است

فتنه اگر زِ حد گذرد درد سر شود

باید شجاع بود و ز ارزش دفاع کرد

شاید که شام تیره ی شیعه سحر شود

دست دعا به سوی خدا چون بَرد ولی

پس لرزه های فتنه گران بی اثر شود

وقتی که عاشقانه ز دین دم نمی زنیم

باید هنوز مهدی ما خون جگر شود


تعداد بازديد : 163
چهارشنبه 22 شهریور 1391 ساعت: 5:30
نویسنده:
نظرات(0)
علی انسانی امام صادق(ع)-شهادت خونین دلی که با تو ستمگر به سر بَرَد سر می برد، ولیک به خونِ جگ

امام صادق(ع)-شهادت

  

خونین دلی که با تو ستمگر به سر بَرَد

سر می برد، ولیک به خونِ جگر برد

آن جا که هیچ لب به حمایت نگشت باز

مظلوم،  داوری  به  برِ  دادگر  برد

بر خانه ام اگر زدی آتش مرا چه باک

این گونه ارث مادر خود را پسر برد

مزدور خویش را ز چه گفتی که نیمه شب

از  نزد  چند  کودک  لرزان  پدر  برد

کردند دست خویش به سوی خدا بلند

تا بابشان ز دست عدو جان به در برد

دیگر امید آمدن من کسی نداشت

یک  تن  نبود  در  بر  آنان  خبر  برد

ای دادگر! خدای غیور، این روا مدار

تا نام پاک مادر ما، بی پدر برد


تعداد بازديد : 197
چهارشنبه 22 شهریور 1391 ساعت: 5:29
نویسنده:
نظرات(0)
محسن حنیفی امام صادق(ع)-شهادت به غمزه ای نظرت صد مه و ستاره کشید نظارۀ تو ابوحمزه و زراره کشید

امام صادق(ع)-شهادت

 

به غمزه ای نظرت صد مه و ستاره کشید

 نظارۀ تو ابوحمزه و زراره کشید

غریب هستی و چون مادرت نشد آقا

 سر مزار شما گنبد و مناره کشید

به زخم های دلت مرهمی نشد پیدا

 که زهر از جگرت طرح پاره پاره کشید

تو را میان دعا، بی نمازها بردند

 تو را پیاده به کوچه یکی سواره کشید

میان کوچه تن خسته ات زمین تا خورد

 نکرد رحمی و دشمن تو را دوباره کشید

سریع خانه برو دختر تو ترسیده است

 که ارث مادریت را کسی شراره کشید

گرفته خانۀ تو رنگ خیمه های حسین

 دوباره گریۀ چشمت به سوگواره کشید

دوباره آتش و خیمه غروب عاشورا

 دوباره کرببلا را به استعاره کشید

تمام اهل و عیالش فرار می کردند

 و دختری که خودش را به یک کناره کشید

به چند زخم پدر مرحمی ز گریه گذاشت

 دوباره در بر خود جسم پاره پاره کشید

به پیش پیکرش از دشمنی شکایت کرد

 که معجر از سر و از گوش گوشواره کشید


تعداد بازديد : 253
چهارشنبه 22 شهریور 1391 ساعت: 5:29
نویسنده:
نظرات(0)
غلامرضا سازگار امام صادق(ع)-شهادت آن طایر بهشتی تنها در آشیانه چون شمع در دل شب می سوخت عاشقانه

امام صادق(ع)-شهادت

 

آن طایر بهشتی تنها در آشیانه

چون شمع در دل شب می سوخت عاشقانه

سوزش شرار سینه ذکرش ترانۀ دل

آهش به اوج افلاک اشکش به رخ روانه

کی دیده زاهدی را وقت عبادت شب

با دست بسته دشمن بیرون برد ز خانه

او با کهولت سن با قامت خمیده

این با قساوت قلب در دست تازیانه

کاهیده شد تن او کز بهر کشتن او

منصور لحظه لحظه بگرفت از او بهانه

آن زادۀ پیمبر ارثیه اش ز حیدر

این بود کز سرایش آتش کشد زبانه

هرچند خانه اش سوخت از دود شعله افروخت

دیگر نخورد سیلی یارش در آستانه

آوخ که کشت منصور او را به زهر انگور

دردا که گشت خاموش آن گریۀ شبانه

هفتاد سال عمرش هفتاد سال غم بود

هر لحظه دید بیداد از فتنۀ زمانه

آن عزت رفیعش آن غربت بقیعش

جز تل خاک نبود از قبر او نشانه

میثم اگر چه در خاک مدفون شد آن تن پاک

تا روز حشر باشد این نور جاودانه


تعداد بازديد : 225
چهارشنبه 22 شهریور 1391 ساعت: 5:28
نویسنده:
نظرات(0)
سیدمهدی حسینی امام صادق(ع)-مناجات کسی با روح من آمیخت در طوفان دلتنگی مرا در حسرتی پیچید در کورا

