من دست خـــالی آمدم دست من و دامان تو
سر تا بپا درد و غمم دست من و دامان تو
یابن الحسن، یابن الحسن (2)
تو هر چه خوبی من بدم هر جا دری دیدم زدم
آخـــــــر به این در آمدم دســـت من و دامان تو
یابن الحسن، یابن الحسن (2)
من از همه در رانده ام یا خوانده یا نا خوانده ام
من رانـــدۀ وا مانده ام دســــــت من و دامان تو
یابن الحسن، یابن الحسن (2)
پای من از ره خسته شد بال و پرم بشکسته شد
درها بــــرویم بسته شد دست مــن و دامان تو
یابن الحسن، یابن الحسن (2)
گـــفتم منم در می زنم گفتی به تو سر می زنم
من هم مکرر می زنم دســـــت من و دامان تو
یابن الحسن، یابن الحسن (2)
ســوی تو رو آورده ام مــــن آبرو آورده ام
آخـــــر به این در آمدم دست من و دامان تو
یابن الحسن، یابن الحسن (2)