شهادت امام کاظم ع - 7

شهادت امام کاظم ع - 7

شهادت امام کاظم ع - 7

شهادت امام کاظم ع - 7

شهادت امام کاظم ع - 7
شهادت امام کاظم ع - 7
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
امام کاظم(ع)-شهادت زندان تیره از نفسش روشنا شده صد یاکریم گاه قنوتش رها شده تا دیده کنج خلوت زند

امام کاظم(ع)-شهادت

 

زندان تیره از نفسش روشنا شده

صد یاکریم گاه قنوتش رها شده

تا دیده کنج خلوت زندان، شکسته بال

در سجده آمده همه جانش دعا شده

از فتنه های سلسله تیرگی تنش

هر بند شرح واقعه نی نوا شده

آزادی است از دو جهان یاد او ولی

زنجیر بس که خورده تنش توتیا شده

این جامه فتاده به  گودال قتلگاه

تصویری از حماسه کرببلا شده

هر گوشه گوشه تربت نوباوگان او

آیینه دار حرمت دین خدا شده

امروز کیمیای جهان سرزمین ماست

این خاک اگر طلا شده هم از رضا شده

معصومه، کوثری ست کز امواج حلم و علم

دریای خفته در دل ایران ما شده

دیدیم این که تا به ثریا توان رسید

هر دم به یمن پنجره هایی که وا شده

موسای دیگری ست، کنون نیل دیگری ست

فرعون هاست غرقه دام بلا شده

من پابرهنه آمدم از خویشتن برون

ای بشر آن بشارت محزون کجا شده

دریابمان که در به در نفس سفله ایم

ای کز کرامتت فقرا اغنیا شده

یارا دری گشا که تو باب الحوائجی

دل در سیاه چاله دنیا فنا شده

 


تعداد بازديد : 276
یکشنبه 12 خرداد 1392 ساعت: 13:58
نویسنده:
نظرات(0)
امام موسی کاظم(ع)-شهادت غربت رسید و داغ حرم را زیاد کرد باران چشم های ترم را زیاد کرد آه از نها

امام موسی کاظم(ع)-شهادت

 

 غربت رسید و داغ حرم را زیاد کرد

باران چشم های ترم را زیاد کرد

آه از نهاد سرد سیه چال می کشم

آن جا که آه بی اثرم را زیاد کرد

من با اذان ناله ام افطار می کنم

شلاق زخم بال و پرم را زیاد کرد

حالا چرا به فاطمه دشنام می دهد

نامرد آتش جگرم را زیاد کرد

چه بی ملاحضه به تنم ضربه می زند

درد نشسته بر کمرم را زیاد کرد

خم می شود شبیه کمر ساق پای من

زنجیر، درد هر سحرم را زیاد کرد

هنگام بردن بدنم روی دست ها

یک تخته پاره دردسرم را زیاد کرد

 


تعداد بازديد : 83
یکشنبه 12 خرداد 1392 ساعت: 13:58
نویسنده:
نظرات(0)
امام کاظم(ع)-شهادت حصار پشت حصار آفتاب در زنجیر و صبر سجده کند در کجاوه ی تقدیر و سقف ابری زندان

امام کاظم(ع)-شهادت

 

حصار پشت حصار آفتاب در زنجیر

و صبر سجده کند در کجاوه ی تقدیر

و سقف ابری زندان چقدر کوتاه است

برای آن که شود خواب کهنه ای تعبیر

سیاه شب پر از آوازه ی نماز کسی ست

صدای لرزش زنجیرهای دامن گیر

صدای بال قنوتی که زخم ریزان است

زبور آینه هایی که می شود تکثیر

چه سعی ها که نشد تا شکسته اش بینند

برای آن که بریزد به دامنش تقصیر

دو تکّه پوست، دو سه تکّه استخوان نحیف

که در محاصره ی کینه می شود تعزیر

بهار موسوی آشفته می شود در باد

و یک پیاله ی مسموم می کند تأثیر


تعداد بازديد : 84
یکشنبه 12 خرداد 1392 ساعت: 13:57
نویسنده:
نظرات(0)
نعره زد عشق : که مردان خدا را کشتند اهل آیین وفا، اشک و دعا را کشتند عقل نالید: که در دشت فرورفته به

نعره زد عشق : که مردان خدا را کشتند
اهل آیین وفا، اشک و دعا را کشتند
عقل نالید: که در دشت فرورفته به جهل
حکمت‌آموز طریق شهدا را کشتند
ظاهر و غائب و باطن، همه دم شاهد اوست
سبب عشق خدا، در دل ما را، کشتند
سالکان ! راه طریقت به حقیقت بسته است
ازلی مرشد حق، شاه وَلا را کشتند
عده ای پیر و گوساله، پی دولت خویش
صاحب حجت حق، قدر و قضا را کشتند.
***
خطر جهل فقط در دل پستوها نیست
اهل منبر، پسر شیر خدا را کشتند!
هر که امروز به دنبال سوالی، که چرا؟
حجت محکمه‌ی کرب و بلا را کشتند؟!
لحیه داران پی تسبیح و دعا، طوف حرم
ترجمانِ شرف و حُجب و حیا را کشتند
نه فقط دولت حق را به خطر افکندند!
آیت و آینه‌ی صلح و صفا را کشتند...
***
بی‌شرف مردم آلوده به ثروت، هر بار
روی منبر ،پی هم آل عبا را کشتند
**
سیدعلی اصغرموسوی
محرم -1390
***
ـ فـقه الرضا (ع ) : خاندان محمد (ص) را وسيله امرار معاش خود نسازيد؛ كه وسيله ارتزاق قراردادنشان كفر است .


تعداد بازديد : 159
چهارشنبه 14 فروردین 1392 ساعت: 6:20
نویسنده:
نظرات(0)
خورشید آسمان سیه چالها منم یوسف ترین مسافر گودالها منم شیرازه محول الاحوالها منم موسی ترین

 

خورشید آسمان سیه چالها منم

یوسف ترین مسافر گودالها منم

شیرازه محول الاحوالها منم

موسی ترین کلیم،در این سالها منم



دارم شبانه روز و مناجات می کنم

بر حال و روز خویش مباهات می کنم



این چند ساله زار شدم،در به در شدم

کنج قفس فتادم و بی بال و پر شدم

دور از وطن اسیر شدم،خون جگر شدم

معصومه را ندیدم و دلتنگ تر شدم



یاد مدینه و پدر و مادرم بخیر

یاد پدر صدا زدن دخترم بخیر



اینجا نمی رسد به کسی ناله های من

از ردّ پا پُر است،بهشت عبای من

مثل جنین در شکم است،انحنای من

زیر فشار خرد شده دست و پای من



تنها دعای من شده خلّصنی یا اله

مردن دوای من شده،خلصنی یا اله



چندیست از خدا طلب مرگ دارم و

خون جگر ز حنجره بالا میارم و

در زیر تازیانه یک نابکارم و

سر را میان زانوی خود می فشارم و



فریاد می زنم نفسم بند آمده

باشد بزن،ولی به کسی ناسزا مده



در زیر این شکنجه و این حلقه قیود

کاری که باب میل دلم بود،سجده بود

اما میان زمزمه ها سندی یهود

می کرد صورت من دلخسته را کبود



ای وای از ضمختی انگشتهای او

شد پاره گونه های من از مشتهای او



سندی مرا به ورطه تحقیر می کشد

جسم مرا به حلقه زنجیر می کشد

با ترکه ای که هیبت شمشیر می کشد

آنقدر می زند که سرم تیر می کشد



این چند روزه درد سرم بیشتر شده

قوس کمانی کمرم بیشتر شده


تعداد بازديد : 203
شنبه 03 فروردین 1392 ساعت: 10:33
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
غلامرضا سازگار امام موسی بن جعفر(ع)-مدح و شهادت ای حیات روح مطهّــر وی بقـای عالـم اکبـ

 

غلامرضا سازگار

امام موسی بن جعفر(ع)-مدح و شهادت



ای حیات روح مطهّــر

وی بقـای عالـم اکبــر

هشتمین ستارۀ عصمت

هفتمیـن وصـیّ پیمبر

یـا ولـیّ خالــق منّـان

یـا امام موسی جعفر

درِّ هفـت بحـرِ فـضیلت

بحرِ شش فروزانْ گـوهر

هم ز وصف خلـق، مبرّا

هـم ز حـد مـدح، فراتر

هم قضا تو راست به فرمان

هم قـدَر تـو راست مقـدّر

بـال ده بـه مـرغ عروجم

تـا بـه کاظمیْـن زنـم پر

کاظمیـن: قبلـۀ جان‌هـا

کاظمیـن: خانــۀ دلبــر

کاظمین: خاک دو مولا

کاظمین: شهر دو سرور

تا دهم به بارگهت جان

تا نَهم به خاک درت سر

کـرده‌ام مشــام دلـم را

از ولایــت تــو معطّــر

خاک و باد و آتش و آبند

در ارادۀ تــو مسخّــر

جـز درت پنـاه ندارم

سیّدی مرانم از این در!

گر از این درم برهانی

بـاز آیـم از درِ دیگــر

شیر با ولای تو خـوردم

پیشتـر ز خلقـت مــادر

من کی‌ام که مدح تو گویم

ای همـه خدات ثناگر

مــاه آفتـاب، شمـایل

آفتابِ فاطمـه منظـر

چـون رضات، نور دودیده

همچو فاطمه به تو دختر

او امــام کـلّ خــلایق

ایــن حبیبـــةاللهِ داور

دور بـا اشارۀ چشمت

می‌زنــد سپهــر مـدوّر

آن چنان که با یَدِ موسی

چوب خشک می‌شود اژدر

مهر تو چو خلق مـرا هم

هم چو ذرّه داشته در بر

خـار بـوده‌ام، شده‌ام گل

خاک بـوده‌ام، شده‌ام زر

کظم غیظ تو همه احمد

دست و تیغ تو همه حیدر

جای جـای عالـم هستی

از ذُراری تـــو منــوّر

بس امام‌زاده که دیدم

بود نجلِ موسی جعفر

این بوَد تجلّیِ زهرا

ایــن بـوَد نتیجـۀ کوثر

ای امــام نــور! چگونـه

حبس تیره شد به تو بستر؟

تیرگی تو را شده مونس

سلسله تو را شده یاور

آفتاب و سلسله؟ هرگز

ایــن مـرا نیایـد باور

تـا ولــی‌عصـر نیـاید

آن امیـد اوّل و آخـر

داغ توست بر جگر ما

زخم تو هماره به پیکر

کاش دور حبس تو می‌شد

پـر زنــم بســان کبــوتر

نخل «میثم» است که دائم

می‌دهـد ز اشک غمت بـر


تعداد بازديد : 607
جمعه 01 دی 1391 ساعت: 14:51
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
۱۴ سالی که در زندان اسیر ای که قلبت در جوانی گشت پیر ..!! گم نمودی روز و شب را سالهاست بر تنت جای

۱۴ سالی که در زندان اسیر

ای که قلبت در جوانی گشت پیر ..!!

گم نمودی روز و شب را سالهاست

بر تنت جای  همه آزارهاست

تو همان شیر به بند افتاده ای

خسته بر مرگ خودت آماده ای

در قفس بال و پرت را چیده اند

در میان اشک تو خندیده اند ..!!

ای همای بال و پر قیچی شده

دست و پا زنجیر بهر چی شده

آسمان در بند و زنجیر آمدی ؟

مرغ افلاکی زمین گیر آمدی ؟

نقش زنجیر است بر دستان تو

نا نجیبی گشته زندان بان تو

میزند او تازیانه بر تنت

ناسزا گوید چرا بر مادرت ؟

وای از آن لحظه جان دادنت

روی خاک سرد زندان ماندنت

خسته از دست ستم کی دم زنی؟

یک شبی هم چشم خود بر هم زنی  

مثل مادر  نیلی  و رویت  کبود

گرد غربت بر سرت بنشسته بود

 قلبت از ظلم عدویت خون شده

خاطرت با ناسزا محزون شده

تادم آخر رضا گفتی رضا

لحظه ی آخر شده جانم بیا !!

دخترت معصومه را جا می نهی

با رضا او را تو تنها می نهی

کنج زندان میشوی درگیر عشق

تشنه ماندی تا کنی تفسیر عشق

روضه خوان کربلا گاهی شوی

در میان قتلگه راهی شوی

عمه ی مظلومه ات یاری دهی

مرهمی بر زخم خون جاری دهی

ای فدای اشکهای هر شبت

دست ما را گیر جان زینبت

چشم امید همه باب المراد

سایه ات از زندگی مان کم مباد....

 

شاعر : وحید مصلحی


تعداد بازديد : 191
جمعه 03 شهریور 1391 ساعت: 13:12
نویسنده:
نظرات(0)
از جفاي تو فلك شكوه شد آغاز، مرا مكن آزار در اين مانده نفس باز،‌ مرا اي فلك اين همه جان و تنِ من آزر

از جفاي تو فلك شكوه شد آغاز، مرا
مكن آزار در اين مانده نفس باز،‌ مرا
اي فلك اين همه جان و تنِ من آزردي
من رضايم ز تو امّا تو رها ساز، مرا
روزهايم همه شب كردي و شب‌ها همه تار
بيش از اين در محن و غصه مينداز، مرا
بي وفايي تو بسيار شد آخر بس كن!
با غل و سِلسِل و زنجير مكن ناز، مرا
باز كن بند از اين مرغِ زمين افتاده
مددي كن تو در اين لحظه‌ي پرواز، مرا
با تنِ زخمي و رنجور چگونه بروم؟
مادر غمزده‌ام مي‌كند آواز، مرا
رسم ميهماني زريه‌ي زهرا اين است
تن گلگون، دلِ پر خون، لبِ پر راز، مرا

 

شاعر : حسن فطرس

 


تعداد بازديد : 245
جمعه 03 شهریور 1391 ساعت: 13:12
نویسنده:
نظرات(0)
موسای طور غربتم و خسته و بی عصا مجروح عشق هستم و محکوم بی خطا افتاده ام به گوشه زندان بی کسی در

موسای طور غربتم  و خسته و بی عصا

مجروح عشق هستم و محکوم بی خطا

افتاده ام به گوشه زندان  بی کسی

در حسرتم به دیدن یک بار آشنا

زندانی بدون ملاقات عالمم

کز اهل و از عشیر‌ه ی خود گشته ام جدا

در قعر تیرگی نفسم بند آمده

از دود شعله ی ستم و قحطی هوا

گاهی که خواب می بردم فکر میکنم

هستم چو یک کبوتر آزاد  در فضا

پر می کشم ز دام و در آفاق می پرم

در دست باد هر طرفی می روم رها

ناگه ولی به ضرب لگد می پرم ز خواب

جا می کند به پیکر من جای ردّ پا

زخم فلز به گردن من دائمی شده

سرتا به پا شکسته تنم زیر چکمه ها

در سجده بسکه پیکر من آب رفته است

انگار روی خاک فتاده است یک عبا

گیسوی من به پنجه ی دشمن گرفته خو

مثل جنازه روی زمین می کشد مرا

وقتی که خسته می شوم از لطمه های او

می گریم از اسارت زنهای کربلا

باران آتش و سر بر نیزه بود و سنگ

آواز و رقص و هلهله شده پاسخ عزا

 شاعر : مجتبی صمدی


تعداد بازديد : 155
جمعه 03 شهریور 1391 ساعت: 13:11
نویسنده:
نظرات(0)
از غم غربت من ارض و سما می سوزد پای این روضه ، دل آزاد و رها می سوزد مونس صبح و شبم ظلمت این زن

از غم غربت من ارض و سما می سوزد

پای این روضه ، دل آزاد و رها می سوزد

 

مونس صبح و شبم ظلمت این زندان است

عمر من پیش همین ثانیه ها می سوزد

 

صورتم از اثر شدّت سنگینی

دست این سندی بی شرم و حیا می سوزد

 

زیر شلّاق همین مرد ، خدا می داند

اشکهایم همه در کرببلا می سوزد

 

تا به جای غل و زنجیر می افتد چشمم

شمع جان من از آن شام بلا می سوزد

 

در و دیوار جهان هم نفسم می خواند

جگرم از اثر زهر جفا می سوزد

 

کنج زندانم و می میرم از این درد ولی

دلم از غربت فردای رضا می سوزد

 

بعد از این دخترکم تازه کمی می فهمد

پیش نعش پدری دخت چرا می سوزد؟

 ***

هر ردیف غزل از اوج ارادت گوید

"تشنه" تا هست از این داغ شما می سوزد

 شاعر: وحيد محمدي


تعداد بازديد : 288
جمعه 03 شهریور 1391 ساعت: 13:10
نویسنده:
نظرات(0)
حال و روزش عذاب زندان بود کاظمین از غمش پریشان بود پیکرش ناتوان و بی جان بود بند بر دست و پای عرف

حال و روزش عذاب زندان بود

کاظمین از غمش پریشان بود

پیکرش ناتوان و بی جان بود

بند بر دست و پای عرفان بود

ورد لب آیه های قرآن بود

 

روضه اش نغمه ی غریبان بود

 

اثر زهر کینه پیدا شد

جگری پاره داغ زهرا شد

حکم آزادیَّش که امضاء شد

درب زندان بی کسی وا شد

تخته تابوت جسم مولا شد

 

دیده شد ابر و وقت باران بود

 

روی لب لا اله الّا الله

شال مشکی به دور گردن شاه

هفتمین رهبر و چراغ راه

می رود سوی حق ُّو ذکرم آه

شد عزادار رأفت درگاه

 

لحظه ی دوری از عزیزان بود

 

این طرف ثامن الحجج محزون

آن طرف تر کریمه ای دلخون

چشم عرش از غم حرم هامون

طعنه می زد ستمگری مفتون

رافذی شد امیر فاطمیُّون

 

روضه ها مثل شام ویران بود

 

دست و پا مثل شام در زنجیر

دختری فاطمی شده دلگیر

پنج بار آه و ناله و تکبیر

هفت پوشش برای جسمی پیر

در کفنهاست بی کفن تصویر

 

ساعت سخت و تلخ هجران بود

 

غربت کاظمین جای خودش

اشک هر روضه ای برای خودش

کفنی بود و بچِّه های خودش

پا نشد نیزه .... بود پای خودش

جای ناموس در لِوای خودش

 

نه  روی ناقه های عریان بود

 

ناقه بود و عذاب بود و حرم

ناله های رباب بود و حرم

سر روی نیزه قاب بود و حرم

راویِّ انقلاب بود وحرم

آشیان ِ خراب بود و حرم

 

زیر چتر سر شهیدان بود

 

کاظمین از حسین ما می گفت

از غم دشت کربلا می گفت

از سری روی نیزه ها می گفت

از تنی زیر دست و پا می گفت

نینوایی به هر نوا می گفت

 

شاه لب تشنه العجل خوان بود

 شاعر: حسين ايماني


تعداد بازديد : 315
جمعه 03 شهریور 1391 ساعت: 13:09
نویسنده:
نظرات(1)
آنقدر بی رمق شده بودی که جز عبا پیدا نبود از تو به هنگام سجده ها زندان به حال و روز تو هر روز گریه

آنقدر بی رمق شده بودی که جز عبا

پیدا نبود از تو به هنگام سجده ها

زندان به حال و روز تو هر روز گریه کرد

شد با کنایه روزه ی هر روزه ی تو  وا

بدکاره را عباده تو سر به راه کرد

خوب است با عنایت تو ختم کار ما

مأمور ظالم از غم تو غصِّه دار شد

سنگ است سینه ای که نسوزد در این عزا

جا شد به روی لنگه دری پیکری ضعیف

خواندند مثل بی بیِّ ما خارجی تو را

جسم تو هفت بار کفن پوش شد ولی

ای بی کفن حسین من ای وای کربلا

تو روی دوش شیعه و ارباب روی خاک

سر روی نیزه و بدنش زیر دست و پا

همناله با رضا و کریمه زبان گرفت

در عرش فاطمه که بیا یوسفم بیا

 شاعر: حسين ايماني


تعداد بازديد : 139
جمعه 03 شهریور 1391 ساعت: 13:08
نویسنده:
نظرات(0)
زهری که هدیه داده به جانت شراره را آورده با خودش به خدا راه چاره را با شعله اش زبانه کشید و شنید آ

زهری که هدیه داده به جانت شراره را

آورده با خودش به خدا راه چاره را

با شعله اش زبانه کشید و شنید آه

معلوم کرده راز دل پاره پاره را

حکم رهائیَّت شده امضاء بگو رضا

مژده دهد به شهر وصالی دوباره را

این پیکر نحیف و تن لاغرت شده

سنگین به خاطر غل و بند و نظاره را....

خیره به کربلا و غروبی عجیب کرد

دیدم به نی درخشش هجده ستاره را

باب الحوائجیُّ و شنیدم به روضه ات

من ناله های تشنگیِّ شیرخواره را

یک یا حسین گفتم و در شهر کاظمین

دیدم تلذیِّ گل در گاهواره را

از روی دستهای پدر تا فراز تیغ

لبخند تشنگیُّ و زبان اشاره را

تلخیِّ خنده ی علیُّ و غصِّه ی حسین

اشک رباب و صاحب هر گوشواره را

هر روضه نینواییُّ و هر صحنه کربلاست

تا یار ما بیاید و درمان وچاره را....

با خود بیاورد که دعای فرج کند

خاموش عاقبت به قصاص این شراره را

شاعر: حسين ايماني

تعداد بازديد : 133
جمعه 03 شهریور 1391 ساعت: 13:08
نویسنده:
نظرات(0)
غمت دانم هزاران دسته بوده تنت موسی بن جعفر خسته بوده تو را باب الحوائج خوانده‌اند چون که عمری در

غمت دانم هزاران دسته بوده

 

تنت موسی بن جعفر خسته بوده

 

تو را باب الحوائج خوانده‌اند چون

 

که عمری در به رویت بسته بوده

 

***

 

امشب رضا ز سوز جگر گریه مى‏کند

 

مانند سیل ز ابر بصر گریه مى‏کند

 

تنها پسر نه، دختر چشم انتظار هم

 

از داغ جانگداز پدر گریه مى ‏کند

 

***

 

کن روان اشک غم ای شیعه به دامان امروز

 

تسلیت ده به شهنشاه خراسان امروز

 

کشته شد موسی بن جعفر ز جفای هارون

 

زیر زنجیر بلا، گوشه ی زندان امروز

 

***

 

هر گه که نسیم از ره بغداد آید

 

ما را ز حدیث عشق و خون‏ یاد آید

 

اى گل که به گردن تو غل افکندند

 

از صبر تو زنجیر به فریاد آید

 

***

 

در کنج سیه چال بلا غرق دعایی

 

جان از غم مادر دهی و سوى خدایی

 

عمرت شده طى گوشه ى زندان و به غربت

 
 

عالم شده مبهوت تو از این همه محنت


تعداد بازديد : 285
جمعه 03 شهریور 1391 ساعت: 13:07
نویسنده:
نظرات(0)
قسم بر ناله‌‌های زخم و زنجیر دلم را کرده‌ای از ماتمت پیر قسم بر سجده‌های کُنجِ زندان غریبی‌ات شد

قسم بر ناله‌‌های زخم و زنجیر

دلم را کرده‌ای از ماتمت پیر

قسم بر سجده‌های کُنجِ زندان

غریبی‌ات شده در سینه چون تیر

از این زندان به آن زندان روانه

ز دستِ زندگی آخر شدی سیر

 

جهانْ کوچک به پیشِ غصه‌هایت

یکی دردِ تو را کی شرح و تصویر؟

شده چشمم به پشتِ اشک زندان

بیا دست منِ افتاده را گیر

ضریحت را ندیدم وادریغا

کنم ناله از این احوال و تقدیر

بیا موسی بن جعفر از سرِ لطف

دلم را با نگاهی کن تو درگیر

دلم را بر ضریحت چون دخیلی

ببند و با ولایت کن تو تسخیر

 

 


تعداد بازديد : 199
جمعه 03 شهریور 1391 ساعت: 13:06
نویسنده:
نظرات(0)
بدان معصومه جان بابا غریب است رضا جان بی تو این دل بی شکیب است به بالینم نیایید ای عزیزان که جای

بدان معصومه جان بابا غریب است

رضا جان بی تو این دل بی شکیب است

به بالینم نیایید ای عزیزان

که جای من سیه چالی مهیب است

 


 


تعداد بازديد : 391
جمعه 03 شهریور 1391 ساعت: 13:04
نویسنده:
نظرات(0)
غمت دانم هزاران دسته بوده تنت موسی بن جعفر خسته بوده تو را باب الحوائج خوانده‌اند چون که عمری در

غمت دانم هزاران دسته بوده

تنت موسی بن جعفر خسته بوده

تو را باب الحوائج خوانده‌اند چون

که عمری در به رویت بسته بوده


تعداد بازديد : 139
جمعه 03 شهریور 1391 ساعت: 13:04
نویسنده:
نظرات(0)
مثل يك تكه عبا روي زمين است تنش آن قدر حال ندارد كه نيفتد بدنش جا به جا گر نشود سلسه بد مي چسبد آ

مثل يك تكه عبا روي زمين است تنش

آن قدر حال ندارد كه نيفتد بدنش

 

جا به جا گر نشود سلسه بد مي چسبد

آن چناني كه محال است دگر وا شدنش

 

نفسش وقت مناجات چه اعجازي داشت

زن بدكاره به يك باره عوض شد سخنش

 

آه مانند گليمي چقدر پا خورده

بي سبب نيست اگر پاره شده پيرهنش

 

از كليم اللهي حضرت ما كم نشود

گر چه هر دفعه بيايد بزند بر دهنش

 

به رگ غيرت اين مرد فقط دست مزن

بعد از آن هر چه كه خواهي بزني اش، بزنش

 

بستنش نيز برايش به خدا فايده داشت

مدد سلسله ها بود نمي ريختنش

 

با چنين وضع كفن كردن او پس سخت است

آه آه از پسرش آه به وقت كفنش


تعداد بازديد : 167
سه شنبه 24 مرداد 1391 ساعت: 9:15
نویسنده:
نظرات(0)
هر قدر پير ميشوي و موسپيدتر وا ميشود به روي تو زخمي جديدتر در سجده ديد هركه تورا،جز عبا نديد هر ر

هر قدر پير ميشوي و موسپيدتر

وا ميشود به روي تو زخمي جديدتر

 

در سجده ديد هركه تورا،جز عبا نديد

هر روز ميشوي ز چه رو ناپديدتر؟

 

جدّت به بوريا و تو در هفت پارچه !

انصاف دِه كدام شما شد شهيدتر؟

 

يك لنگه در براي تو تابوت ميشود

قحطي رسيده يا كه رسوم جديدتر

 

دريا به روي تخته شكسته چه ميكند؟

از تو بعيد نيست از اينهم بعيدتر

 

زانوي تو دوتا شده يا عيبِ چشم ماست؟

كوته شده است تخته و يا تو رشيدتر


تعداد بازديد : 163
سه شنبه 24 مرداد 1391 ساعت: 9:15
نویسنده:
نظرات(0)
آهسته گذاريد روي تخته تنش را تا ميخ اذّيّت نكند پيرهنش را اصلاً بگذاريد رويِ خاك بماند زشت است بي

آهسته گذاريد روي تخته تنش را

تا ميخ اذّيّت نكند پيرهنش را

 

اصلاً بگذاريد رويِ خاك بماند

زشت است بيارند غلامان بدنش را

 

اين ساق ِبهم ريخته كِتمان شدني نيست

ديدند روي تخته ي در ، تا شدنش را

 

اين مرد الهي مگر اولاد ندارد

بردند چرا مثل غريبان بدنش را

 

اين مرد نگهبان كه حيا هيچ ندارد

بد نيست بگيرد جلوي آن دهنش را

 

اين هفت كفن روضه ي گودال حسين است

اي كاش نيارند برايش كفنش را

 

نه پيرهني داشت حسين نه كفني داشت

مديون حصيرند مرتب شدنش را

علي اكبر لطيفيان


تعداد بازديد : 343
سه شنبه 24 مرداد 1391 ساعت: 9:14
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 16
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف