شهادت امام صادق ع - 5

شهادت امام صادق ع - 5

شهادت امام صادق ع - 5

شهادت امام صادق ع - 5

شهادت امام صادق ع - 5
شهادت امام صادق ع - 5
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
باز روي سر تو ريخته اند شعله پشت در تو ريخته اند گريه ات را كه بهانه كردند باز هم حمله شبانه ك

باز روي سر تو ريخته اند

شعله پشت در تو ريخته اند

 

گريه ات را كه بهانه كردند

باز هم حمله شبانه كردند

 

ريسمان بسته به بازوي تو شد

باز زخمي روي ابروي تو شد

 

رحمي آن خصم پليد تو نداشت

حرمت موي سفيد تو نداشت

 

پشت مركب تن پاكت بردند

پا برهنه روي خاكت بردند

 

كو عباي تو و عمامه ي تو ؟

پر ز خاك است چرا جامه ي تو ؟

 

اشك چشم تر تو مي ريزد

قلب اين دختر تو مي ريزد

 

گيسويت از چه پريشان شده است

دخترت ديده و گريان شده است

 

ببريدش ولي با لشكر نه !

مي زنيدش ؟ جلوي دختر نه ...

 

پيرمرد است مراعات كنيد

احترامي حق سادات كنيد

 

پيرمرد است زمينش نزنيد

تازيانه به جبينش نزنيد

***

گرچه آتش به سرايت زده اند

با لگد بر روي پايت زده اند

 

گرچه بردند تو را نيمه ي شب

سر برهنه شده پشت مركب

 

ولي هرگز تن تو تير نخورد

به خدا جسم تو شمشير نخورد

 

پيكرت پهن به گودال نشد

زير پا جسم تو پامال نشد

 

داغ فرزند تو را پير نكرد

نيزه اي بر دهنت گير نكرد

 

خيزران بر لب تو بوسه نزد

به رگت زينب تو بوسه نزد

 

كسي از پشت سرت را نبريد

جلوي ديده ي زهرا نبريد

 

ناگهان ولوله و غوغا شد

بر سر نعش حسين دعوا شد

 

يكي آمد كه عصا را ببرد

ديگري خواست عبا را ببرد

 

به كلاخود سرش رحم نكرد

به زره يا سپرش رحم نكرد

 

همه ي پيكر او غارت شد

پاي تا به سر او غارت شد

 

رضا رسول زاده


تعداد بازديد : 279
دوشنبه 11 شهریور 1392 ساعت: 11:38
نویسنده:
نظرات(0)
درشب غصه دلم رنگ سحر میخواهد وقت پرواز شده بال سفر میخواهد غربت شهر مدینه همه جا معروف است روض

درشب غصه دلم رنگ سحر میخواهد

وقت پرواز شده بال سفر میخواهد

 

غربت شهر مدینه همه جا معروف است

روضه اش خون دل و دیده تر میخواهد

 

حرمت موی سپیدم که در این شهر شکست

قصه ای شد که سرانجام جگر میخواهد

 

همه قوت من را اثر زهر گرفت

آهم از بغض ترک خورده اثر میخواهد

 

نیمه شب دشمن و بی حرمتی اش یادم هست

او چه از جان منِ سوخته پر میخواهد

 

طرف کوچه کشیدند و عبایم افتاد

بردن پیر مگر چند نفر میخواهد؟

 

آتش و هیزم و کوچه همه اش تکراری ست

غم این صحنه فقط ضربه ی در میخواهد

 

نه عمامه به سرم بود زمین افتادم

نه کسی دور و برم بود زمین افتادم

 

جام چشم من بی تاب پر از غم میشد

داشت لبریز غم و گریه ی نم نم میشد

 

هر قدم پشت سر مرکب دشمن آن شب

از نفس های من سوخته دل کم میشد

 

بند نعلین و کهن سالی و رنج کوچه

به زمین خوردن من داشت مسلم میشد

 

ماه شوال که حال دل من را میدید

با زمین خوردن من داشت محرم میشد

 

بی هوا خوردن من روی زمین علت داشت

در نظر روضه ی گودال مجسم میشد

 

آه چقدر نیزه و شمشیر بساط قتل...

...تشنه ی خسته به گودال فراهم میشد

 

پنجه ی قاتل بی رحم به جانش افتاد

با سر زلف خودش داشت معمم میشد


تعداد بازديد : 123
دوشنبه 11 شهریور 1392 ساعت: 11:38
نویسنده:
نظرات(1)
نه رواقی، نه گنبدی، حتی سنگ قبری سرمزار تو نیست غیرمُشتی کبوتر خسته خادمی، زائری، کنار تو نیست *

نه رواقی، نه گنبدی، حتی

سنگ قبری سرمزار تو نیست

غیرمُشتی کبوتر خسته

خادمی، زائری، کنار تو نیست

**

بغضهایم کجا دخیل شوند

پس ضریحت کجاست آقاجان

روضه خوان ها چرا نمی خوانند

گریه ها بی صداست آقاجان

**

گنبدی نیست تا دلم بپرد

پابه پای کبوتران شما

کاش می شد که دانه ای گیرم

امشب از دست مهربان شما

**

حرف ِ گلدسته را نباید زد

تا حسودان شهر بسیارند

از شما خانواده آقاجان

درمدینه همه طلبکارند

**

حیف آن چاهها که حیدر کند

چقدر مادرت دعاشان کرد

عوض آن همه محبت ها

این مدینه چه خوب جبران کرد

 **

کاش ایران می آمدی آقا

نزد ما اهلبیت محترمند

پیرمظلوم بی حرم، اینجا

پسران تو صاحب حرمند

**

کاش ایران می آمدی آقا

مُلک ری قبله ی ولا می شد

مثل مشهد برایتان اینجا

مشهد الصادقی بنا می شد

**

کاش ایران می آمدی آقا

قدمت روی چشم ما جا داشت

کاش خاک شلمچه و فکه

عطریاس عبایتان را داشت

**

کاش ایران می آمدی آقا

مردمش رأفت و حیاء دارند

ریسمان دست هم نمی بندند

همه دلهای با صفا دارند

**

کاش ایران می آمدی آقا

در مدینه غریب افتادید

من بمیرم برایتان؛ گیر ِ

عده ای نانجیب افتادید

**

کاش ایران می آمدی آقا

مردمش از مغیره بیزارند

حرمت گیسوی سپیدت را

در مدینه نگه نمی دارند

**

کاش ایران می آمدی آقا

نوکری تو کم ثوابی نیست

همه جا از فضائلت گویند

صحبت ازمجلس شرابی نیست

 

وحید قاسمی


تعداد بازديد : 231
دوشنبه 11 شهریور 1392 ساعت: 11:37
نویسنده:
نظرات(0)
بازهم بی کسی یک آقا باز هم ماحرای دست و طناب پیش چشمان آسمانی ها باز شهر مدینه گشته خراب **

 

بازهم بی کسی یک آقا

باز هم ماحرای دست و طناب

پیش چشمان آسمانی ها

باز شهر مدینه گشته خراب

**

باز هم زنده شده در این کوچه

قصه ی تلخ آتش و خانه

خودشان را به زور جا کردند

شعله ها روی بال پروانه

**

آبرو دار این دیار چرا ؟

شده بی تکیه گاه و بی یاور

نا نجیبانه سوی او آمد

بی کسی و غریبی حیدر

**

پیرمرد قبیله شد هدفِ

آتش و تازیانه و تهدید

مَرد ها مرده اند در این شهر

به غریبیش دشمنش خندید

**

حرمت کعبه ی مدینه شکست

تا شده ظالمانه زانویی

شکر حق در میان این خانه

بار شیشه نداشت بانویی

**

بی خدا ها نگه نمی دارند

حرمت سن و سال آقا را

وای من باز هم در آوردند

اشک های دو چشم زهرا را

**

بچه های سقیه در دل شب

«عزت و احترام را بردند »

پا برهنه بدون عمامه

وحشیانه امام را بردند

**

بس دویده به پشت یک مرکب

نفس پیرمرد گشته تمام

قد او را خمیده تر کرده

ناسزا و جسارت و دشنام

**

کربلا را به چشم خود می دید

روضه خوان امام کرببلا

کرده داغ رقیه را زنده

پشت مرکب دویدن آقا

 

محمد حسین رحیمیان


تعداد بازديد : 99
دوشنبه 11 شهریور 1392 ساعت: 11:37
نویسنده:
نظرات(0)
آقا تو را چون حیدر کرار بردند در پیش چشم بچه های زار بردند تو آن همه شاگرد داری پس کجایند آقا

آقا تو را چون حیدر کرار بردند

در پیش چشم بچه های زار بردند

 

تو آن همه شاگرد داری پس کجایند

آقا چه شد آنشب تو را بی یار بردند؟

 

این اولین باری نبود این طور رفتید

آقا شما را اینچنین بسیار بردند

 

وقتی شما فرزند ابراهیم هستی

 قطعاً شما را از میان نار بردند

 

آنشب میان کوچه ها با گریه گفتی...

که عمه جان را هم سر بازار بردند

 

یاد رقیه کردی آنجا که شما را

پای برهنه از میان خار بردند

 

این ظاهر درهم خودش می گوید آقا

حتما شما را از سر اجبار بردند

 

سخت است اما آخرش تابوت تان را

 آقا هزاران شیعه در انظار بردند

 

مهدی نظری


تعداد بازديد : 115
دوشنبه 11 شهریور 1392 ساعت: 11:36
نویسنده:
نظرات(0)
عاشقم از تبار سلمانم زیر دین محبتت باشم آمدم تا تمامی عمرم دست بر سینه خدمتت باشم ** جان من از

عاشقم از تبار سلمانم

زیر دین محبتت باشم

آمدم تا تمامی عمرم

دست بر سینه خدمتت باشم

 **

جان من از ارادتت لبریز

محو تو غرق نور خواهم شد

امرکن روی چشم یا مولا!

وارد در تنور خواهم شد

 **

پای دَرست ملائکه حاضر

نَفَس تو زُراره می سازد

یا هزاران هُشام را چشمت

می کند تا اشاره، می سازد

 **

درس امروز می شود تعطیل

مرثیه خوان رسید گریه بکن

مجلس روضه مجلس درس است

ابن عفّان رسید گریه بکن *

 **

شانه هایت به لرزه می افتند

وسط گریه می روی از حال

وسط روضه ی لب تشنه

وسط روضه ی سر و گودال

 **

جدّ تو شد غریب و غرقه ی زخم

بین گودال دست و پا می زد

هیچ کس یاری اش نکرد او هم

مادر خویش را صدا می زد

 **

وسط روضه های مرثیه خوان

صحن چشمت شبیه دریا شد

ضجه هایت بلند شد تا که

شمر از روی سینه اش پا شد

**

راستی چند روز قبل از این

خانه ات را چرا شراره زدند

دل تو غرق زخم بود ولی

روی زخمت نمک دوباره زدند

 **

چه شد آن شب که حرمت تو شکست

بی عمامه چرا تو را بردند

پا برهنه، شبانه، بین نماز

بی خداها کجا تو را بردند؟

 **

مو پریشان شدی در آن کوچه

گرد و خاکی شده است پیرهنت

چه بگویم که خاک بر دهنم

بین کوچه کشیده شد بدنت

 **

درد پهلو برید امان تو را

تا در آن کوچه ها تو را بردند

صفحه ی روضه ها عقب برگشت

مادرت را چقدر آزردند...

 

محسن حنیفی

 

 

*زید ابن شحام نقل می کند : با جمعی از اهل کوفه خدمت امام صادق علیه السلام بودیم که جعفر بن عفّان بر او وارد شد امام او را احترام کرد و کنار خود نشاند سپس فرمود: ای جعفر به من رسیده است که درباره ی حسین علیه السلام شعر می گویی، عرض کرد: آری فدایت شوم؛ برای او سرودم و او و کسانی که با او بودند. گریستند تا اشک بر روی محاسنش جاری شد سپس فرمود: به خدا فرشتگان مقرب خدا در اینجا حاضر شدند و گفتار تو را درباره ی حسین شنیدند و مثل ما بلکه بیشتر از ما گریستند...


تعداد بازديد : 389
دوشنبه 11 شهریور 1392 ساعت: 11:34
نویسنده:
نظرات(0)
امام صادق(ع)-شهادت بر جان آفرینش منصور زد شراره قلب امام را کرد با زهر پاره پاره شوّال شد محرّ

امام صادق(ع)-شهادت

 

بر جان آفرینش منصور زد شراره

 قلب امام را کرد با زهر پاره پاره

 شوّال شد محرّم بالله قسم از این غم

 باید که ناله خیزد از قلب سنگ خاره

 بر آن عزیز حیدر این بود ارث مادر

 کز خانه اش به گردون بالا رود شراره

 در بین راه آن شب جانش رسید بر لب

 از بس که دید آزار از خصم دون هماره

 او روی زین نشسته این با دو دست بسته

 این پشت سر پیاده او پیش رو سواره

 یا مصطفی! نگاهی از دل بر آر آهی

 بر پاره ی تن خود یک لحظه کن نظاره

 با قتل صادق تو قرآن ناطق تو

 داغ تو در مدینه تکرار شد دوباره

 دشمن شراره اش ریخت در سینه لحظه لحظه

 منصور بارها کرد بر قتل او اشاره

 هر چند دخترانش دیدند داغ بابا

 دیگر نبردشان خصم از گوش گوشواره

 گردید ماه رویش در ابر خاک، پنهان

 دیگر نداشت بر تن از زخم ها ستاره

 «میثم» امام صادق مظلوم از این جهان رفت

 با رنج بی حساب و با درد بی شماره

 

غلامرضا سازگار


تعداد بازديد : 117
یکشنبه 10 شهریور 1392 ساعت: 0:08
نویسنده:
نظرات(0)
امام صادق(ع)-شهادت خورشید بود و ماه به نورش نظاره داشت در كهكشان علم هزاران ستاره داشت عطر كلام

امام صادق(ع)-شهادت

 

خورشید بود و ماه به نورش نظاره داشت

در كهكشان علم هزاران ستاره داشت

عطر كلام وحی ز لعل لبش چكید

فضل و مقام و منزلتی بی شماره داشت

در مكتب فضیلت و جاوید دانشش

او بوبصیر و مؤمن طاق و زُوراره داشت

كس پی نبرده است بر این نور لایزال

دریای فضل او مگر آخر كناره داشت

هرگز خزان ندید گلستان علم او

زیرا كه این بهشت بهاری هماره داشت

سوگند بر ترنم قرآن كه هل اتی

بر جود و بر سجیت او استعاره داشت

آتش برای خادم او چون خلیل شد

وقتی تنور شعله كشید و شراره داشت

پوشانده بود ابر غمی آفتاب را

هرگه به سوی كرببلا او نظاره داشت

لرزید بندبند تنش در عزای او

وقتی به داغ و ماتم زهرا اشاره داشت

حاجت به زهر دادن این مقتدا نبود

زیرا دلی چنان جگرش پاره پاره داشت

تنها نه در بقیع «وفائی» كه این امام

در سینه های ما همه دارالزیاره داشت

 


تعداد بازديد : 147
یکشنبه 10 شهریور 1392 ساعت: 0:07
نویسنده:
نظرات(0)
امام صادق(ع)-شهادت از كار غربتت گره‌ای وا نمی‌كند این شهر ، با دل تو مدارا نمی‌كند این شهر ، زخم

امام صادق(ع)-شهادت

 

از كار غربتت گره‌ای وا نمی‌كند

این شهر ، با دل تو مدارا نمی‌كند

این شهر ، زخم بی‌كسی‌ات را...عزیز من

جز با دوای زهر مداوا نمی‌كند

این شهر ، در میان خودش جز همین بقیع

یك جای امن بهر تو پیدا نمی‌كند

اینجا اگر كسی به سوی خانه‌ات رود

در را به غیر ضرب لگد وا نمی‌كند

این شهر ، شهرِ شعله و هیزم به دستهاست

با آل فاطمه به جز این تا نمی‌كند

ابن ربیع  پست چه آورده بر سرت؟

شرم و حیا ز سِنّ تو گویا نمی‌كند

بالای اسب در پیِ خود می‌كشاندت

رحمی به قامتِ خَمَت امّا نمی‌كند

تا می‌خوری زمین به تو لبخند می‌زند

اصلاً رعایت رَمَقت را نمی‌كند

زخم زبانش از لب شمشیر بدتر است

یك ذرّه احترام به زهرا نمی‌كند

اینجا مدینه هست، دگر كربلا كه نیست

پس یورشی به معجرِ زن ها نمی‌كند


تعداد بازديد : 147
یکشنبه 10 شهریور 1392 ساعت: 0:07
نویسنده:
نظرات(0)
امام صادق(ع)-شهادت سنگین تر از مصیبت تو درد و داغ نیست وقتـی بـرای قـبـر تـو حـتـی چراغ نیست

امام صادق(ع)-شهادت

 

 

سنگین تر از مصیبت تو درد و داغ نیست

وقتـی بـرای قـبـر تـو حـتـی چراغ نیست

مـسـت انـد از سـبـوی کـلامـت زراره ها

سروی به امتداد تو در صـحن باغ نیست

پـر می کشد کبوتر احساس من ... ولی

جـز بـر فــراز گــنـبـد تـو اشـتیاق نیست!

مـثل عـلـی مـسافر این کوچه ها شدی

ایـن مـثـل مرتضی شدنت اتفاق نیست

حـل می شود شـبـانه مـعمای بغض ها

وقتی که ماه روشن تو در محاق نیست

حجت الاسلام محمد عابدینی


تعداد بازديد : 157
یکشنبه 10 شهریور 1392 ساعت: 0:06
نویسنده:
نظرات(0)
باز هم پشت در خانه صدا پیچیده بوی دود است که در بیت ولا پیچیده عده ای بی سرو پا دور حرم جمع شدند

باز هم پشت در خانه صدا پیچیده

بوی دود است که در بیت ولا پیچیده

عده ای بی سرو پا دور حرم جمع شدند

باز هم، همهمه در کوچه ما پیچیده

آن طرف نعره شیطانیِ« آتش بزنید»

این طرف صوت مناجات و دعا پیچیده

خلوت پیرترین مرد مناجات شکست

حرف حمله ست که در زمزمه ها پیچیده

چکمه از پای درآرید حرم محترم است

عطرِ سجاده آقا کفِ پا پیچیده

آبرو دارد وپیراهنِ او را نکشید

پیرمرد است به پاهاش رَدا پیچیده

دور تادور گلویش شده زخمی بس کن

خُب! ببین گوشة عمامه کجا پیچیده

بین درگاهی خانه نفسش بَند آمد

گوئیا زمزمة فضه بیا پیچیده

شکر حق روسریِ دختری آتش نگرفت

چه صداهاست که در کرببلا پیچیده

دختری داد زد عمه عموعباس کجاست؟

به پرو پای همه شمر چرا پیچیده؟

هر چه سر بود که اینان همه بر نیزه زدند

پس چرا حرمله دور شهدا پیچیده؟

یک نفرنیست بگیرد جلوی چشم رباب

یک سری را به سرِ نیزه جدا پیچیده

شاعر: قاسم نعمتي


تعداد بازديد : 335
یکشنبه 10 شهریور 1392 ساعت: 0:05
نویسنده:
نظرات(0)
حلقه اشک چو در چشم ترم می پیچد ناله ی بی کسی ام بین حرم می پیچد جای اصحاب که در خواب تغافل هستند

حلقه اشک چو در چشم ترم می پیچد

ناله ی بی کسی ام بین حرم می پیچد

جای اصحاب که در خواب تغافل هستند

مثل گرداب بلا دور و برم می پیچد

با وجودی که شبانه کتکم زد دشمن

در همه شهر مدینه خبرم می پیچد

این یهودی چه وقیهانه به دور دستم

ریسمان بین قنوت سحرم می پیچد

دشمنم مثل علی پارچة عمامه

دور گردن عوض دور سرم می پیچد

تا ز درگاهیِ خانه گذرم می افتد

بی هوا درد میان جگرم می پیچد

مسئله باز برایم شده در کوچه چرا

گوشه چادرو پا هر دو به هم می پیچد

بعد از آن ضربه سنگین عدو چون مادر

همه عالم بخدا دور سرم می پیچد

گیرد او موی سرم در نگهِ اهل حرم

صحنه کرببلا در نظرم می پیچد

شاعر: قاسم نعمتي


تعداد بازديد : 97
یکشنبه 10 شهریور 1392 ساعت: 0:05
نویسنده:
نظرات(0)
پیرمردی بین آتش از نوا افتاده است رهبری تنها میان کوچه ها افتاده است با رخی نیلی به یاد مادرش فری


پیرمردی بین آتش از نوا افتاده است

رهبری تنها میان کوچه ها افتاده است

با رخی نیلی به یاد مادرش فریاد زد

ماجرای کوچه بهرم خوب جا افتاده است

ضرب سیلی جای خود اما امان از حرف بد!

پور زهرا گیر مردی بی حیا افتاده است

دست بسته،مو پریسان،صورتش خاکی شده

با دلی پرغصه یاد کربلا افتاده است

دست بر زانو فقط میگفت: یازینب مدد

یاد آتش سوزیِ آن خیمه ها افتاده است

باز هم او مرد بودو هر دو دستش باز شد

یاد دسته بسته و شام بلا افتاده است

درد زینب این بُوَد در کل تاریخ بلا

کِی چهل منزل سر از پیکر جدا افتاده است

بنت حیدر دیدو کاری بر نمی آمد ز او

راس سلطان از سر نی زیر پا افتاده است

بی جهت سقا به نی سر برنمی گرداند چون

چشم نا محرم به ناموس خدا افتاده است

شاعر: قاسم

نعمتي


تعداد بازديد : 147
یکشنبه 10 شهریور 1392 ساعت: 0:05
نویسنده:
نظرات(0)
قامت آسمان خم است امشب دل عالم پر از غم است امشب از دو دیده به وسعت دریا خون ببارم اگر کم است

قامت آسمان خم است امشب

 

دل عالم پر از غم است امشب

 

 

 

از دو دیده به وسعت دریا

 

خون ببارم اگر کم است امشب

 

 

 

چشم کم سوی مادرم زهرا

 

خیسِ باران نم نم است امشب

 

 

 

داغ سنگین سینهء زهرا

 

مثل داغ محرّم است امشب

 

 

 

هر کسی روضه آمده حتماً

 

نامه دارد که محرم است امشب

 

 

 

خانهء پیرمرد شهر نبی

 

هدف سیل ماتم است امشب

 

 

 

دست بسته که برد آقا را

 

باز خون کرد قلب زهرا را

 

 

 

باز هم قصّهء در و آتش

 

ماجرای کبوتر و آتش

 

 

 

باز امشب به یاد می آید

 

واژه های در و پر و آتش

 

 

 

مثل آن روزهای دلتنگی

 

قصّهء تلخ مادر و آتش

 

 

 

حیدر و چشم های بارانی

 

مانده در کار همسر و آتش

 

 

 

پیرمرد و سر نپوشیده

 

چشم از غصّه ها تر و آتش

 

 

 

در مدینه در و پر و آتش

 

کربلا ، خیمه ، معجر و آتش

 

 

 

زخم های دلش امانش برد

 

دم آخر عطش توانش برد

شاعر: وحيد محمدي


تعداد بازديد : 97
یکشنبه 10 شهریور 1392 ساعت: 0:04
نویسنده:
نظرات(0)
وسط شهر نبی غوغا بود روضه در قامت عاشورا بود همه جا بوی مصیبت می داد باز هم فصل غم دنیا بود

وسط شهر نبی غوغا بود

 

روضه در قامت عاشورا  بود

 

 

 

همه جا بوی مصیبت می داد

 

باز هم فصل غم دنیا بود

 

 

 

روضه خوان بود دل بی تابت

 

گریه کن مادر تو زهرا بود

 

 

 

خانه آل علی بود که باز

 

شعلهء آتش در بالا بود

 

 

 

زن و فرزند تو در خانه و ترس

 

در نگاه همگی پیدا بود

 

 

 

کف پایت همه تاول زده بود

 

حرف از دخترکی تنها بود

 

 

 

دختری که همه جا دنبال

 

نیزه داران سر بابا بود

شاعر: وحيد محمدي


تعداد بازديد : 135
یکشنبه 10 شهریور 1392 ساعت: 0:04
نویسنده:
نظرات(0)
همه شب را به دعا سر کردی شهر را جمله منوّر کردی با نفس های لبالب عطرت خانه را تا که معطّر کردی

همه شب را به دعا سر کردی

 

شهر را جمله منوّر کردی

 

 

 

با نفس های لبالب عطرت

 

خانه را تا که معطّر کردی ،

 

 

 

ناگهان آتش ظلم آمد و تو

 

قصّه را قصّهء مادر کردی

 

 

 

یاد میخ و در و دیوار و فشار

 

چشم دریا شده را تر کردی

 

 

 

با زمین خوردن خود در پی اسب

 

یاد عبّاس دلاور کردی

 

 

 

عرق سرد جبینت می گفت

 

یاد دردانهء پرپر کردی

 

 

 

می شد از زخم دو دستت فهمید

 

یاد تنهایی حیدر کردی

شاعر: وحيد محمدي


تعداد بازديد : 261
یکشنبه 10 شهریور 1392 ساعت: 0:04
نویسنده:
نظرات(0)
شب بود ناگهان همه جا پر ز دود شد بیت الحرام فاطمه جایِ یهود شد نامرد تا که دید عزیز مدینه ام بر ا

شب بود ناگهان همه جا پر ز دود شد

بیت الحرام فاطمه جایِ یهود شد

نامرد تا که دید عزیز مدینه ام

بر این شکوهِ مادریِ من حسود شد

سجاده ام کشید و نماز مرا شکست

با ضربه ای قیام نمازم سجود شد

وقتی به رویِ خاک تنم را کشید و بُرد

جای عمامه دورِ گلویم کبود شد

بار دگر مدینه و یک مرد بد دهن

آنچه سزای آل پیمبر نبود شد

در بین شعله ناله زدم عمه جان کمک

در پیش دیده آتش خیمه شهود شد

شکر خدا ندید کسی سر برهنه ام

بر حفظ آبرو شب تاریک سود شد

آنکس که بین کوچة باریک ضربه خورد

داند چرا دو گونه مادر کبود شد

شاعر: قاسم نعمتي


تعداد بازديد : 87
یکشنبه 10 شهریور 1392 ساعت: 0:04
نویسنده:
نظرات(0)
فقیر بذل نگاه تو یا ولی الله اسیر زلف سیاه تو یا ولی الله نشسته بر سر راه تو یا ولی الله به انتظا
فقیر بذل نگاه تو یا ولی الله

اسیر زلف سیاه تو یا ولی الله

نشسته بر سر راه تو یا ولی الله

به انتظار پناه تو یا ولی الله

 

فقط نه اینکه برای تو مرثیه دارد

یکی دو دفتر اشعار مدحیه دارد

 

حدیث فضل تو اذکار هرشب شیعه

همیشه نام قشنگ تو بر لب شیعه

تویی رئیس بلاعزل مذهب شیعه

الا امیر و علمدار مکتب شیعه

 

به لطف کرسی درس تو جعفری شده ام 

من از دعای شما بوده حیدری شده ام

 

تو عشق هر دل مجنون و عاشقی مولا

اصول دینی و قرآن ناطقی مولا

و ماورای تمام حقایقی مولا

تویی که پیر و مراد نوابغی مولا

 

دو دست خالی من هم گدای دستان ات

سرم فدای تو و "جابر بن حیان" ات

 

خوشابه حال دلی که فقط اسیر تو شد 

اسیر و سائل و مسکین و مستجیر تو شد

خوشا به حال کسی که "ابوبصیر" تو شد 

میان آن همه ، شاگرد سربه زیر تو شد

 

هر آن که سوی تو آمد اداره اش کردی

هر آن که عاشق تان شد "زراره" اش کردی

 

ششم ستاره ی دنباله دار زهرایی

ششم مربی فقه و اصول دنیایی

ششم ترانه ی زیبای آسمان هایی

ششم مقرب محبوب حق تعالی یی

 

فقط نه جان جهان و جهان جان هستی

هماره مرجع تقلید شیعیان هستی

 

بیا و پای دلم را به خانه ات وا کن 

حضور میطلبم سینه را مصفا کن *

زشوق دیده ی من را شبیه دریا کن

تنور خانه ی خود زودتر مهیا کن

 

حلال مهر شما قطره قطره ی خونم

خلیل نار تو هستم ز نسل "هارونم"

 

همیشه عطر حضورت در این حوالی هست

همیشه با کرمت عشق و شور و حالی هست

سحر ، حسینیه ، جایت همیشه خالی هست

به یاد روضه ی تو در دلم ملالی هست

 

در آسمان بقیع سایبان نداری که...

کنار تربت خود روضه خوان نداری که...

 

شبی که خانه ات آقا پر از خطر گردید

شبی که قلب حزینت پر از شرر گردید

شبی که مادر مظلومه نوحه گر گردید

شبی که دشمنت از بام حمله ور گردید

 

توروبه قبله و گرم خدا خدا بودی

میان نافله ات غرق ربنا...بودی

 

میان خانه ی آتش گرفته مویت سوخت

میان خانه ی آتش گرفته رویت سوخت

همین که ساقی لب تشنه ام سبویت سوخت

شبیه تشنه لب کربلا گلویت سوخت

 

سر برهنه ، بدون عصا کجا رفتی ؟؟

به دست بسته ولی خدا کجا رفتی؟؟

 

میان کوچه رسیدی به ضربت افتادی

کشید بند طناب و به سرعت افتادی**

کنار مرکب دشمن به شدت افتادی

عزیز حضرت زهرا به صورت افتادی

 

بگو که شرطه چرا تازیانه ات میزد

گهی به سینه و گاهی به شانه ات میزد

 

چه کرده با دل زارت جفای پی در پی

زبان درازی و آن ناسزای پی در پی

شکنجه و تبعات بلای پی در پی

تنت کبود شد از ضربه های پی در پی

 

حسین زاده شریف  است مگر نه آقاجان؟

تن سه ساله ظریف است مگر نه آقاجان؟

 

سه ساله گفتم و نام رقیه جان آمد

سه ساله گفتم و زهرا به روضه مان آمد

سه ساله گفتم و لکنت بر این زبان آمد

سـ ه سا سا لـ له گ  گفت و............

 

خروش دخترکی را سراغ دارم که...

دو گوش دخترکی را سراغ دارم که ...

 

شاعر: عليرضا خاكساري


تعداد بازديد : 421
یکشنبه 10 شهریور 1392 ساعت: 0:03
نویسنده:
نظرات(0)
ولین حادثه این بار نبود ولی انگار که تکرار نبود صحنه انگار شبیه آن روز ... شهر را طاقت دیدار
ولین حادثه این بار نبود

ولی انگار که تکرار نبود

 

 

 

صحنه انگار شبیه آن روز ...

 

شهر را طاقت دیدار نبود

 

 

 

وقتی آمد که تو تنها باشی

 

نیمه شب بود و تو را یار نبود

 

 

 

در دل ابن ربیع نامرد

 

رحم و مردانگی انگار نبود

 

 

 

من بمیرم که برایت آقا

 

فرصت بستن دستار نبود

 

 

 

خوب شد وقت عبورت از در

 

حرفی از تیزی مسمار نبود

 

 

 

لااقل وقت عبور از کوچه

 

شادی و هلهله در کار نبود

 

 

 

سر تو روی نی و ناموست

 

سر هر کوچه و بازار نبود

شاعر: وحيد محمدي


تعداد بازديد : 73
یکشنبه 10 شهریور 1392 ساعت: 0:03
نویسنده:
نظرات(0)
منی که بر همه عالم گره گشا بودم میان موج مصیبات مبتلا بودم همیشه غفلت اصحاب دردِسر ساز است به وقت

منی که بر همه عالم گره گشا بودم

میان موج مصیبات مبتلا بودم

همیشه غفلت اصحاب دردِسر ساز است

به وقت فتنه چه بی یارو آشنا بودم

کنار منبر من مکتب جدید زدند

در آن غبار زمان چشمه هدی بودم

حیققت همه قرآن میان قلب من است

منم که بر همةخلق رهنما بودم

شبی که از همه سو ریختند در خانه

فقط بیاد غریبیِ مرتضی بودم

قیام داشتم و ناگهان زمین خوردم

سحر که غرق مناجات با خدابودم

در آستانة در صورتم به جایی خورد

اسیر ضربه سیلیِ بی هوا بودم

میان کوچه باریک گیر افتادم

شبیه مادر خود زیرِ دست وپا بودم

همین که شعلة آتش به دامنم افتاد

نفس نفس زدم و یاد خیمه ها بودم

اگرچه شکرخدا دختری نسوخت ولی

به یاد شام غریبان کربلا بودم

سرم برهنه،شبانه کسی ندید چه شد

به یاد شام و نظرهای بی حیا بودم

کمی ز روضه گودال بر سرم آمد

به گیسوان پریشان چودرنوا بودم

نخورد یک نوک نیزه به پیکرم اما

به یاد قاری بالای نیزه ها بودم

شاعر: قاسم نعمتي


تعداد بازديد : 133
یکشنبه 10 شهریور 1392 ساعت: 0:02
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 14
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف