شهادت امام صادق ع - 4

شهادت امام صادق ع - 4

شهادت امام صادق ع - 4

شهادت امام صادق ع - 4

شهادت امام صادق ع - 4
شهادت امام صادق ع - 4
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
یا امام صادق... هرچه خدا دعاي مرا مستجاب كرد خصم خدا اميد دلم را خراب كرد در حدّ يك نماز به من مهلتي نداد سجّاده و نماز شبم را مُجاب كرد عمّام

یا امام صادق...

هرچه خدا دعاي مرا مستجاب كرد

خصم خدا اميد دلم را خراب كرد

در حدّ يك نماز به من مهلتي نداد

سجّاده و نماز شبم را مُجاب كرد

عمّامه و عباي مرا از سرم كشيد

دست مرا شبيه علي در طناب كرد

ابن ربيعِ بَد دهن از من حيا نكرد

با جمله اي سخيف به رويم عتاب كرد

گويا كه در كِشاكِش بي حرمتي به من

گاهي حريمِ مادر من را خطاب كرد

پايم برهنه بود و سرم بي عمامه ليك

حرمت شكست و بي گنهي را عقاب كرد

شيخ الائمه را به اهانت كشيد و بُرد

مثل سه ساله عمه مرا هم عذاب كرد

گفتم به آن سواره ، ميايم ، مرا مَكِش
هربار با كنايه ، مرا بَد جواب كرد

همواره ذكر زينبِ مظلومه داشتم

آن بانويي كه كوفه و شام انقلاب كرد

ديدم به دست دشمن خود تازيانه را

غمهاي اهلبيت دلم را كباب كرد

سيلي كجا و دختر خورشيد كاروان

دشمن به خنده جور و جفا بي حساب كرد

گودال را به ياد خود آوردم اي حسين

دشمن كجا محاسن من را خضاب كرد

هربار قصد جان مرا كرد ((نانجيب))

جدّم رسيد و نقشة او را بر آب كرد

غير از خدا شكايت خود را كجا برم

با زهر کينه در شب قتلم شتاب كرد

 

محمود ژولیده


تعداد بازديد : 77
پنجشنبه 30 مرداد 1393 ساعت: 10:14
نویسنده:
نظرات(0)
اصلاً بعيد نيست كسي را كه بي گمان، بوده امام مفترض الامر شيعيان، پاي برهنه باز بدون عمامه اش، در كوچه ي غريب برندش كشان كشان. اصلاً بعيد نيس

اصلاً بعيد نيست كسي را كه بي گمان،

بوده امام مفترض الامر شيعيان،

پاي برهنه باز بدون عمامه اش،

در كوچه ي غريب برندش كشان كشان.

اصلاً بعيد نيست كه روزي و يا شبي،

مردي كه رفته است ز عمق تنش توان،

را با تمام آنچه تصور نمي كنيد

بي حرمتش كنند به چشمان اين و آن.

اصلاً بعيد نيست كسي را كه سوخته

شعله ورش كنند دوباره حراميان

اصلاً بعيد نيست دوباره علي شود

تنهاترين، غريب ترين، زير آسمان

اصلاً بعيد نيست كه از جور روزگار

برگردد اين زمان پر از غم به آن زمان

وقتي كه حرف، بغض شده در گلوي تو

يعني كه زخم كهنه رسيده به استخوان

يعني كه ياد كوچه و آن روز مي كني

يعني كه بهت مي زني از سوز داستان

يعني كه روضه هاي دلت تازه مي شود

وقت توسل تو به آن مادر جوان

اين صحنه هاي تلخ كه ديدي به چشم خود

در جام چشم هاي شما ريخت شوكران

اصلاً بعيد نيست از اين دشمنان پست

آتش بياورند تو را ... خاك بر دهان

تجديد خاطرات تو در بين كوچه بود

دستان بسته ي تو در اين قفل ريسمان

شاعر: رضا دين پرور


تعداد بازديد : 99
چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 13:55
نویسنده:
نظرات(1)
ﻓﻘﯿﺮ ﺑﺬل ﻧﮕﺎه ﺗﻮ ﯾﺎ وﻟﯽ ﷲ اﺳﯿﺮ زﻟﻒ ﺳﯿﺎه ﺗﻮ ﯾﺎ وﻟﯽ ﷲ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ راه ﺗﻮ ﯾﺎ وﻟﯽ ﷲ ﺑﻪ اﻧﺘﻈﺎرِ ﭘﻨﺎه ﺗﻮ ﯾﺎ وﻟﯽ ﷲ ﻓ�

ﻓﻘﯿﺮ ﺑﺬل ﻧﮕﺎه ﺗﻮ ﯾﺎ وﻟﯽ ﷲ
اﺳﯿﺮ زﻟﻒ ﺳﯿﺎه ﺗﻮ ﯾﺎ وﻟﯽ ﷲ
ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ راه ﺗﻮ ﯾﺎ وﻟﯽ ﷲ
ﺑﻪ اﻧﺘﻈﺎرِ ﭘﻨﺎه ﺗﻮ ﯾﺎ وﻟﯽ ﷲ
ﻓﻘﻂ ﻧﻪ اﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮای ﺗﻮ ﻣﺮﺛﯿﻪ دارد
ﯾﮑﯽ دو دﻓﺘﺮ اﺷﻌﺎر، ﻣﺪﺣﯿﻪ دارد

ﺣﺪﯾﺚ ﻓﻀﻞ ﺗﻮ اذﮐﺎر ﻫﺮ ﺷﺐ ﺷﯿﻌﻪ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﺎم ﻗﺸﻨﮓ ﺗﻮ ﺑﺮ ﻟﺐ ﺷﯿﻌﻪ
ﺗﻮﯾﯽ رﺋﯿﺲ ﺑﻼﻋﺰل ﻣﺬﻫﺐ ﺷﯿﻌﻪ
اﻻ اﻣﯿﺮ و ﻋﻠﻤﺪار ﻣﮑﺘﺐ ﺷﯿﻌﻪ
ﺑﻪ ﻟﻄﻒ ﮐُﺮﺳﯽ درس ﺗﻮ ﺟﻌﻔﺮی ﺷﺪه ام
ﻣﻦ از دﻋﺎی ﺷﻤﺎ ﺑﻮده ﺣﯿﺪری ﺷﺪه ام

ﺗﻮ ﻋﺸﻖ ﻫﺮ دل ﻣﺠﻨﻮن و ﻋﺎﺷﻘﯽ ﻣﻮﻻ
اﺻﻮل دﯾﻨﯽ و ﻗﺮآن ﻧﺎﻃﻘﯽ ﻣﻮﻻ
و ﻣﺎورای ﺗﻤﺎم ﺣﻘﺎﯾﻘﯽ ﻣﻮﻻ
ﺗﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﯿﺮ و ﻣﺮاد ﻧﻮاﺑﻐﯽ ﻣﻮﻻ
دو دﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﻣﻦ ﻫﻢ ﮔﺪای دﺳﺘﺎنت
ﺳﺮم ﻓﺪای ﺗﻮ و "ﺟﺎﺑﺮ ﺑﻦ ﺣﯿﺎنَ"ت

ﺧﻮﺷﺎ ﺑﻪ ﺣﺎل دﻟﯽ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ اﺳﯿﺮ ﺗﻮ ﺷﺪ
اﺳﯿﺮ و ﺳﺎﺋﻞ و ﻣﺴﮑﯿﻦ و ﻣﺴﺘﺠﯿﺮ ﺗﻮ ﺷﺪ
ﺧﻮﺷﺎ ﺑﻪ ﺣﺎل ﮐﺴﯽ ﮐﻪ "اﺑﻮﺑﺼﯿﺮ" ﺗﻮ ﺷﺪ
ﻣﯿﺎن آن ﻫﻤﻪ، ﺷﺎﮔﺮد ﺳﺮ ﺑﻪ زﯾﺮ ﺗﻮ ﺷﺪ
ﻫﺮ آن ﮐﻪ ﺳﻮی ﺗﻮ آﻣﺪ اداره اش ﮐﺮدی
ﻫﺮ آن ﮐﻪ عاشقتان ﺷﺪ "زُراره" اش ﮐﺮدی

ﺷﺸﻢ ﺳﺘﺎره ی دﻧﺒﺎﻟﻪ دار زﻫﺮاﯾﯽ
ﺷﺸﻢ ﻣﺮﺑﯽ ﻓﻘﻪ و اﺻﻮل دﻧﯿﺎﯾﯽ
ﺷﺸﻢ ﺗﺮاﻧﻪ ی زﯾﺒﺎی آﺳﻤﺎن ﻫﺎﯾﯽ
ﺷﺸﻢ ﻣﻘﺮب ﻣﺤﺒﻮب ﺣﻖ ﺗﻌﺎﻟﯽ ﯾﯽ
ﻓﻘﻂ ﻧﻪ ﺟﺎن ﺟﻬﺎن و ﺟﻬﺎن ﺟﺎن ﻫﺴﺘﯽ
ﻫﻤﺎره ﻣﺮﺟﻊ ﺗﻘﻠﯿﺪ ﺷﯿﻌﯿﺎن ﻫﺴﺘﯽ

ﺑﯿﺎ و ﭘﺎی دﻟﻢ را ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ات وا ﮐﻦ
ﺣﻀﻮر میطلبم ﺳﯿﻨﻪ را ﻣﺼﻔﺎ ﮐﻦ *
ز ﺷﻮق، دﯾﺪه ی ﻣﻦ را ﺷﺒﯿﻪ درﯾﺎ ﮐﻦ
ﺗﻨﻮر ﺧﺎﻧﻪ ی ﺧﻮد زودﺗﺮ ﻣﻬﯿﺎ ﮐﻦ
ﺣﻼل ﻣﻬﺮ ﺷﻤﺎ ﻗﻄﺮه ﻗﻄﺮه ی ﺧﻮﻧﻢ
ﺧﻠﯿﻞ ﻧﺎر ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ" ز ﻧﺴﻞ ﻫﺎروﻧﻢ"

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻋﻄﺮ ﺣﻀﻮرت در اﯾﻦ ﺣﻮاﻟﯽ ﻫﺴﺖ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﮐﺮﻣﺖ ﻋﺸﻖ و ﺷﻮر و ﺣﺎﻟﯽ ﻫﺴﺖ
ﺳﺤﺮ، ﺣﺴﯿﻨﯿﻪ، ﺟﺎﯾﺖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺎﻟﯽ ﻫﺴﺖ
ﺑﻪ ﯾﺎد روﺿﻪ ی ﺗﻮ در دﻟﻢ ﻣﻼﻟﯽ ﻫﺴﺖ
برای زائر خود ﺳﺎﯾﺒﺎن ﻧﺪاری ﮐﻪ ...
ﮐﻨﺎر ﺗﺮﺑﺖ ﺧﻮد روﺿﻪ ﺧﻮان ﻧﺪاری ﮐﻪ...

ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻪ ات آﻗﺎ ﭘﺮ از ﺧﻄﺮ ﮔﺮدﯾﺪ
ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﻗﻠﺐ ﺣﺰﯾﻨﺖ ﭘﺮ از ﺷﺮر ﮔﺮدﯾﺪ
ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﻣﺎدر ﻣﻈﻠﻮﻣﻪ ﻧﻮﺣﻪ ﮔﺮ ﮔﺮدﯾﺪ
ﺷﺒﯽ ﮐﻪ دﺷﻤﻨﺖ از ﺑﺎم ﺣﻤﻠﻪ ور ﮔﺮدﯾﺪ
ﺗﻮ رو ﺑﻪ ﻗﺒﻠﻪ و ﮔﺮم ﺧﺪا ﺧﺪا ﺑﻮدی
ﻣﯿﺎن ﻧﺎﻓﻠﻪ ات ﻏﺮق رﺑﻨﺎ ﺑﻮدی

ﻣﯿﺎن ﺧﺎﻧﻪ ی آﺗﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻣﻮﯾﺖ ﺳﻮﺧﺖ
ﻣﯿﺎن ﺧﺎﻧﻪ ی آﺗﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ روﯾﺖ ﺳﻮﺧﺖ
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺳﺎﻗﯽ ﻟﺐ ﺗﺸﻨﻪ ام! ﺳﺒﻮﯾﺖ ﺳﻮﺧﺖ
ﺷﺒﯿﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﻟﺐ ﮐﺮﺑﻼ ﮔﻠﻮﯾﺖ ﺳﻮﺧﺖ
ﺳﺮ ﺑﺮﻫﻨﻪ، ﺑﺪون ﻋﺼﺎ ﮐﺠﺎ رﻓﺘﯽ ؟
ﺑﻪ دﺳﺖ ﺑﺴﺘﻪ وﻟﯽّ ﺧﺪا! ﮐﺠﺎ رﻓﺘﯽ ؟

ﻣﯿﺎن ﮐﻮﭼﻪ رﺳﯿﺪی ﺑﻪ زحمت، اﻓﺘﺎدی
ﮐﺸﯿﺪ ﺑﻨﺪ ﻃﻨﺎب و ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ اﻓﺘﺎدی
ﮐﻨﺎر ﻣﺮﮐﺐ دﺷﻤﻦ ﺑﻪ ضربت اﻓﺘﺎدی
ﻋﺰﯾﺰ ﺣﻀﺮت زﻫﺮا! ﺑﻪ ﺻﻮرت اﻓﺘﺎدی
ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺷﺮﻃﻪ ﭼﺮا ﺗﺎزﯾﺎﻧﻪ ات ﻣﯿﺰد
ﮔﻬﯽ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻪ و ﮔﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺷﺎﻧﻪ ات ﻣﯿﺰد

ﭼﻪ ﮐﺮده ﺑﺎ دل زارت ﺟﻔﺎی ﭘﯽ در ﭘﯽ
زﺑﺎن درازی و آن ﻧﺎﺳﺰای ﭘﯽ در ﭘﯽ
ﺷﮑﻨﺠﻪ و ﺗﺒﻌﺎت ﺑﻼی ﭘﯽ در ﭘﯽ
ﺗﻨﺖ ﮐﺒﻮد ﺷﺪ از ﺿﺮﺑﻪ ﻫﺎی ﭘﯽ در ﭘﯽ
ز خونِ کنج لبت یاد باغ لاله کنم
دوباره یاد زمین خوردن سه ساله کنم

ﺳﻪ ﺳﺎﻟﻪ ﮔﻔﺘﻢ و ﻧﺎم رﻗﯿﻪ ﺟﺎن آﻣﺪ
ﺳﻪ ﺳﺎﻟﻪ ﮔﻔﺘﻢ و زﻫﺮا ﺑﻪ روﺿﻪ ﻣﺎن آﻣﺪ
ﺳﻪ ﺳﺎﻟﻪ ﮔﻔﺘﻢ و ﻟﮑﻨﺖ ﺑﺮ اﯾﻦ زﺑﺎن آﻣﺪ
سه ساله گفتم و فریاد روضه خوان آمد
ﺧﺮوش دﺧﺘﺮﮐﯽ را ﺳﺮاغ دارم ﮐﻪ ...
دو ﮔﻮش دﺧﺘﺮﮐﯽ را ﺳﺮاغ دارم ﮐﻪ ...

علیرضا خاکساری


تعداد بازديد : 125
چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 11:58
نویسنده:
نظرات(0)
باید امشب بدون پر باشم مثل پروانه شعله ور باشم چون بریده بریده می گویم شاید اینبار دردسر باشم پیر مردی بدون آلایش دلبر و دلربا و دلداده ب

به مناسبت شهادت امام صادق (ع)

 

باید امشب بدون پر باشم

مثل پروانه شعله ور باشم

چون بریده بریده می گویم

شاید اینبار دردسر باشم

 

پیر مردی بدون آلایش

دلبر و دلربا و دلداده

با سر و صورت و به زور طناب

روی خاک مدینه افتاده

 

سرخی روی گونه اش از چیست؟

تازیانه به صورتش خورده؟

یاد آن کوچه .... مادرش زهرا....