امام صادق(ع)-مناجات

 

کسی با روح من آمیخت در طوفان دلتنگی

مرا در حسرتی پیچید در کوران دلتنگی

تمام آنچه با خود داشتم با خود از اینجا برد

و اشکم روی دستم ماند بر دامان دلتنگی

دلم سیر است ازاین دست شادی ها، شبی ای کاش

به پای سفرۀ غم می شدم مهمان دلتنگی

دلم شد بیت الاحزانی، همه اشک و همه اندوه

بقیعی تازه شد دل، این غریبستان دلتنگی

در این حال و هوا همراه با اندوه شیرینت

طراوت می دهد جان مرا باران دلتنگی

صدایم کن، و گرنه در سکوتی گنگ می پوسم

رهایم کن رهایم کن، ازین زندان دلتنگی

در این فصل پریشانی، نگاهت را مگیر از من

کنون من ماندم و یک روح سرگردان دلتنگی

سلام ای غربت معصوم ای روح سترگ عشق

درود ای بهترین آغاز بر پایان دلتنگی

تمام شعر من اندوه شد ای عاشق صادق

مگر از خاطراتت پر شده دیوان دلتنگی


تعداد بازديد : 203
چهارشنبه 22 شهریور 1391 ساعت: 5:27
نویسنده:
نظرات(0)
خونین دلی که با تو ستمگر به سر بَرَد سر می برد، ولیک به خونِ جگر برد آن جا که هیچ لب به حمایت نگشت

خونین دلی که با تو ستمگر به سر بَرَد

سر می برد، ولیک به خونِ جگر برد

آن جا که هیچ لب به حمایت نگشت باز

مظلوم،  داوری  به  برِ  دادگر  برد

بر خانه ام اگر زدی آتش مرا چه باک

این گونه ارث مادر خود را پسر برد

مزدور خویش را ز چه گفتی که نیمه شب

از  نزد  چند  کودک  لرزان  پدر  برد

کردند دست خویش به سوی خدا بلند

تا بابشان ز دست عدو جان به در برد

دیگر امید آمدن من کسی نداشت

یک  تن  نبود  در  بر  آنان  خبر  برد

ای دادگر! خدای غیور، این روا مدار

تا نام پاک مادر ما، بی پدر برد


تعداد بازديد : 167
چهارشنبه 22 شهریور 1391 ساعت: 5:24
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت موسی‌بن‌جعفر، گفت با اطرافیان: در همان منزل كه صادق، داد مظلومانه جان تا سحر، هر شب چراغ حجره

حضرت موسی‌بن‌جعفر، گفت با اطرافیان:

در همان منزل كه صادق، داد مظلومانه جان

تا سحر، هر شب چراغ حجره‌اش، روشن كنید

راضی از این كار، قلب داغدار من كنید

جای دارد گویم اكنون، ای امام هفتمین

این زمان، آرامگاه حضرت صادق ببین

آن حریم بی‌چراغ و خلوت و بی‌زائرش

چون كلام‌الله بی‌جلد است، قبر طاهرش

بارگاه آن جناب از كینه‌ی دشمن خراب

روز و شب در معرض باران و باد و آفتاب

در شگفتم، دشمن آیا شرم از زهرا نكرد

كاین بنای علم و تقوی را چنین ویرانه كرد

می‌كشد غیرت مرا، ای حجت ثانی‌عشر

تا به كی مظلوم و بی‌كس، عترت خیر البشر؟

دشمن از هر سو، به قصد محو قرآن در كمین

العجل، ای مجری عدل خدائی در زمین

تا به كی در انتظارت چشم یاران اشكبار

بی‌تو ای دلبند زهرا، شد خزان صدها بهار

العجل، ای چشمه‌ی فیاض و لطف دائمه

این توئی، تنها، تسلی‌بخش قلب فاطمه

من «حسانم» ریزه‌خوار خوان احسان توام

هر كجا در سایه‌ی لطف تو، مهمان توام


تعداد بازديد : 179
چهارشنبه 22 شهریور 1391 ساعت: 5:23
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 14
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف