شهادت امام کاظم ع - 2

شهادت امام کاظم ع - 2

شهادت امام کاظم ع - 2

شهادت امام کاظم ع - 2

شهادت امام کاظم ع - 2
شهادت امام کاظم ع - 2
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) – محمد حسن بیات لو تمام آرزویم هست ببینم بچه هایم را ببینم �

اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) –  محمد حسن بیات لو

 

تمام آرزویم هست ببینم بچه هایم را

ببینم که خدا کرده اجابت ربنایم را

 

دراین مدت که زندانم همیشه زاروگریانم

از اینکه من نمی بینم رخ ماه رضایم را

 

دلم تنگ است میخواهم کنار دخترم باشم

بیندازد به روی سر دوباره این عبایم را

 

بگیرم دستهایش را بگیرد دست هایم را

اگرچه خوب میدانم که میگیرد عزایم را

 

ندارم یک ملاقاتی به غیر یک نفر-آن هم

که با شلاق می آید ببوسد جای جایم را

 

در اینجا سندی نامرد بلائی برسرم اورد

که جز مردن نمی‌بینم علاج زخم هایم را

 

ندارم قوتی حتی که برخیزم به روی پا

فشار ضربه ی پایی شکسته ساق پایم را

 

ندارد روزنی زندان امان ازدست زندانبان

بیا ای مادرم زهرا ببینی کربلایم را

 

محمدحسن بیات لو


تعداد بازديد : 173
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت: 17:39
نویسنده:
نظرات(0)
اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) – سعید خرازی آسمان را به روی تخته ی در می بردند تاج سر بود که

اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) – سعید خرازی

 

آسمان را به روی تخته ی در می بردند

تاج سر بود که باید روی سر می بردند

 

سرو سامان همه بی سر و بی سامان بود

پا به یک سوی ، سر از یک طرف آویزان بود

 

او درست است که یک همدم و غمخوار نداشت

بدنش روی دری بود که مسمار نداشت

 

جگرش پاره شده اما به دل تشت نریخت

عضو عضو بدنش هر طرف دشت نریخت

 

بود زندانی و در مجلس اغیار نرفت

همره اهل و عیالش سر بازار نرفت

 

کسی از دور به پیشانی او سنگ نزد

گرگ درنده به پیرهن او چنگ نزد

 

کنج زندان خبر از بزم می و جام نبود

دخترش ثانیه ای در ملاء عام نبود

 

سر سجاده و در حال سجودش نزدند

هر دو دستش به تنش بود و عمودش نزدند

 

تن او ماند روی خاک ولی چاک نشد

تیغ خونین شده با پیرهنش پاک نشد

 

بود مظلوم ولی هفت کفن داشت به تن

گریه میکرد به جسمی که نشد و غسل و کفن

 

سعید خرازی


تعداد بازديد : 417
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت: 17:38
نویسنده:
نظرات(0)
اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را خواندیم بعد از ربنا باب ا�

اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع)

 

عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را

خواندیم بعد از ربنا باب الحوائج را

روزی ما کرده خدا باب الحوائج را

از ما نگیرد کاش یا باب الحوائج را

 

هرکس صدایش کرد ، بیچاره نخواهد شد

کارش به یک مو هم رسد ، پاره نخواهدشد

 

یادش به خیر آن روزها که مادر خانه

گهگاه میزد پرچمی را سر درِ خانه

پر میشد از همسایه ها دور و بَرِ خانه

یک سفره ی نذری قدر وُسع شوهر خانه

 

مادر ، پدرها همین که کم می آوردند

یک سفره ی موسی بن جعفر نذر می کردند

 

عصر سه شنبه خانه ی ما رو به راه می شد

یک سفره می افتاد درد ما دوا می شد

با اشک وقتی چشم مادر آشنا می شد

آجیل های سفره هم مشگل گشا می شد

 

آنچه همیشه طالبش چندین برابر بود

نان و پنیر سفره موسی بن جعفر بود

 

گاهی میان روضه ی ما شور می آمد

پیر زنی از راه خیلی دور می آمد

با دختری از هر دو چشمش کور می آمد

بهر شفای کودک منظور می آمد

 

یک روز در بین دعا ما بین آمینم

برخاست از جا گفت دارم خوب میبینم

 

آنکه توسل یاد چشمم داد مادر بود

آنکه میان روضه میزد داد ، مادر بود

آنکه کنار سفره می افتاد مادر بود

گریه کُن زندانیِ بغداد مادر بود

 

حتی تنفس در سینه ی او گیر می افتاد

هر بار که یاد غل و زنجیر می افتاد

 

میگفت چیزی بر لبش جز جان نیامد ؛ آه

در خلوت او غیر زندان بان نیامد ؛ آه

این بار یوسف زنده از زندان نیامد ؛ آه

پیراهنش هم جانب کنعان نیامد ؛ آه

 

از آه او در خانه ی زنجیر ، شیون ماند

بر روی آهن تا همیشه ردّ گردن ماند

 

این اتفاق که بسیار می افتاد

هرشب به جانش دست لاکردار می افتاد

درنیمه شب موقع استغفار می افتاد

آنقدر میزد دست او از کار می افتاد

 

وقتی که فرقی بینشان در چشم دشمن نیست

صد شکر که مَرد است زیر دست و پا زن نیست

 

محسن عرب خالقی


تعداد بازديد : 191
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت: 17:37
نویسنده:
نظرات(1)
اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) به زیر غربت سنگین زندان کمی پائین‌تر از پائین زندان تَرَک �

اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع)

 

به زیر غربت سنگین زندان

کمی پائین‌تر از پائین زندان

تَرَک زد بر رخ آئین زندان

شکستم در شب غمگین زندان

 

به غربت ، آتش افتاده به جانم

کجایی دخترم معصومه جانم

 

مرا در این سیاهی چال کردند

تَنَم را با لگد پامال کردند

نگهبانِ مرا دجال کردند

و یک روزِ مرا صد سال کردند

 

نمانده بر عبایم تار و پودی

ز رفت و آمد پای یهودی

 

ز بس که سرد و تاریک نمور است

ته زندانِ آخر مثل گور است

اگر چه پاسبان آن شرور است

بساط سجده اما جور جور است

 

شکسته ساقه با زخم تبر ؛ وای

قیام از سجده با درد کمر ؛ وای

 

همین که از لبم فریاد افتاد

گره شد مشت و در دستان جلّاد

چنان زد از دهان ، دندانم افتاد

مرا تا مرز جان دادن فرستاد

 

به محض آب گفتن سِندیِ مست

لبم را پُر ز خون می کرد با دست

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید


تعداد بازديد : 223
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت: 17:37
نویسنده:
نظرات(0)
امام موسی کاظم(ع)-شهادت ندارد هیچ کس در این دل زندان نشان از من نه من دارم خبر از خانه ام نی خانمان ا

امام موسی کاظم(ع)-شهادت

 

ندارد هیچ کس در این دل زندان نشان از من

نه من دارم خبر از خانه ام نی خانمان از من

نسیمی گر گذر میکرد،دل چون غنچه وا میشد

ولی آن هم گریزانست،چون تاب و توان از من

تن من با دل زندان و زندانبان شده همرنگ

پذیرائی کند با تازیانه میزبان از من

به حال من دل آن آهن زنجیر می سوزد

نمی خواهد که گردد دور، زنجیر گران از من

سرم را جز سر زانو کسی در بر نمی گیرد

صبا لطفی! خبر بر غمگسارانم رسان از من

در زندان به رویم بازخواهد شد ولی روزی

که نَبوَد هیچ باقی غیر مشتی استخوان از من

بر سیل ستم استاده و نستوه چون کوهم

نمی یابند عجز و لابه،هرگز دشمنان از من

الهی من هم از تو همچو زهرا مرگ میخواهم

به لب آورده ام جان؛ گیر ای جانانه جان از من

 

علی انسانی


تعداد بازديد : 169
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت: 17:33
نویسنده:
نظرات(0)
امام موسی کاظم(ع)-شهادت سجاده ها ز جلوه روحانى تواند زندانى خدا همه زندانى تواند با دستهاى بسته من

امام موسی کاظم(ع)-شهادت

 

سجاده ها ز جلوه روحانى تواند

زندانى خدا همه زندانى تواند

با دستهاى بسته مناجات دیدنی ست

یک گوشه اى نشسته مناجات دیدنى ست

در زیر تازیانه خدا را صدا بزن

آه اى غریب قید ملاقات را بزن

جایت کم است بال و پرت را تکان مده

دیوار محکم است سرت را تکان مده

تا ساقه ات خمید خمیده شدى تو هم

زنجیر را کشید کشیده شدى تو هم

خورشیدى و به جانب گودال میروى

ساقت تکان که میخورد از حال میروى

بالت به میله هاى قفس گیر میکند

با این گلوى بسته نفس گیر میکند

این چهار تا غلام غریبت کشیده اند

انگار تخته ها به صلیبت کشیده اند

یک گوشه دختران خودت را صدا زدى

با دست و پاى بسته شده دست و پا زدى

پا جاى دستهاى توسل گذاشتند

جسم تو را سه روز روى پل ....

 رد میشدند مردم بى عار بارها

رد میشدند از بغل تو سوارها

اما کسى به رخت و لباس تو پا نزد

اما کسى دهان تو را با عصا نزد

 

علی اکبر لطیفیان


تعداد بازديد : 321
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت: 17:32
نویسنده:
نظرات(0)
امام موسی کاظم(ع)-شهادت ﺩﺭ ﺩﻝ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻣﺜﻞ ﺷﻤﻊ ﺭﻭﺷﻨﻢ ﻟﺤﻈﻪ ﻟﺤﻈﻪ، ﻗﻄﺮﻩ ﻗﻄﺮﻩ

امام موسی کاظم(ع)-شهادت

 

ﺩﺭ ﺩﻝ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻣﺜﻞ ﺷﻤﻊ ﺭﻭﺷﻨﻢ

ﻟﺤﻈﻪ ﻟﺤﻈﻪ، ﻗﻄﺮﻩ ﻗﻄﺮﻩ، ﺁﺏ ﮔﺮﺩﯾﺪﻩ ﺗﻨﻢ

ﺑﺲ ﮐﻪ ﻻ‌ﻏﺮ ﮔﺸﺘﻪ ﺍﻡ ﭼﻮﻥ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ

ﺧﺼﻢ ﭘﻨﺪﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﭘﯿﺮﺍﻫﻨﻢ

ﺩﺭ ﺳﯿﻪ ﭼﺎﻝ ﺑﻼ‌ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺧﻠﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ

ﺍﯾﻦ ﻧﻤﺎﺯ، ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺵ، ﺍﯾﻦ ﺍﺷﮓ ﺩﺍﻣﻦ ﺩﺍﻣﻨﻢ

ﻫﺮ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻼ‌ﻗﺎﺗﺶ ﺭﻭﻧﺪ

ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺍﻟﻤﻼ‌ﻗﺎﺕ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ، ﻣﻨﻢ

ﻗﺎﺗﻞ ﺩﻝ ﺳﻨﮓ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﺩ ﺑﻪ ﺍﺷﮓ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ

ﺣﻠﻘﻪ ﯼ ﺯﻧﺠﯿﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﯾﺪ ﺑﻪ ﺯﺧﻢ ﮔﺮﺩﻧﻢ

ﺑﺲ ﮐﻪ ﺟﺴﻤﻢ ﺁﺏ ﮔﺸﺘﻪ ﻣﺜﻞ ﺷﻤﻊ ﺳﻮﺧﺘﻪ

ﻣﺤﻮ ﮔﺸﺘﻪ ﺟﺎﯼ ﻧﻘﺶ ﺗﺎﺯﯾﺎﻧﻪ ﺑﺮ ﺗﻨﻢ

ﺭﻭﺯﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻭﻗﺖ ﺍﻓﻄﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﯾﯽ ﻗﺎﺗﻠﻢ

ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎ ﺧﺮﻣﺎﯼ ﺯﻫﺮ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﻗﺼﺪ ﮐُﺸﺘﻨﻢ

ﮔﺎﻩ ﮔﺎﻩ ﺍﺯ ﺳﺎﻕ ﭘﺎﯼ ﻣﻦ ﺧﻮﻥ ﻣﯽ ﭼﮑﺪ

ﺑﺲ ﮐﻪ ﭘﺎ ﺳﺎﯾﯿﺪﻩ ﮔﺸﺘﻪ ﺑﯿﻦ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺁﻫﻨﻢ

ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ! ﺍﺯ ﮔﺮﯾﻪ ﯼ ﻣﻦ ﺣﺒﺲ ﻫﻢ ﺁﻣﺪ ﺑﻪ ﺗﻨﮓ

ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻧﮑﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺩﺷﻤﻨﻢ

ﯾﺎﺩ ﺍﺯ ﺟﺴﻢ ﻣﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺗﺨﺘﻪ ﺩﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ

ﻫﺮ ﮐﻪ ﮔﺮﺩﺩ ﺯﺍﺋﺮ ﻭ ﺁﯾﺪ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺪﻓﻨﻢ

ﯾﺎﺑﻦ ﺯﻫﺮﺍ «ﻣﯿﺜﻢ» ﺍﺳﺘﻢ ﺑﺎ ﺗﻮﻻ‌ّﯼ ﺷﻤﺎ

ﮔﺮ ﺑﻪ ﺩﻭﺯﺥ ﻫﻢ ﺭﻭﻡ ﺍﺯ ﻫُﺮﻡ ﺁﺗﺶ ﺍﯾﻤﻨﻢ

 

غلامرضا سازگار


تعداد بازديد : 161
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت: 17:32
نویسنده:
نظرات(0)
امام موسی کاظم(ع)-شهادت برجبین آسمان آثار غم پیدا شده نم نم باران دوباره راهی صحرا شده درمیان سنگه

امام موسی کاظم(ع)-شهادت

 

برجبین آسمان آثار غم پیدا شده

نم نم باران دوباره راهی صحرا شده

درمیان سنگها آیینه ای تنها مباد

درمیان سنگها آیینه ای تنها شده

كاش قلب قفل زندان نیز مثل نیل بود

حبس در زندان فرعون زمان، موسی شده

"رب خلصنی"شده ذكر مدامش در قنوت

تنگ تر پیش نگاهش عرصه ی دنیا شده

در دلش با دیدن زنجیر و بند و سلسله

روضه های عصر عاشوراست كه برپاشده

روضۀ یك كودك آوارۀ بی سرپناه

روضۀ یك دختر بی تاب بی بابا شده

روضۀ تنهایی زینب میان دشمنان

روضۀ قدهای از فرط مصیبت تا شده

همنفس با كاروان شام در این لحظه ها

مایۀ تسكین قلبش ذكر یازهرا شده

 

سید علیرضا شفیعی


تعداد بازديد : 313
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت: 17:31
نویسنده:
نظرات(0)
امام موسی کاظم(ع)-شهادت قیاسی ساده می بندم امامی با پیمبررا غم موسی بن عمران و غم موسی بن جعفر را د�

امام موسی کاظم(ع)-شهادت

 

قیاسی ساده می بندم امامی با پیمبررا

غم موسی بن عمران و غم موسی بن جعفر را

دوتا موسی که هردو رهبری کردند در عالم

یکی قوم مسلمان را و آن یک قوم کافر را

یکی خود جلوه ای از جلوه های نور حیدر بود

یکی بیهوش شد در طور وقتی دید حیدر را

یکی کشت و فراری گشت حقی چون که ناحق شد

یکی با کاظم الغیظی به زیر انداخته سر را

دوتا موسی دوتا هارون زمان اما به نامردی

رشیدش کرد و دشمن کرد هارون برادر را

دوتا موسی یکی سرگرم فرزندان خود بود و

نمی دید این یکی در حبس تا نُه سال دختر را

یکی مادر در آب نیل رفت و داد بر آبش

یکی در آتش در داد محسن را و مادر را

عصای حضرت موسی کجا و آن امامی که

عصای پیریش می کرد دیوار برابر را

کجا در حبس موسی را چنین شلاق آوردند

به جرم اینکه شبها خوانده بود آیات کوثر را

 

مهدی رحیمی


تعداد بازديد : 209
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت: 17:30
نویسنده:
نظرات(0)
امام موسی الکاظم(ع)-شهادت رشته‌ی دلهای عاشق پشت این در بسته شد رزق ما از سفره‌ی موسی ابن جعفر بسته

امام موسی الکاظم(ع)-شهادت

 

رشته‌ی دلهای عاشق پشت این در بسته شد

رزق ما از سفره‌ی موسی ابن جعفر بسته شد

تا خبر آمد غروب از خانه بیرون می‌زند

با هجوم سائلان از صبح معبر بسته شد

مشت ما را وا نخواهد کرد وقتی از کرم

مشت مسکین درش با کیسه‌ی زر بسته شد

آنکه از کار پیمبرها گره وا می‌کند

دست و پایش در غل و زنجیر آخر بسته شد

ای خدا آزاد بودن پیشکش این ظلم چیست؟

در قفس حتی پر و بال کبوتر بسته شد

یک نفر با تازیانه آمد و در باز شد

یک نفر با تازیانه آمد و در بسته شد

تازیانه رفت بالا چشم مادر تار گشت

تازیانه خورد بر تن چشم مادر بسته شد

آه روی تخته پاره ساق پایش بند نیست

بیش از این حرفی ندارم روضه ها سربسته شد

 

میلاد حسنی


تعداد بازديد : 147
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت: 17:29
نویسنده:
نظرات(0)
امام موسی الکاظم(ع)-شهادت قاضی حاجات همه موسی بن جعفر شور عبادات همه موسی بن جعفر عشق تو در ذات همه

امام موسی الکاظم(ع)-شهادت

 

قاضی حاجات همه موسی بن جعفر

شور عبادات همه موسی بن جعفر

عشق تو در ذات همه موسی بن جعفر

مهرت مباهات همه موسی بن جعفر

با مهر تو ایمانمان را پروراندیم

بر ما نظر کردی و از عشق تو خواندیم

ای خانه ات آباد یا باب الحوائج

کارم به تو افتاد یا باب الحوائج

از دست دل فریاد یا باب الحوائج

داد آبرو بر باد یا باب الحوائج

اهل گناهیم و نکردیم اعترافی

بیدار کن ما را شبیه بُشر حافی

تو عاشق خلوت نشینی با خدایی

تو روح بخش رویش سبز دعایی

در سجده هایت مست ذکر ربنایی

وقت عبادت از همه عالم جدایی

هفت آسمان مشتاق ذکر یا مجیرت

در کنج زندان هستی و عالم اسیرت

تو در سیاهی های عالم نور هستی

در کنج زندان نه میان طور هستی

دُرّ  امام صادقی مستور هستی

یک عمر هست از خانواده دور هستی

آقا همه دلتنگ دیدار تو هستند

یک عمر با گریه به پای تو نشستند

آقا خیال آمدن دارد؟ ندارد

آیا توانی در بدن دارد؟ ندارد

حتی رمق در پا شدن دارد؟ ندارد

جان لبی بر هم زدن دارد؟ ندارد

هر چند غرق جلوه های دوست مانده

از او فقط یک استخوان و پوست مانده

آقا بگو با ما از آن زندان آخر

شد دیده ها دریا از آن زندان آخر

خون شد دل زهرا از آن زندان آخر

خون می چکد از پا از آن زندان آخر

با تو چه کرده دشمن پست یهودی

خورده به روی صورتت دست یهودی

در کنج زندان ظلم ها تکرار می شد

با تازیانه روزه ای افطار می شد

آزارها دادند هر مقدار می شد

در نیمه ی شب با لگد بیدار می شد

دشمن ندارد بهر کار خود دلیلی

یا تازیانه می زند یا ضرب سیلی

آهسته آهسته خودش را جا به جا کرد

اول برای شیعیان خود دعا کرد

معصومه را با گریه های خود صدا کرد

افتاد بر روی زمین یاد رضا کرد

ای میوه ی قلبم ببین بابا چه حالی است

اینجا فقط جای تو با معصومه خالی است

روح تو را تا درگه محبوب بردند

هم زهر خوردی هم تو را مضروب بردند

جسم تو را بر تکه ای از چوب بردند

بد بود اما عاقبت شد خوب بردند

هر چند بر روی زمین مانده تن تو

غارت نکرده هیچ کس پیراهن تو

آقا خدایی بی کفن ماندی ؟ نماندی

در بین گرما پاره تن ماندی ؟ نماندی

آیا بدون پیرهن ماندی؟نماندی

در زیر دست و پا شدن ماندی ؟ نماندی

گرچه عزادار شهید کاظمینم

امشب پریشان پریشان حسینم

آیا کسی با مرکب از روی تو رفته؟

چنگ کسی آیا به گیسوی تو رفته؟

یا نیزه ای مابین پهلوی تو رفته؟

آیا سه شعبه روی بازوی تو رفته؟

قربان آن قامت که بر روی زمین خورد

قربان آنکس که عمود آهنین خورد

***

 

مجتبی شکریان


تعداد بازديد : 201
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت: 17:29
نویسنده:
نظرات(0)
امام موسی کاظم(ع)-شهادت "ای وای بر اسیری، کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد" آه از

امام موسی کاظم(ع)-شهادت

 

"ای وای بر اسیری، کز یاد رفته باشد

در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد"

آه از دمی که آید، دیگر برون ز زندان

مردی که در سیه چال، از یاد رفته باشد

از بس ز ضرب سیلی،او ناله زد"یازهرا"

از جوهر صدایش، فریاد رفته باشد

با تازیانه ی کین، آزرده کرده او را

هرگاه بر شکنجه، جلاّد رفته باشد

از ناسزا و طعنه، سِنْدیٖ نَبُرد بهره

از کظمِ غیظ آقا، ناشاد رفته باشد

ساق شکسته ی او، مرهم نمی پذیرد

آه از دمی که کار از، امداد رفته باشد

چون روی تخته ی در، باب الحوائج آید

جان از نهادِ شیعه، از داد رفته باشد

برروی جِسْر بغداد،جسمش سه روز مانده

این گوشه از غمش بر، اجداد رفته باشد

 

وحید دکامین


تعداد بازديد : 257
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت: 17:29
نویسنده:
نظرات(0)
امام موسی الکاظم(ع)-شهادت یکی کم است هزاران کفن اضافه کنید سه تا سه تا به تنش پیرهن اضافه کنید کمی �

امام موسی الکاظم(ع)-شهادت

 

یکی کم است هزاران کفن اضافه کنید

سه تا سه تا به تنش پیرهن اضافه کنید

کمی خیال کنید و ضریحی از زنجیر

به شکل پنجره بر این بدن اضافه کنید

به سوی این همه زخمی که زیر زنجیر است

به سینه کوفته زنجیر زن اضافه کنید

چهار سال به بند است از او چه می ماند؟

به این حدود اگر که زدن اضافه کنید

پس از سه روز حسینی به بام خواهد ماند

اگر به زخم تن او دهن اضافه کنید

حسینیان غم آقا به دست می آید

به این حسین اگر که حسن اضافه کنید

غریب کوچه غریب مدینه از امشب

به ذکر سینه غریب وطن اضافه کنید

 

مهدی رحیمی


تعداد بازديد : 143
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت: 17:24
نویسنده:
نظرات(0)
یا موسی ابن جعفر... گشته عضوی از تنت زنجیرهای گردنت پاره پاره جای شلاق است روی پیرهنت غیر این زندان

یا موسی ابن جعفر...

گشته عضوی از تنت زنجیرهای گردنت

پاره پاره جای شلاق است روی پیرهنت

غیر این زندان ، زندانهای دیگر هم که بود

قصدشان آزار بود اینجا اگر آوردنت

ضربه می خوردی ولی نیزه به پهلویت نرفت

جای شکرش هست با شلاق می آزردنت

پیکرت محصور بود اما لگد رویت نخورد

زلف تو درهم ولی دستی به گیسویت نخورد

چشم تو می دید اما خواهرت پیشت نبود

لحظه ی آزردن تو دخترت پیشت نبود

روی تخته پاره ای اما کفن داری بس است

پیکرت عریان نشد یک پیرهن داری بس است

ساق پای تو شکسته پیکرت خاکی نشد

با جسارت های چکمه حنجرت خاکی نشد

بر سر بازار ناموس تو آواره نشد

پیش چشم هیز این مردم که بیچاره نشد

زیر گل مدفون شدی سنگی نیامد سمت تو

چکمه های چل تنه جنگی نیامد سمت تو

از تمام آل تو موی کسی عریان نشد

در میان جمعیت روی کسی عریان نشد

 

عليرضا عنصري


تعداد بازديد : 175
پنجشنبه 04 تیر 1394 ساعت: 10:25
نویسنده:
نظرات(0)
این روزها قنوت دعایش شکسته است بال و پری که داشت هوایش شکسته است گاهی به گریه ناله ی اماه می زند از ب�

این روزها قنوت دعایش شکسته است
بال و پری که داشت هوایش شکسته است
گاهی به گریه ناله ی اماه می زند
از بس که تشنه است صدایش شکسته است
سندی خجالتی بکش و زودتر برو
این پیر مرد ساق دو پایش شکسته است
تقصیر چکمه بود و میان قنوت بود
موسای دین ما عصایش شکسته است
آب دهان پست و هی ناسزای پست
آری امام شأن عبایش شکسته است
مانند یک غریب دگر دورتر ز یار
ای روزگار قلب رضایش شکسته است
یک استخوان شکسته ی دیگر به قتلگاه
در زیر اسب ها همه جایش شکسته است

 

علی حسنی


تعداد بازديد : 275
شنبه 26 اردیبهشت 1394 ساعت: 13:28
نویسنده:
نظرات(3)
علیرضا خاکساری به لطف حضرت حق حس معنوی دارم به شوق خواندن مرثیه مثنوی دارم فضای خانه ی دل را حسینیه �

 

به لطف حضرت حق حس معنوی دارم
به شوق خواندن مرثیه مثنوی دارم
فضای خانه ی دل را حسینیه کردم
و اشک مادر سادات را در آوردم
دلا بسوز به سوز دل امام رضا
به روضه ای که شده قاتل امام رضا 
دلا بسوز که در سینه غم شرربار است
دلا بسوز که معصومه اش عزادار است 
یکی دو جرعه غزل مرثیه بنوشید و...
به دخترش همگی تسلیت بگویید و...
چه خوب تک تک تان اهل فیض و بارانید
به نام نامی آقا به روضه مهمانید
تمام غربت عالم به او حواله شده
اسیر خسته ی کنج سیاهچاله شده
بنای دشمن او گرچه ظلم و بیداد است
سیاهچاله نگو قتلگاه بغداد است
به ناله محبس خود را اگر حرم کرده
ز فرط گریه دو چشم ترش ورم کرده
در آسمان نگاهش شراره حد میزد
دم غروب کثیفی به او لگد میزد
بلند میشد و از نو دوباره می افتاد
سرش به شانه ی زخمش هماره می افتاد
نگو چرا که قیامش فقط قعود شده 
تمام دور و بر گردنش کبود شده
نگو چرا ز لبش خون لخته می ریزد
نگو چرا دو سه روز است برنمیخیزد
ز روی کینه جراحات او نمک خورده
شبیه مادر خود فاطمه کتک خورده
شبیه مادر خود فاطمه پرش زخم است 
شبیه مادر خود فاطمه سرش زخم است
شبیه مادر خود از زمانه دلگیر است
شبیه مادر خود از نفس زدن سیر است
خدا کند ز اسارت رها شود آخر
شبیه فاطمه حاجت روا شود آخر
خدا کند زن بدکاره توبه ای بکند
به یک اشاره ی او باحیا شود آخر
خدا کند که نگهبان بد دهان امشب
به پاس حرمت او بی صدا شود آخر
ملامتی نکنیدم که رسم مداح است
گریز روضه ی او کربلا شود آخر
اگر چه غصه ی تبعید از وطن دارد
به روی شانه ی خود کوهی از محن دارد 
ولی چه خوب که یک تکه تخت چوبی هست
ولی چه خوب نهایت سری به تن دارد
چه خوب آخر کاری تنش نشد عریان
یکی دو تا که نه چندین عدد کفن دارد
حسین و کرببلا و کفن به یاد آمد
غروب و غارت یک پیرهن به یاد آمد

علیرضا خاکساری

 


تعداد بازديد : 323
چهارشنبه 23 اردیبهشت 1394 ساعت: 10:22
نویسنده:
نظرات(1)
محمد قاسمی اوضاع زندان سخت و بدتر شد تا وضع جسمش مثل مادر شد هر روز ضرب سيلي و شلّاق افطاری موسی بن �

 

اوضاع زندان سخت و بدتر شد
تا وضع جسمش مثل مادر شد
 
هر روز ضرب سيلي و شلّاق
افطاری موسی بن جعفر شد
 
او خطّ ثلثي ناب و موزون بود
صد حيف، كوفی مُكسّر شد
 
از حرف های زشتِ زندان بان
آئينه ی قلبش مُكدّر شد
 
با ناسزاهايي كه مي گفتند
درد دلش چندين برابر شد
 
"آزادی" آن هم با غُل و زنجير
از حبس، سهم اين كبوتر شد
 
با آن همه فرزند، درد اينجاست
تنهاي تنها بود و پرپر شد
 
"در" از خجالت سرخ شد وقتي
تابوت آقا تخته ی در شد
 
از بركت جسمش، پُل بغداد
بازارِ گلهای مُعطّر شد
 
معصومه اش را مي كند دق مرگ
عمری كه با داغ پدر سر شد
 
او زائر اشك برادر بود
امّــا رقيّه زائر سر شد
 
از ظلم رعيت، دخترِ شاهي
هم بي پدر هم بي برادر شد
 
اي واي از وقتي عمويش رفت
آماده ی تسليمِ زيور شد
 
از كربلا تا شام، چِل منزل
ذكرش فقط "لالايي اصغر"شد
 
با برق شادی از حرم برگشت
چشمي كه پای داغ او تر شد

محمد قاسمی

 


تعداد بازديد : 197
چهارشنبه 23 اردیبهشت 1394 ساعت: 10:21
نویسنده:
نظرات(0)
محسن عرب خالقی عمری زديم از دل صدا باب الحوائج را خوانديم بعد از ربنا باب الحوائج را روزی ما كرده خد�

 

عمری زديم از دل صدا باب الحوائج را
خوانديم بعد از ربنا باب الحوائج را
روزی ما كرده خدا باب الحوائج را
از ما نگيرد كاش "يا باب الحوائج " را
 
هركس صدايش كرد بي چاره نخواهد شد
كارش به يك مو هم رسد پاره نخواهد شد
 
يادش بخيرآن روزها كه مادر خانه
گه گاه ميزد پرچمي را سر در خانه
پر مي شد از همسايه ها دور وبر خانه 
 يك سفره نذری، قدر وسع شوهر خانه
 
مادر پدرهامان همينكه كم مياوردند
يك سفره موسي بن جعفر نذر ميكردند
 
عصر سه شنبه خانه ما رو به را ميشد
يك سفره مي افتاد و درد ما دوا ميشد
با اشك وقتي چشم مادر آشنا ميشد 
آجيل هاي سفره هم مشكل گشا ميشد
 
آنچه هميشه طالبش چندين برابر بود
نان و پنير سفره موسي بن جعفر بود
 
گاهی ميان روضه ما شور مي آمد
پير زنی از راه خيلي دور مي آمد
با دختری از هر دو چشمش كور...مي امد
بهر شفای كودك منظور مي آمد
 
يك بار در بين دعا ما بين آمينم
برخاست از جا گفت دارم خوب مي بينم
 
آنكه توسل ياد چشمم داد مادر بود
آنكه ميان روضه مي زد داد مادر بود
آنكه كنارسفره مي افتاد مادر بود
گريه كن زنداني بغداد مادر بود
 
حتي نفس در سينه او گير مي افتاد
هر باركه ياد غل و زنجير مي افتاد
 
مي گفت چيزي بر لبش جز جان نيامد...آه
در خلوت او غير زندانبان نيامد...آه
اين بار يوسف زنده از زندان نيامد ... آه
پيراهنش هم جانب كنعان نيامد...آه
 
از آه او درخانه زنجير شيون ماند
بر روی آهن تا هميشه ردّ گردن ماند
 
اين اتفاق انگار كه بسيار مي افتاد
هرشب به جانش دست بد كردار مي افتاد
نه نيمه ي شب موقع افطار مي افتاد
انقدر ميزد دست او از كار مي افتاد
 
وقتي كه فرقي بين شان در چشم دشمن نيست
صدشكر كه مرد است زير دست و پا، زن نيست
 

محسن عرب خالقی

 


تعداد بازديد : 341
چهارشنبه 23 اردیبهشت 1394 ساعت: 10:21
نویسنده:
نظرات(0)
علی شکاری زنجیره هفت آسمان در بند زنجیراست تنهاترین شب زنده دار از زندگی سیراست از روزن تنگ سیاه ح
زنجیره هفت آسمان در بند زنجیراست 
تنهاترین شب زنده دار از زندگی سیراست
 
از روزن تنگ سیاه حصر می تابد
یک رشته این نورعالم را فراگیر است
 
ایمان مطلق با سلاح سجده می جنگد 
هر ربنایش برهجوم کفر شمشیراست
 
سجاده اش بدکاره را هم آسمانی کرد 
موسی آل فاطمه دنیای تأثیراست
 
تنها اگر جسم نحیفی برعبا مانده
شیر درون بند آری بازهم شیراست
 
طوری به دور گردنش زنجیر پیچیده 
که مرغ زخمی نفس با سینه درگیراست
 
از گریه های مادریش می شود فهمید 
خیلی ز دست ناسزای خصم دل گیراست
 
زخمش تداعی می کند ویرانه را هر دم
حال پریشانش شبیه دختری پیراست
 
با دست بسته یاد آن طفل است ومی بیند 
دنبال سرها از سر ناقه سرازیراست
 
مثل سه ساله با غل و زنجیر خواهد رفت
پرواز مظلومانه اش بر بال تقدیراست
 
یک روز معراجش به عرش نیزه و امروز
بر خاک فرش کهنه از خورشید تصویر است

علی شکاری

 


تعداد بازديد : 239
چهارشنبه 23 اردیبهشت 1394 ساعت: 10:20
نویسنده:
نظرات(0)
علیرضا خاکساری چه میفهمم من از درد و مصیبت های در زندان که میخواهم بخوانم روضه ی آقای در زندان فقط

 

چه میفهمم من از درد و مصیبت های در زندان 
که میخواهم بخوانم روضه ی آقای در زندان
 
فقط این را بگویم فکر و ذکر دخترش این است
چه آید نیمه شبها بر سر بابای در زندان
 
از آنجاییکه یعقوبی ندارد تا کند مویه
بیا و گریه کن بر یوسف تنهای در زندان
 
دعایت میکنم هرگز نبینی رنگ زندان را 
که امیدی نخواهی داشت بر فردای در زندان
 
غیاث المستغیثین اش یقینا انقلابی کرد 
چه برکت ها ندارد ندبه و نجوای در زندان
 
برای علت خلق دو عالم حصر بی معناست
اگر چه خسته است از غصه و غم های در زندان
 
همیشه چشم زندانی به راه یک ملاقاتی ست 
موالی بی خبر هستند از مولای در زندان
 
تو هم باشی کلافه میشوی از بددهانی ها
یقین دارم که پیرت میکند غوغای در زندان
 
میاید آخر سر دیدن اولاد خود مادر 
بیا بشنو صدای حضرت زهرای در زندان
 
زمین خوردن به صورت را ببینی تازه میفهمی
دلیل  ناله ی جانسوز وا أمای در زندان
 
نشد آبی بنوشد در نتیجه با لب تشنه
شنیدی روضه ی مکشوف عاشورای در زندان !؟؟
 

علیرضا خاکساری

 


تعداد بازديد : 241
چهارشنبه 23 اردیبهشت 1394 ساعت: 10:20
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 16
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف