loading...
حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه
خادم الزهرا (س) بازدید : 229 سه شنبه 13 مهر 1395 نظرات (0)

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

من پیک عشق هستم و نامه بر حسین

اول فدایی حرم خواهر حسین

لب تشنه ام ولی نزنم لب به آبها

سیراب میشوم فقط از ساغر حسین

گرد و غبار چهره ام امضا نموده است

مسلم جبین نسوده به غیر از در حسین

فطرس کجاست تا ببرد این پیام را؟

باید سلام من برسد محضر حسین

دلواپسم برای النگوی دخترش

دلواپس ربودن انگشتر حسین

مثل تنور لحظه به لحظه گداختم

نقشه کشیده اند برای سر حسین

خولی و شمر از عددی حرف میزنند

حرف ازدوازده شد و از حنجر حسین

روی قناره تشنه ی صوت حجازی ام

تا که علم شود نوک نی منبر حسین

پایین پای اکبر او مدفن من است

در کوفه نیست مقبره ی نوکر حسین

 

حجت الاسلام محسن حنیفی

خادم الزهرا (س) بازدید : 313 سه شنبه 13 مهر 1395 نظرات (0)

حضرت مسلم ع

 

وقتی نفس از سینه بالاتر نیاید
جز هِق هِق از این مردِ غمگین بر نیاید

خیلی برایِ آبرویم بد شد اینجا
آنقدر بد دیدم که در باور نیاید

در را خودم بر رویِ دشمن باز کردم
گفتم به طوعه تا که پشت در نیاید

سوگند خوردم در مدینه بعدِ زهرا
خانومِ خانه پشتِ در دیگر نیاید

دیر است اما کاش می شد تا عقیله
شهرِ تنور و خار و خاکستر نیاید

بر پُشتِ دستم می زنم دیدی چه کردم
هرکس بیاید مادرِ اصغر نیاید
**
ای کوفه باتو آرزویم رفت از دست
بی آبروها آبرویم رفت از دست

در کوچه ها بر خاکها رویم کشیدند
در را شکستند و به پهلویم کشیدند

در پیشِ زنهاشان غرورم را شکستند
با پا زدنهاشان غرورم را شکستند

از بس که زخمم می زدند از حال رفتم
بینِ جماعت بودم و گودال رفتم

عمامه ی من را که غارت کرد نامرد
با نیزه ای آمد جسارت کرد نامرد

دو کودکم دیدند بر جانِ من اُفتاد
دو کودکم دیدند دندانِ من اُفتاد

طفلانِ من دیدند طفلانت نبینند
آقا جسارت را به دندانت نبینند

با سنگهای خود سرِ من را شکستند
انگشتِ بی انگشترِ من را شکستند
**
ای کاش می شد لحظه ی آخر  نیاید
یا ساربان دنبالِ انگشتر نیاید

وای از دلِ زینب چه می آید سرِ او
وقتی که انگشتر زِ دستت در نیاید

یا لااقل دنبالِ این هشتاد خانوم
نامحرمی با خیزرانِ تَر نیاید

بالا سرت وقتی که گودالت شلوغ است
هرکس بیاید کاشکی مادر نیاید


(حسن لطفی

خادم الزهرا (س) بازدید : 0 دوشنبه 12 مهر 1395 نظرات (0)

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

در پیش تو از شرم ، آبم کرد کوفه

من آبرو دارم خرابم كرد کوفه

لبریز خون کردند رویم را ،عزیزم

بردند اینجا آبرویم را عزیزم

مجبور بودم بچه هایم را سپردم

با دست خود دستِ حرامی ها سپردم

باور نمی کردم مرا از پا درآورد

من مرد بودم کوفه اشکم را درآورد

باور نمی کردم برایم چال کندند

اینجا برای کُشتنم گودال کندند

من فکر می کردم وفا دارند افسوس ...

یا لااقل قدری حیا دارند افسوس ...

***

در کوچه هایش که غم یکریز دارد

دیوار هایش سنگهای تیز دارد

در شامِ کوفه آفتابت را نیاور

جان علی اصغر ،ربابت را نیاور

من فکر می کردم تو را چاره بیارند

شش ماهه آید چند گهواره بیارند

تا تَرکه های خیزران میسازد این شهر

از چوب گهواره کمان میسازد این شهر

***

کوفه هوایِ میهمانش را ندارد

دندان که تاب خیزرانش را ندارد

از شانه ات پایین نیاور دخترت را

این راه پُر خار است جانش را ندارد

در دست هم وزنِ تنش زنجیر دارند

زنجیر تنگ است استخوانش را ندارد

یک پا به ماه است آه همراهت، نیاریش

یک پا به ماه است و توانش را ندارد

ای وای از تیر سه شعبه بدتر اینکه

جُز حرمله دستی کمانش را ندارد

***

معجر برای دخترت کم دارد این شهر

من خورده ام سیلیِ محکم دارد این شهر

گیسوی من از کوچه هایش خاک خورده

لبهایم از سیلیِ محکم چاک خورده

اینجا که می آیی کمی معجر بیاور

از دست خود انگشترت را در بیاور

 

حسن لطفی

خادم الزهرا (س) بازدید : 253 یکشنبه 11 مهر 1395 نظرات (0)

حضرت مسلم ع


شب تار است و سر به دیوارم
اشک از هر دو دیده می بارم
در میان هجوم نامردی
بین این کوفیان گرفتارم
جا ندارم میان این مردم
کوچه گردی شده فقط کارم
از دروغ و نفاق این مردم
از پلیدی شهر بیزارم
بین این کوچه ها که می گردم
می دهد غربت تو آزارم
چند روز گذشته اصرار و ....
حال راهی تیغ انکارم
کاسب ور شکسته ی عشقم
با همین جرم بر سر دارم

حرف حق را زدم که حالا من
شهره در بین کوچه بازارم
رو به سوی تو می کنم نجوا
با دو چشمم دو چشم خونبارم
راه را کج کن ای عزیز خدا
خواهشم،خواهش دل زارم
می خورم خون دل برای تو و
کودکانت، حسین ، ناچارم
برق شمشیرشان خرابم کرد
مضطرب حال و سخت بیمارم
کار آهنگران چه سکه شده
از برایت حسین ای یارم
زره و تیر و نیزه می سازند
نگران تن علمدارم
در میان زلال کاسه ی آب
بی سبب نیست لاله می کارم
عاقبت تشنه کام جان دادم
یاد لب های یار افتادم

سجاد صفری

خادم الزهرا (س) بازدید : 163 شنبه 10 مهر 1395 نظرات (0)

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

اول شب بود اما ترس فردا داشتند

دست وپا گم کرده بودند و تماشا داشتند

اقتدای این جماعت بر امامی دیگر است

طول دادم سجده چون، قصد فرادا داشتند

بی جهت بار اضافه با خودت اینجا میار

نامه هایی را که صدها مهر و امضا داشتند

مردمانی که به آنی خویش را منکر شوند

مانده ام ما را! چرا بر آمدن وا داشتند

اول صبحی رجزهای حماسی شان بلند

اول مغرب چو زنها خوف فردا داشتند

دست دشمن داده یکسر این شیوخ بی وفا

لشکری را بنام دوست برپا داشتند

این علی نشناس های کوفه را بشناس، آه

مردمی را که به گردن خون مولا داشتند

بد، هوایی غنیمت های جنگی گشته اند

از همان اول، بدلها نقشه گویا داشتند

نقل محفل هایشان حرف از کنیزی بردن است

گرگ هایی که به لب ذکر خدا را داشتند!

 

سید محمد میر هاشمی

خادم الزهرا (س) بازدید : 177 شنبه 10 مهر 1395 نظرات (0)

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

بویی به مشام غیر حاشا نرسد

خیری ز کسی بر من تنها نرسد

ای وای عجب حادثه ای در راه است

ای کاش که نامه ام به مولا نرسد

***

گیرم که شده تمام ره طی ،  برگرد

خونت شده شرط دادن ری ، برگرد

گر وعده تو را میوه ی نوبر دادند

نوبر سر اصغر است بر نی ، برگرد

***

با خویش نه لشکر نه سپاه آورده

دو طفل عزیز و بی گناه آورده

در کوفه ز بس مرد ندیده مسلم

ناچار به پیر زن پناه آورده

 

ابراهیم کریمی

خادم الزهرا (س) بازدید : 263 شنبه 10 مهر 1395 نظرات (0)

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

با اینکه روزی داشتی کاشانه در این شهر

اینجا نیا،دیگر نداری خانه در این شهر...

یادم می‌آید تا کجاها کیسه‌ای نان را

می‌برد آن شب‌ها علی بر شانه در این شهر

وقتی تمام مردمانش عاقل‌اند ای عشق!

پیدا نخواهی کرد یک دیوانه در این شهر

آواره، گشتم کوچه‌ها را یک یک اما نیست

جز طوعه هرگز قامتی مردانه در این شهر

هر کس که روزی نامهٔ یاری برایت داد

شد نیزه‌دار لشکر بیگانه در این شهر

دورت بگردم! بادهای شام آوردند

انگار با خود قحطی پروانه در این شهر

این نامه از مسلم به دستت می‌رسد اما

کشتند او را ناجوانمردانه در این شهر

 

اعظم سعادتمند

خادم الزهرا (س) بازدید : 163 شنبه 10 مهر 1395 نظرات (0)

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

گر چه من خود نسب از حضرت مولا دارم

بخدا عشق به ذرّیۀ زهرا دارم

من غلام حسنم خادم دربارِ حسین

آبرویی اگرم هست ، از آنجا دارم

سرِ سودا زده ام نذر علی اکبر اوست

جان ناقابل خود ، هدیه به آقا دارم

امرِ آقام حسین است سفیرش باشم

من مطیعِ ولی ام ، حکمِ تولا دارم

بین این قوم مُذَبذَب که به دنیا غرقند

حکمِ گردآوریِ بیعتِ آنها دارم

مشگلی نیست،فقط کاش خدا رحم کند

ترس از غربت مولا ؛ نه ز اعدا دارم

نامه دادند حسین! هجده هزار آمادند

امتی گفت بیا، از تو تمنا دارم

باغهامان همه آمادۀ برداشت شده

کوفه میگفت تو را، شوق تماشا دارم

نیم روزی همه از بیعت خود برگشتند

چند روزیست که دلشورۀ ...این را دارم

نامه دادم که بیا کوفه ، و امّا برگرد

جان شش ماهه میا کوفه ، تقاضا دارم

یا میا کوفه و یا زینب تو برگردد

کوفه دشمن تر از اینهاست که افشا دارم

دخترانِ حَرَمت را به مدینه برسان

خوف از هرزگیِ مردمِ اینجا دارم

چشمها تیزتر از نیزه و شمشیر و سنان

زخمها از اثر سنگ ، سراپا دارم

بر سرِ دار ، از این خنجرشان حیرانم

بوسه از دور بر آن حنجر والا دارم

تله کردند که من در ته گودال افتم

من ز گودال برای تو سخنها دارم

چکمه ها مثل سم اسب تدارک شده اند

من بجای تو تن خویش مهیا دارم

جان مسلم دگر انگشتری از دست درآر

بسکه دلواپسی از غارت و یغما دارم

زیور آلات زنان را ز حرم دور کنید

خوف اوضاع پس از کشتنِ سقّا دارم

دست بر معجر خود زینب کبری گیرد

که غمِ تهمت ، بر دختر زهرا دارم

تا نبینم سر تو بر سر دروازۀ شهر

لحظۀ آخر خود دست دعا را دارم

یارب این قافله را خود به سلامت برسان

که من از این همه غم ، شرم ، ز طاها دارم

 

محمود ژولیده

 

خادم الزهرا (س) بازدید : 225 شنبه 10 مهر 1395 نظرات (0)

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

مسلمم سلمانُ منّای حسین

در رگ من خون بابای حسین

قبله گاهم قدّ و بالای حسین

ارزشم هیچ است منهای حسین

آی مردم ! من حسینی مذهبم

دست بوس بچّه های زینبم

هر که عاشق شد فراقش بیشتر

سالک حق ، اتّفاقش بیشتر

عاشق تو ، اشتیاقش بیشتر

می خورد سبک و سیاقش بیشتر ...

... به اُویسی که « ندیده » عاشق است

مثل او دندان مسلم هم شکست

کوفه شهر حیله و نیرنگ هاست

رسم این ها رسم بی فرهنگ هاست

صورت ما سجده گاه سنگ هاست

فاصله گر بین ما فرسنگ هاست ...

... عطر سیبت به مشامم می رسد

سوی تو پیک سلامم می رسد

عشق تو در قلب کوفه جا نشد

بینشان یک مرد هم پیدا نشد

قطره قطره جمعشان دریا نشد

هر چه گشتم در به رویم وا نشد

گم شده در این قلمرو معرفت

ای دریغ از عشق و یک جو معرفت

ای ستون پنج تن ، بعد از سه روز ...

... این در و آن در زدن بعد از سه روز

خسته شد پاهای من بعد از سه روز

عاقبت یک پیرزن بعد از سه روز ...

... در به روی نائب تو باز کرد

عشق خود را این چنین ابراز کرد ...

... من مگر مُردم ، که مثل مرتضی

در بغل زانوی غم داری چرا ؟!

کلبه ای دارم قدم رنجه نما

ـ مرحبا به غیرت او مرحبا ـ

یک نفر با مسلمت همدرد بود

طوعه زن نه ، مَردتر از مَرد بود

خانه پر شد از صدای پشت در

رفت بالاتر دمای پشت در

تا که شد تیره هوای پشت در

یادم آمد ماجرای پشت در

گفتم آن لحظه میان شعله ها

جان زهرا ، طوعه ! پشت در نیا

گر چه بین کوچه های غرق دود

صورتم شد ارغوانی و کبود

تیغ ها روی تنم آمد فرود

در پی ام دیگر زن و بچّه نبود

از غمت تب کرده ام بی اختیار

یاد زینب کرده ام بی اختیار

کوفه از ما بهتران دارد ، نیا

خولی و شمر و سنان دارد ، نیا

مردمان بد دهان دارد ، نیا

حرمله تیر و کمان دارد ، نیا

به سپیدی ها اشاره می کند

حنجری را پاره پاره می کند

همرهت یک قافله حور و پری ست

هر یکی محجوب تر از دیگری ست

جان من برگرد ، اینجا محشری ست

وعده ی سوغات این ها روسری ست

حرص بی اندازه دارند آه آه

نعل های تازه دارند آه آه

 

محمد فردوسی

خادم الزهرا (س) بازدید : 167 شنبه 10 مهر 1395 نظرات (0)

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

روضه خوان بر روی منبر سخت لب وا می کند

روضه را با اشک چشمان خود انشا می کند

روضه ها را یک به یک رده کرده مسلم را غریب

در میان کوچه های کوفه پیدا می کند

چون پدر را می کشند از کودکش باید گذشت

کربلا انگار جور دیگری تا می کند

بچه های مسلم از بابای خود تنهاترند

حکم قتل بچه ها را شهر امضا می کند

کوفه در تاریخ خود بسیار حارث پرور است

خنجرش را در گلوی بچه ها جا می کند

اینکه اکبر بود یا فرزند مسلم ، فرق نیست

کوفه هرکس را بخواهد اربن اربا می کند

می کشد فرزند را همراه بابا و سپس

می رود بر بام و سرها را تماشا می کند

 

محسن ناصحی

خادم الزهرا (س) بازدید : 177 شنبه 10 مهر 1395 نظرات (0)

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

سفیر مملکت دلبرم مرا بکُشید

به جای دلبر مه پیکرم مرا بکُشید

به جرم غیرت اگر قطعه قطعه ام بکنید

به جان بلای جهان می خرم مرا بکُشید

یزید حکم قتالم نوشته مرگش باد

فدای مکتب پیغمبرم مرا بکُشید

من و شکستن پیمان عاشقی، هیهات

به خاندان علی نوکرم مرا بکُشید

در این محاربه مسلم کجا و مرگ کجا

که پیش مرگ علی اصغرم مرا بکُشید

شما که تیغ به کشتار عاشقان بستید

کنون من از همه عاشقترم مرا بکُشید

حسین فاطمه تحسین کند مرامم را

اگر به نیزه ببیند سرم مرا بکُشید

خوشم که سیف بنی هاشمم لقب دادند

که داده شیر شرف مادرم مرا بکُشید

مقام قدس ابوالفضل برتر است از من

غبار مقدم آن سرورم مرا بکُشید

به من گریسته قبل از ولادتم طاها

چو مرغ سوی جنان میپرم مرا بکُشید

غریب شهر بلا قاصد تولّایم

جدا کنید سر از پیکرم مرا بکُشید

منافقان که به دل کینه ی علی دارید

من آن غلام درِ حیدرم مرا بکُشید

قسم به دوست مرا خوفی از شهادت نیست

کجاست مرگ دهد ساغرم مرا بکُشید

عطش بریده امانم ولی نخواهم آب

چرا که مشتری کوثرم مرا بکُشید

علی الصّباح امامم به کوفه می آید

به زیر پای همان رهبرم مرا بکُشید

 

ولی الله کلامی زنجانی

خادم الزهرا (س) بازدید : 195 یکشنبه 04 مهر 1395 نظرات (0)


شهادت حضرت مسلم بن عقيل(ع)

با قلب زار با لب خونين دلي حزين
تنها و خسته بر سرِ دارالاماره ام
من مسلمِ توام، نه كه تسليم كوفيان
من نغمه خوانِ عشق تو روي قناره ام

كوفه ميا كه كوفيِ بد ذات و بي حيا
رحمي به حال اهل و عيالت نميكند
چندين هزار نامه نوشتند بهر تو
حالا كسي كه فكر به حالت نميكند

با اينكه تشنه هستم و آبي نخورده ام
اما به ياد خشكيِ لبهاي اصغرم
بازار تيغ و نيزه عجب ازدحام شد
من بيشتر به فكر تن پاك اكبرم

گرچه يتيم دختر دردانه ام شده
پاي حميده ام كه به اين خارها نرفت
من بيشتر به فكر تو و دختر توام
ناموس من به گردش بازار ها نرفت

اينجا هزار حرمله چشم انتظار توست
فكر رباب باش و دو صد أشك و شور و آه
فكر رقيه فكر سكينه به فكر شام
فكر هجوم لشگر اعدا به قتلگاه

مهدي داوري

 

خادم الزهرا (س) بازدید : 263 دوشنبه 22 شهریور 1395 نظرات (1)

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

سالار کاروان پر از یاسمن، حسین

جمع صفات و خاتمه ی پنج تن، حسین

دلدار مصطفی و علی و حسن، حسین

برگرد و سوی کوفه نیا جان من حسین

کم در میان کوفه عذابم نداده اند

با کام تشنه گشتم و آبم نداده اند

از بس که بین کوچه جوابم نداده اند

دل خوش شدم به یاری یک پیرزن حسین

با تیغ و نیزه بال و پرم را شکسته اند

دندان و کام شعله ورم را شکسته اند

از پشت بام فرق سرم را شکسته اند

نامردی است مسلک شان غالبا حسین

شام بلند غفلت شان سر نمی شود

چیزی برایشان زر و زیور نمی شود

این جا دلی برای تو مضطر نمی شود

برگرد و سر به وادی این ها نزن حسین

دیگر بریدم از دل تاریک کوفیان

از کوچه های خاکی و باریک کوفیان

جان رقیه ات نشو نزدیک کوفیان

چون می درند از بدنت پیرهن حسین

باید نظر به قامت آب آورت کنی

فکری برای تشنگی اصغرت کنی

قدری نظاره بر جگر خواهرت کنی

شاه غریب گشته و دور از وطن حسین

این جا نمک به زخم عزادار می زنند

زن را برای درهم و دینار می زنند

طفل اسیر را سر بازار می زنند

غیرت میان کوفه شده ریشه کن حسین

می ترسم این که بین بیابان رها شوی

بر خاک داغ بادیه عطشان رها شوی

غارت شوی و با تن عریان رها شوی

برگرد تا رها نشوی بی کفن حسین

ای وای اگر که اسب کسی سرنگون شود

یا از فراز نیزه سری واژگون شود

گودال قتلگاه اگر غرق خون شود

ضجه زند عقیله که خونین بدن حسین

 

محمد جواد شیرازی

خادم الزهرا (س) بازدید : 233 دوشنبه 22 شهریور 1395 نظرات (0)

امام حسین(ع)-مناجات-حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

سلام شاه کربلا یا حسین

درود ای خون خدا یا حسین

سلام بر پرچم ماه غمت

به گریه کن های شما یا حسین

سرود دل های عزادار چیست؟

بیا نگار آشنا یا حسین

صدایی از کوفه ولی می رسد

جگرخراش و غم فزا یا حسین

مسلمت از بلندی مقتلش

فقط تو را کرده صدا یا حسین

نامه نوشتم که بیا، ای غریب

جان علی کوفه نیا یا حسین

کوفه نیا به اصغرت رحم کن

به قاسم و به اکبرت رحم کن

جماعتی قصد سرت کرده اند

سرور مسلم، به سرت رحم کن

خنجر تیز کوفیان آخته

پسر عمو به حنجرت رحم کن

به اسب خود نعل قوی می زنند

به استخوان پیکرت رحم کن

دختری از پدر طلا خواسته

به گوش های دخترت رحم کن

صحبت شان با اسرا سیلی است

حسین جان، به خواهرت رحم کن

 

امیر عظیمی

خادم الزهرا (س) بازدید : 215 دوشنبه 22 شهریور 1395 نظرات (0)

حضرت مسلم بن عقیل(ع)-دو دمه

 

مسلمت در کوفه بس دارد حکایات عجیب

یا حبیبی یا حسین

 

اول شب شد عزیز و آخر شب شد غریب

یا حبیبی یا حسین

 

محمود ژولیده

خادم الزهرا (س) بازدید : 229 دوشنبه 22 شهریور 1395 نظرات (0)

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

میان كوچه ها مرد غریبی

به لب دارد نوای یا حبیبی

به لب ذكر و به دیده اشك دارد

به دیوار غریبی سر گذارد

دلش پر از هیاهوی غریبی

غمش كرده سیه روی غریبی

تك و تنها میان شهر كوفه

زده غربت به قلب او شكوفه

بگوید با دل پر خون و پر درد

حسین فاطمه برگرد برگرد

در این كوفه نشانی از وفا نیست

كسی اینجا طرفدار شما نیست

كسی اینجا سراغت را نگیرد

مگر مسلم برای تو بمیرد

میان كوچه ها تنهای تنها

پریشانم برایت یابن زهرا

میا كوفه كه اینجا شهر كینه است

تمام كوچه هایش چون مدینه است

میان خانه ها راهم ندادند

جواب ناله و آهم ندادند

همه مهمان نوازی شان به سنگ است

تمام كوچه هایش تار و تنگ است

میا كوفه كه پر از خصم باشد

در اینجا سر بریدن رسم باشد

میا كوفه كه شهری بی فروغ است

دكان نیزه سازی شان شلوغ است

سفیرت را نمی خواهند برگرد

مرا بنگر اسیر بند برگرد  

لبم خونی و دندانم شكسته

دو دستم را عدو در كوچه بسته

شده پاره ز نیزه جامۀ من

ز سر برداشتند عمامۀ من

در اینجا هیچكس حامی ما نیست

كسی با تو در اینجا هم نوا نیست

ولی با اینهمه تنهائی و غم

نیاوردم به ابرو لحظه ای خم

روم بر پای دار خویش سرمست

اگر خشنود می گردی تو عشق است

پریشانم پریشان و پشیمان

چرا گفتم بیا كوفه حسین جان

 

مجتبی روشن روان

خادم الزهرا (س) بازدید : 193 دوشنبه 22 شهریور 1395 نظرات (0)

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

کوچه گرد غریب این شهرم

بی کسی در غروب می دانم

سر بشکسته ام گواهی شد

بارش سنگ و چوب می دانم

 

درِ هر خانه ای که می رفتم

دیدم آنجا که جان پناهم نیست

تازه فهمیده ام که در این شهر

غیر عشق علی گناهم نیست

 

روی دارالاماره ی کوفه

مقتلم را به چشم خود دیدم

معنی میهمان نوازی از

لب و ابروی پاره فهمیدم

 

دست من بشکند، چرا گفتم

آنچه در کوفه هست بر کام است

خون پیشانی ام گواهی شد

کوفه شهری غریب و بد نام است

 

روی دارالاماره ام اما

من به نزد تو منزلت دارم

دعوتت کرده اند این مردم

من از این کوفه دست خط دارم

 

سر راهم چه چاله ها کندند

که سفیر تو را محک بزنند

خانه ی طوعه را زدند آتش

تا به زخم دلم نمک بزنند

 

ریسمان و طناب آوردند

یاد دستان بسته افتادم

هر زمانی که من زمین خوردم

یاد پهلو شکسته افتادم

 

گریه هایم به عالمی فهماند

که فقط فکر ماتمت هستم

ناله های غریب من گوید

فکر فردای زینبت هستم

 

حرمله با نگاه زخم آلود

فکر گُل ها و فضل پاییز است

کودک شیر خواره را دیگر

تو نیاور که خنجرش تیز است

 

نیزه هاشان برایت آماده

تیغ هاشان همه بُود در کار

اندر این کوفه قحطی آب است

مشک های اضافه هم بردار

 

محمد رضا ناصری

تعداد صفحات : 18

درباره ما
بسم رب الشهدا . سلام. به سایت حرم شاه خوش آمدید. شهدا رفتند که ما بمانیم و راهشان را ادامه بدهیم. خون آنان دلیل بودن ماست. یا ایهالکافرون برای ما قتلگاهیست که به سوی آن با سر می دویم تا خدا را در خون خود آغشته ملاقات کنیم. رو به پایین گر رود بر ذوالفقارش خون ما زیر تیغش رو به بالا نام حیدر می رود
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 27172
  • کل نظرات : 3268
  • افراد آنلاین : 55
  • تعداد اعضا : 1855
  • آی پی امروز : 619
  • آی پی دیروز : 405
  • بازدید امروز : 7,419
  • باردید دیروز : 3,401
  • گوگل امروز : 79
  • گوگل دیروز : 56
  • بازدید هفته : 10,820
  • بازدید ماه : 18,147
  • بازدید سال : 392,947
  • بازدید کلی : 22,639,908