روح او را دوباره آزرده

 

بی نفس ، غرق آه، پژمرده

پا برهنه ، خمیده ، بی لشکر

مثل زینب کنار دروازه

مثل فردی اسیر و بی یاور

 

روضه را واژه واژه می خوانم

روی پایم دگر نمی مانم

چون رسیده به جای باریکش

لال می شوم نمیخوانم

 

روضه امشب کنار دروازه است

پیش یک طفل و یک سر پر نور

لحظه ای که به نزد سر آمد

شد بساط غم ملائک جور

 

با همان لکنت زبان خودش

پدرش را فقط صدا میزد

گفت بابا بگو که شمر لعین

از چه با نیزه اش تورا می زد

 

سروده جعفر ابوالفتحی

 


تعداد بازديد : 119
سه شنبه 28 مرداد 1393 ساعت: 10:44
نویسنده:
نظرات(0)
زهر اشکی شدو چشمان ترش را سوزاند سینه ی بی رمق محتضرش را سوزاند بارها حرمت این شیخ در این شهر شکست ناله ی بی کسی اش هر سحرش را سوزاند سالها ب�

زهر اشکی شدو چشمان ترش را سوزاند

سینه ی بی رمق محتضرش را سوزاند

بارها حرمت این شیخ در این شهر شکست

ناله ی بی کسی اش هر سحرش را سوزاند

سالها بود که با روضه ی مادر می سوخت

آنقدر سوخت دلش دور و برش را سوزاند

قاتل مادر او باز سراغش آمد

هیزم آورده و دیوار و درش را سوزاند

باز هم شکر که پهلوی نحیفش نشکست

گرچه لرزیدن طفلان جگرش را سوزاند

پیر مرد است زمین می خورد و می گرید

یاد داغی که دل شعله ورش را سوزاند

یاد آن شهر که لبخند یهودی هایش

جگر دخترک رهگذرش را سوزاند

دخترک زیر پر چادر عمه می رفت

ناگهان آتش بامی سپرش را سوزاند

پنجه ی پیرزنی گیسوی او را وا کرد

ترکه ی چوب تری بال و پرش را سوزاند

دستِ در حلقه ی زنجیر به دادش نرسید

شاخه ی سوخته ی نخل سرش را سوزاند

 شاعر: حسن لطفي

 


تعداد بازديد : 147
سه شنبه 28 مرداد 1393 ساعت: 10:34
نویسنده:
نظرات(0)
آسمان را دیدی و بی حال افتادی زمین با تمام شوکت و اجلال افتادی زمین ای پرستوی گرفتار بلا ... کنج قفس دلشکسته ... بی پر و بی بال افتادی زمین د

آسمان را دیدی و بی حال افتادی زمین

با تمام شوکت و اجلال افتادی زمین

 

ای پرستوی گرفتار بلا ... کنج قفس

دلشکسته ... بی پر و بی بال افتادی زمین

 

در میان خنده های مردمان بی حیا

در میان هجم قیل و قال ... افتادی زمین

 

او به روی مرکب و تو پابرهنه در مسیر

پیش چشم دشمن دجّال ... افتادی زمین

 

سنگدل بود و تو را با دست بسته می کشید

پشت پای مردک قتّال ... افتادی زمین

 

زهر کینه چه به روز پیکرت آورده که ...

اینچنین با قامتی چون " دال " افتادی زمین

 

باتنی خسته میان کوچه های سوت و کور

تو به یاد پیکری پامال افتادی زمین

 

تو به یاد پیکری که بی کفن افتاده بود

در میان گودی گودال افتادی زمین

 

گفتی عاشوراست هرروز تو ... پس آقای من

در تمام روزهای سال ... افتادی زمین

 

لحظه ای حتّی نبودی فارغ از فکر حسین

جای اشهد ذکر لب های تو شد ذکر حسین

شاعر: اسماعيل شبرنگ


تعداد بازديد : 87
سه شنبه 28 مرداد 1393 ساعت: 10:34
نویسنده:
نظرات(0)
کاش می شد بگذارند مهیا گردد شب او صبح به محراب مصلا گردد شب او صبح نشد،نیمه شب او را بردند تا که با زخم زبان آن شبش احیا گردد شعله بر خانه ا�

کاش می شد بگذارند مهیا گردد

شب او صبح به محراب مصلا گردد

شب او صبح نشد،نیمه شب او را بردند

تا که با زخم زبان آن شبش احیا گردد

 

شعله بر خانه اش انداخت حرامی تا زود

در این خانه به یک ضربه ی پا وا گردد

در آتش زده کم بود بیافتد رویش

باز کم بود که میخی به تنی جا گردد

 

پیش طفلان پی مرکب پدر پیری رفت

تا که این کوچه پر از ناله ی بابا گردد

دو قدم راه نرفته به زمین می افتاد

تا که تکرار زمین خوردن زهرا گردد

 

فرصتی هیچ ندادند و کشیدند تنش

قبل از آنی که نفس تازه کند پا گردد

گرچه می خورد زمین گرچه کشیدند زخاک

روضه ای خواند غمش باز مداوا گردد

 

روضه ی غربت پیری که به زانو آمد

به امیدی که گل گمشده پیدا گردد

پیر مردی به سر نعش جوانش آمد

شاهد کم شدنش وقت تقلا گردد

 

ارباً اربا بدنی دید به دستش فهمید

هرچه کردند نشد تیغ دگر جا گردد

دشنه و تیغ و تبر دست به دست هم داد

بدنی باز شود مثل معما گردد

 

دست و پا زد پسری تا پدری جان بدهد

دست و پازد پسری تا کمری تا گردد

دست انداخت به دور بدنش ریخت زمین

دست انداخت دهانش نفسش وا گردد

 

چشم را نیزه گرفته است اگر چشمی بود

کاش می شد نظرش خدمت بابا گردد

چند عضو از بدن اکبرش آنجا کم بود

خواهرش بود ولی حلقه ی نا محرم بود

شاعر:حسن لطفي


تعداد بازديد : 93
سه شنبه 28 مرداد 1393 ساعت: 10:34
نویسنده:
نظرات(0)
آتش انداخته انگار ز پا تا به سرم بس كه زد طعنه به من،‌سوخت تمام جگرم روح زنداني اين جسم نحيفم شده است مانده در اين قفس تنگ، فقط بال و پرم كار

آتش انداخته انگار ز پا تا به سرم

بس كه زد طعنه به من،‌سوخت تمام جگرم

روح زنداني اين جسم نحيفم شده است

مانده در اين قفس تنگ، فقط بال و پرم

كارم افتاده به دست دو سه تا گزمه ي مست

زير اين بار بلا راست نمي شد كمرم

مي كشيدند مرا در وسط كوچه شبي

مي زدم بر رخ خود لطمه به ياد پدرم

سيلي و آتش و ميخ و در و ديوار و لگد

رد شد آن صحنه ي تاريك ز پيش نظرم

واي از سينه ي تنگي كه برايم مانده

واي از روضه ي مادر كه شده درد سرم

گرچه يك عمر دلم از غم او مي سوزد

بي پر و بالم و درگير عذابي دگرم

هيچ روزي نشده تلخ تر از عاشورا

مي دهد رنج همين روز، ز شب تا سحرم

طاقتم رفت.... كه مي گفت كسي در گودال

سرش اينجاست، ببر حمله دگر سوي حَرم

گوشواره، گل سر، معجر و مثل اينها

شده تصوير پر از خونِ دو چشمان ترم

چقدر بي سر و پا دور حرم سرگردان

چقدر درد كه آمد همگي دور و بَرَم

جان من بر لبم آمد، نفَسم مي سوزد

آخر افتاده در اين لحظه كجاها گذرم

شاعر: رضا دين پرور

 


 


تعداد بازديد : 279
سه شنبه 28 مرداد 1393 ساعت: 10:34
نویسنده:
نظرات(0)
ای زهر بسوزان که ز جان می سوزم از زخم تو و زخم زبان می سوزم زان روز که در بزم شرابم بردند با روضه ی چوب خیزران می سوزم ای زهر ندیدی که چسان�

ای زهر بسوزان که ز جان می سوزم

از زخم تو و زخم زبان می سوزم

 

زان روز که در بزم شرابم بردند

با روضه ی چوب خیزران می سوزم

 

ای زهر ندیدی که چسانم برند

در پیش نگاه کودکانم بردند

 

صد بار به خاک کوچه ها افتادم

وقتی به زمین کشان کشانم بردند

 

از کینه ی خود زِ نام حیدر می گفت

گفتم که نگو ولی مکررمی گفت

 

ای زهر نه از داغ تو حالا مُردم

آن لحظه که نا سزا به مادر می گفت

 شاعر: حسن لطفي

 


تعداد بازديد : 99
سه شنبه 28 مرداد 1393 ساعت: 10:33
نویسنده:
نظرات(0)
در مدینه بی کس و بی یاورم غربت شهر نبی شد باورم مانده ام لشگر چرا آورده اند من که تنها هستم و بی لشگرم من که شمشیر هم ندارم بهر خویش فکر پیکا�

در مدینه بی کس و بی یاورم

غربت شهر نبی شد باورم

مانده ام لشگر چرا آورده اند

من که تنها هستم و بی لشگرم

من که شمشیر هم ندارم بهر خویش

فکر پیکار هم ندارم در سرم

آتش و هیزم چرا آورده اید

رحم بر من نیست رحمی بر حرم

حرمت موی سفیدم جای خود . . .

از تبار حیدر و پیغمبرم

*****

کار خود را کرد آخر نا نجیب

حرمت من را شکست در محضرم

گُر گرفته آتش از این پای در

گُر گرفته آمده دور و برم

خانه ام پر شد ز این دود سیاه

تار می بیند دو چشمان ترم

وحشت اهل و ایالم این چنین

میزند روزی پر از ماتم رقم

آتش و درب و هیاهوی عدو

یادم آرد ناله های مادرم

هرچه گفت:آتش نزن بر خانه ام

هرچه گفت:نامرد من پشت درم

در به روی فاطمه آوار شد

کرد از پا تا سر مادر ورم

شاعر: ياسين قاسمي


تعداد بازديد : 79
سه شنبه 28 مرداد 1393 ساعت: 10:33
نویسنده:
نظرات(0)
میوه ی باغ فدک زهر شد و جانم سوخت این دل غمزده ی خسته ز هجرانم سوخت باز هم آتش و در قصه ی تکراری شد دود این فتنه گری دیده ی گریانم سوخت لعن

میوه ی باغ فدک زهر شد و جانم سوخت

این دل غمزده ی خسته ز هجرانم سوخت

 

باز هم آتش و در قصه ی تکراری شد

دود این فتنه گری دیده ی گریانم سوخت

 

لعن و نفرین به تو منصور دوانیقی که

حمله ی نیمه شب تو دل طفلانم سوخت

 

آتش قهر خدا بر تو  ، مصلایم با

مهر و سجاده و ادعیه و قرآنم سوخت

 

مو پریشان دل شب پای برهنه هیهات

دست حرمت شکنی قلب پریشانم سوخت

 

کیست این ابن ربیع وه چه خدا نشناس است

شرر گفته ی او سینه ی بریانم سوخت

 

همه شاگرد ، ولی هیچ کسی یار نبود

دلم از آتش تنهایی دورانم سوخت

 

مزد تفسیر معلم همه جا لعل لب است

آخر ای زهر چه کردی ؟ لب عطشانم سوخت

 

روضه ی مادرم از زهر جگر سوز تر است

یاد سیلی زدنش ظاهر و پنهانم سوخت

 

سوختم زآنکه شنیدم به علی می گفت او :

محسنم رفت ز دستم همه ارکانم سوخت

 

شاعر: سید محمد میرهاشمی

 


تعداد بازديد : 97
سه شنبه 28 مرداد 1393 ساعت: 10:32
نویسنده:
نظرات(0)
در بین سر و صدا کجا می بردند هیزم به کدام کربلا می بردند رفتند به عرش بی وضو نا اهلان جایی که سلامی از خدا می بردند در سوخت و یاد مادری افتادم

در بین سر و صدا کجا می بردند

هیزم به کدام کربلا می بردند

رفتند به عرش بی وضو نا اهلان

جایی که سلامی از خدا می بردند

در سوخت و یاد مادری افتادم

انگار... دوباره مرتضی می بردند

بر خورده به غیرتش، نمیدانستند؟

با بی ادبی نام که را می بردند؟

ارثیه ی زینب ست اگر او را هم

با پای برهنه بی عبا می بردند

یک پیر پیاده ظالمی بر مرکب

با خاطره ی سلسله ها می بردند

 

هم روضه ی کوچه ست هم کرببلاست

گویا که مصیبت همه آل عباست

 

اصحاب تواییم میثم تماریم

آماده ی سینه چاک هر پیکاریم

هم طایفه ی جناب سلمانیم و

جا پای قدومتان قدم برداریم

ما کیسه ی از مال تهی داریم و

با جان سبب رونق این بازاریم

هر کس که تویی امام او با اوییم

از هر که نشد محبتان بیزاریم

تا هست خدا، خدا به ولله قسم

در سینه حدیث قال صادق داریم

از خاک ره علی و اولاد علی

مدیون تواییم اگر که سر برداریم

 

از کرده ی خویش و لطف تو خوشحالم

بر شیعه ی جعفری شدن میبالم

 

امروز اگر محب قرآن شده ام

پابند اصول و فقه و ایمان شده ام

عبد علی و رسول و زهرایم اگر

یا سینه زن دم حسن جان شده ام

آشفته ی روضه های ثارللهم

چون ابر بهار غرق باران شده ام

در هر محنی به آل حیدر سوزم

از داغ جگر خراش گریان شده ام

گر شیعه ی اثنا عشری هستم من

گر بنده ی سلطان خراسان شده ام

این موهبت امام صادق باشد

در مکتب جعفری مسلمان شده ام

 

هربار هوای کربلا کردم من

بر شیخ الایمه اقتدا کردم من

 

هر کس که شکسته دل در این ماتم شد

فرموده که با مادر ما محرم شد

فردوس کند جهنم آن چشمی که

اندازه بال مگسی هم نم شد

هر کس به حسین ناله ای سر داده

از بار گناه بی شمارش کم شد

بر هر نفسش عبادتی بنویسند

آن دل که به یاد کربلا پر غم شد

ولله که دوزخ ندهد آزارش

آن چهره که در غربت ما درهم شد

با این همه نقل قول فهمیدم که

آدم به چه علت است اگر آدم شد

 

رحمت به کسی که میکشد بر او آه

لا یوم کیومک اباعبدالله

 

شاعر : علیرضا وفایی


تعداد بازديد : 99
سه شنبه 28 مرداد 1393 ساعت: 10:23
نویسنده:
نظرات(0)
هم نام و نشان دارد و اسمی دارد هم دانش و علم از همه قسمی دارد مشتاق مسیر خانه اش خواهد بود هر رهگذری سوال علمی دارد در صحن و سرای او ره�

هم نام و نشان دارد و اسمی دارد

هم دانش و علم از همه قسمی دارد

مشتاق مسیر خانه اش خواهد بود

هر رهگذری سوال علمی دارد

 

در صحن و سرای او رهاتر شده است

از خویش جدا، جدا، جداتر شده است

زخمی شده بال های هر قلبی که

بر گنبد خاکیش کبوتر شده است ...

 

صابره سادات موسوی


تعداد بازديد : 45
سه شنبه 06 خرداد 1393 ساعت: 10:13
نویسنده:
نظرات(0)
شهادت امام جعفر صادق علیه السلام... نه ردایی به تن و نه كه عبا بر سر داشت در دلش حال و هوایی ز غم حیدر داشت نیمه شب تا كه به صورت به زمین خورد آ�
شهادت امام جعفر صادق علیه السلام...
 
 
نه ردایی به تن و نه كه عبا بر سر داشت
 
در دلش حال و هوایی ز غم حیدر داشت
 
نیمه شب تا كه به صورت به زمین خورد آقا
 
با لب غرق به خون زمزمه ی مادر داشت
 
رضا رسولی

تعداد بازديد : 65
سه شنبه 06 خرداد 1393 ساعت: 10:13
نویسنده:
نظرات(0)
اهل بیت(ع)-مناجات ما گدایانیم در عالم گدای اهل بیت ریزه خوارانیم بر خوان عطای اهل بیت همّت هرکس به قدر سعی و کوششهای اوست عمرِ ما الحمد شد ص�

اهل بیت(ع)-مناجات

 

ما گدایانیم در عالم گدای اهل بیت

ریزه خوارانیم بر خوان عطای اهل بیت

همّت هرکس به قدر سعی و کوششهای اوست

عمرِ ما الحمد شد صرف لقای اهل بیت

هیچکس را با حقارت کس نباید بنگرد

کس نداند کیست جزو اولیای اهل بیت

هرکه اشک روضه دارد احترامش واجب است

چه رسد بر کشتۀ درد و بلای اهل بیت

کینه ها در سینه ها تنها ز بغض دشمنان

دوستی با دوستان تنها برای اهل بیت

عاشقانه می توان مثل شهیدان نذر کرد

تا شود این جان ناقابل فدای اهل بیت

می توان با زندگی همراه شد امّا به شرط

شرط همراهی فقط با کربلای اهل بیت

باید از اطراف خود شِکلی بنا کرد از حرم

تا همیشه دیده بیند ماجرای اهل بیت

چیست نعمتهای دنیا از بزرگ و کوچکش

نیست جز در راستای اعتلای اهل بیت

روز و شب باید مهیای سفر بود ای دریغ

از جدایی های دلها از خدای اهل بیت

یوسف زهرا دمادم انتظار ما کشد

ما کجا و انتظار با صفای اهل بیت

کربلا در خون خود غلتید با خون خدا

تا دل ما جاودان ماند بپای اهل بیت

دست و پا می زد حسین فاطمه در خاک و خون

می رسید از خیمه گاه اما صدای اهل بیت

دور از چشم علمدار حرم حرمت شکست

پای دشمن باز شد بر خیمه های اهل بیت

رأسها بر نیزه ، پیکرها به خاک قتلگاه

می رسد آخر طبیب دل دوای اهل بیت

***

 محمود ژولیده


تعداد بازديد : 367
یکشنبه 13 بهمن 1392 ساعت: 10:11
نویسنده:
نظرات(1)
شب رفت و رفت بر تن عالم لباس صبح روشن شد آسمان شب از انعکاس صبح خیل ملک به حالت تعظیم دور اوست اما به سوی هوست تمام هواس صبح نامش همینکه معج�
شب رفت و رفت بر تن عالم لباس صبح

روشن شد آسمان شب از انعکاس صبح

 

خیل ملک به حالت تعظیم دور اوست

اما به سوی هوست تمام هواس صبح

 

نامش همینکه معجزِ پروردگار شد

ایمن شد از وساوس خناس ناس صبح

 

از باغ ساوه بوی انار آمد و سپس

دریاچه اش به خاک نشست از هراس صبح

 

داردطلایِ بتکده ها زنگ می زند

از خواب می پرند همه با تماس صبح

 

دارد دوباره کار خدا سکه می شود

خورشید قلب ها پسر مکه می شود

 

تو آمدی و رحمت للعالمین شدی

خورشید اولین و مه آخرین شدی

 

در پیچ وتاب زلف تو یک خلق واله اند

با گیسوان ریخته حبل المتین شدی

 

از آن طرف تو را همه ساحر صدا زدند

از این طرف برای همانها امین شدی

 

تنها به خاطر پدر فاطمه شدن

در اعتکاف رفتی و چله نشین شدی

 

با خنده های فاطمه لبخند می زدی

باغصه های فاطمه زار و حزین شدی

 

گفتی حسین از من و من هستم از حسین

اول نفر تویی ولی از پنجمین شدی

 

لنگ است بی نگاه شماها کمیت من

قربان اهل بیت شما اهل بیت من

 

کعبه همینکه از بت عزّی زلال شد

بر روی گونهء تو مبدل به خال شد

 

اینگونه بود روی سیاه آبرو گرفت

اینگونه کعبه منبر بانگ بلال شد

 

بوی تو را اویس به شهر قرن کشید

گرچه براش دیدن رویت محال شد

 

شبهای وحی هم خود جبریل در حرا

بالش برای اشک شما دستمال شد

 

یادت که هست آن شب معراج هم علی

مشغول باغبانیِ آن سیب کال شد

 

دیدید خواستگار شده دختر از شما

گفتید در جواب که کی بهتر شما؟

 

لب وا نمی کنند حکیمان بدون تو

مفهوم نیست یک خط قرآن بدون تو

 

وقتی بهشت خلق،همان خانهء شماست

سردرگمی است زندگی یک آن بدون تو

 

فردوس با تمام درختان و میوه هاش

می شد شبیه خاک بیابان بدون تو

 

یوسف اگر اسیر جمال شما نبود

دل را نکنده بود ز کنعان بدون تو

 

در بارگاه قدس علی هم که می رویم

مزه نمی دهد شب ایوان بدون تو

 

وقتی که مصحف تو همان مصحف علیست

اصلا" مزار تو نجف اشرف علیست

 

دینت علی،مرامت علی، دلبرت علی

روحت علی، توانت علی، پیکرت علی

 

فکرت علی، خیالت علی، باورت علی

جنت علی،قیامت علی، کوثرت علی

 

یارت علی، ولایت علی، یاورت علی

سرباز علی، مبارز علی ، لشگرت علی

 

شمشیر علی، تهمتن علی،ممتهن علی

حیدر علی، قلندر علی، صفدرت علی

 

باده علی، پیاله علی، میکده علی

ساقی علی، خُمِ مِی علی، ساغرت علی

 

مکه،مدینه،سامره و کربلا علی

صلِ علی محمد و صل علی علی

 

ناقابلند محضرتان احترام ها

ای مقصد تمام علیه السلام ها

 

ای میوهء رسیدهء خلقت رسول عشق

پخته شدند از جلوات تو خام ها

 

از جمع بیشمار هزاران پیامبر

بیرون زده ز صلب تو نسل امام ها

 

آنروز اگر علی سر دوشت نرفته بود

کس پی نبرده بود به اوج مقام ها

 

بوی شرارهء در و دیوار می دهد

خاکستری که می رسد از پشتِ بام ها

 

مزد رسالت تو مودّت به فاطمه است

لعنت به بی حیاییِ آن غاصبین پس


تعداد بازديد : 253
پنجشنبه 03 بهمن 1392 ساعت: 7:47
نویسنده:
نظرات(0)
بابا بیا جان کندن من را نظر کن بابا بیا فکری به حال این پسر کن از درد صورت می کشم بر خاک حجره خاکی تماشای رخ قرص قمر کن خورشید می سوزد از آه آتشی
بابا بیا جان کندن من را نظر کن
بابا بیا فکری به حال این پسر کن
از درد صورت می کشم بر خاک حجره
خاکی تماشای رخ قرص قمر کن
خورشید می سوزد از آه آتشینم
یک چاره بهر این وجود پر شرر کن
کف می زنند این جا به جای ذکر قرآن
تو آبرو داری سر این محتضر کن
هستم جگر گوشه تو را بابا بیا زود
با آستین پاک از لبم خون جگر کن
گفتم که عطشانم ولی آبم ندادند
حدا اقل کام مرا با اشک تر کن
وقت وصیت کردنم محرم ندارم
حتما بیا و مادرم را هم خبر کن
چون مادرم هم دست و پهلویش شکسته است
خود را عصای مادر بی بال و پر کن
بالا سرم وقتی رسیدی روضه خوان شو
همراه من تا مقتل اکبر سفرکن
من می شوم اکبر ولی نه قطعه قطعه
تو نیمه جان ایفای نقش آن پدر کن

 

شاعر : مجتبی صمدی


تعداد بازديد : 293
چهارشنبه 10 مهر 1392 ساعت: 23:33
نویسنده:
نظرات(0)
به مناسبت شهادت امام صادق (ع) وقتی کسی زمین بخورد درد می کشد هر کس نفس زنان بدوَد درد می کشد او هم شبیه مادر سادات فاطمه (س) از ضربه های دست و �

 

به مناسبت شهادت امام صادق (ع)

وقتی کسی زمین بخورد درد می کشد

هر کس نفس زنان بدوَد درد می کشد

او هم شبیه مادر سادات فاطمه (س)

از ضربه های دست و لگد درد می کشد

با دست سفت و سخت ، کسی هم بیاید و

سیلی به صورتش بزند درد می کشد

بر ساحت مقدس زهرای مرتضی

وقتی جسارتی بشود درد می کشد

با یاد معجری که به آتش کشیده شد

آقا بدون حد و عدد درد می کشد

با دیدن بقیع ، بگویم برایتان

حتی درون قبر  و لحد درد می کشد

سروده جعفر ابوالفتحی



 


تعداد بازديد : 195
چهارشنبه 20 شهریور 1392 ساعت: 20:53
نویسنده:
نظرات(0)
امام صادق(ع)-شهادت باز از دعای مادر نام آشنای ما امشب بساط روضه به پا شد برای ما خون گریه می کنن

امام صادق(ع)-شهادت

 

باز از دعای مادر نام آشنای ما

امشب بساط روضه به پا شد برای ما

خون گریه می کنند تمام ستاره ها

همراه چشم های زمین پا به پای ما

از بوی دود و آتش کوچه مشخّص است

بوی مدینه می دهد این گریه های ما

یک عدّه از سقیفه شبیه مغیره باز

خون کرده اند بر جگر مقتدای ما

با ریسمان و هیزم و آتش رسیده اند

تا که نمک زنند به زخم عزای ما

یک پیرمرد پای پیاده! چه روضه ای!

خاکی به سر کنید از این ماجرای ما

شیخ الائمه و سر عریان عجیب نیست ؟

این ها شده است غصّه ی بی انتهای ما

 


تعداد بازديد : 103
دوشنبه 11 شهریور 1392 ساعت: 11:41
نویسنده:
نظرات(0)
امام صادق(ع)-شهادت منی که بر همه عالم گره گشا بودم میان موج مصیبات مبتلا بودم همیشه غفلت اصحاب د

امام صادق(ع)-شهادت

 

منی که بر همه عالم گره گشا بودم

میان موج مصیبات مبتلا بودم

همیشه غفلت اصحاب دردِسر ساز است

به وقت فتنه چه بی یار و آشنا بودم

کنار منبر من مکتب جدید زدند

در آن غبار زمان چشمۀ هدی بودم

حیققت همه قرآن میان قلب من است

منم که بر همۀ خلق رهنما بودم

شبی که از همه سو ریختند در خانه

فقط به یاد غریبیِ مرتضی بودم

قیام داشتم و ناگهان زمین خوردم

سحر که غرق مناجات با خدا بودم

در آستانۀ در صورتم به جایی خورد

اسیر ضربۀ سیلیِ بی هوا بودم

میان کوچۀ باریک گیر افتادم

شبیه مادر خود زیرِ دست و پا بودم

همین که شعلۀ آتش به دامنم افتاد

نفس نفس زدم و یاد خیمه ها بودم

اگرچه شکر خدا دختری نسوخت ولی

به یاد شام غریبان کربلا بودم

سرم برهنه، شبانه کسی ندید چه شد

به یاد شام و نظرهای بی حیا بودم

کمی ز روضۀ گودال بر سرم آمد

به گیسوان پریشان چو در نوا بودم

نخورد یک نوک نیزه به پیکرم اما

به یاد قاری بالای نیزه ها بودم

 


تعداد بازديد : 155
دوشنبه 11 شهریور 1392 ساعت: 11:39
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 14
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف