مردی میان گودیِ یک قتلگاه بود غرق عطش، نظاره‌گر خیمه‌گاه بود یک ساربان به سوی پَرش اوج می‌گرفت مقصودِ او بُریدن انگشت شاه بود از تّلِ زی�

مردی میان گودیِ یک قتلگاه بود غرق عطش، نظاره‌گر خیمه‌گاه بود یک ساربان به سوی پَرش اوج می‌گرفت مقصودِ او بُریدن انگشت شاه بود از تّلِ زی�

مردی میان گودیِ یک قتلگاه بود غرق عطش، نظاره‌گر خیمه‌گاه بود یک ساربان به سوی پَرش اوج می‌گرفت مقصودِ او بُریدن انگشت شاه بود از تّلِ زی�

مردی میان گودیِ یک قتلگاه بود غرق عطش، نظاره‌گر خیمه‌گاه بود یک ساربان به سوی پَرش اوج می‌گرفت مقصودِ او بُریدن انگشت شاه بود از تّلِ زی�

مردی میان گودیِ یک قتلگاه بود غرق عطش، نظاره‌گر خیمه‌گاه بود یک ساربان به سوی پَرش اوج می‌گرفت مقصودِ او بُریدن انگشت شاه بود از تّلِ زی�
مردی میان گودیِ یک قتلگاه بود غرق عطش، نظاره‌گر خیمه‌گاه بود یک ساربان به سوی پَرش اوج می‌گرفت مقصودِ او بُریدن انگشت شاه بود از تّلِ زی�
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
مردی میان گودیِ یک قتلگاه بود غرق عطش، نظاره‌گر خیمه‌گاه بود یک ساربان به سوی پَرش اوج می‌گرفت مقصودِ او بُریدن انگشت شاه بود از تّلِ زی�

مردی میان گودیِ یک قتلگاه بود

غرق عطش، نظاره‌گر خیمه‌گاه بود

یک ساربان به سوی پَرش اوج می‌گرفت

مقصودِ او  بُریدن انگشت شاه بود

از تّلِ زینبیّه کسی آه  می‌کشد

یعنی که روزگارِ سفیدش سیاه بود

غرق نظاره بود، به سوی برادرش

معلوم بود، اینکه  دگر بی‌پناه بود

آنچه به پيش چشم ترش روی نیزه رفت

چندین سر بریده و، خورشید و ماه بود

همراه خیمه‌ها دلش آتش گرفته است

حتما کسی به گودی یک قتلگاه بود        

 

رضا باقریان


تعداد بازديد : 159
شنبه 04 آبان 1392 ساعت: 23:40
نویسنده:
نظرات(1)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب
این نظر توسط ابوعمار حسین زاده در تاریخ 1392/08/13 و 13:48 دقیقه ارسال شده است

ابوعمار حسین زاده

شد شب هجران خواهر نالان کم نما افغان با دل سوزان

شد شب هجران خواهر نالان کم نما افغان با دل سوزان

فردا به دشت کربلا زینب ای زینب گردد سرم از تن جدا زینب ای زینب

شد شب هجران خواهر نالان کم نما افغان با دل سوزان

فردا به دشت کربلا زینب ای زینب گردد سرم از تن جدا زینب ای زینب

چون شود فردا می روم میدان می شوم اندر خاک و خون غلطان

از غم مکن شیون بپا زینب ای زینب با ناله و شور و نوا زینب ای زینب

شد شب هجران خواهر نالان کم نما افغان با دل سوزان

فردا به دشت کربلا زینب ای زینب گردد سرم از تن جدا زینب ای زینب

می سپارم من بر تو این طفلان کن نگهداری خواهر از ایشان

اطفال را دست شما زینب ای زینی دادم تو را دست خدا زینب ای زینب

شد شب هجران خواهر نالان کم نما افغان با دل سوزان

فردا به دشت کربلا زینب ای زینب گردد سرم از تن جدا زینب ای زینب

سیر بنگر بر این رخ گلگون چون شود فردا غرق اندر خون

دیگر نمی بینی مرا زینب ای زینب رأسم کنند بر نیزه ها زینب ای زینب

شد شب هجران خواهر نالان کم نما افغان با دل سوزان

فردا به دشت کربلا زینب ای زینب گردد سرم از تن جدا زینب ای زینب

چون مهیا بر این جهادم من سر به فرمان حق نهادم من

این سرزمین نینوا است زینب ای زینب باید نمایم جان فدا زینب ای زینب

شد شب هجران خواهر نالان کم نما افغان با دل سوزان

فردا به دشت کربلا زینب ای زینب گردد سرم از تن جدا زینب ای زینب

می شوم کشته با همه یاران جسمها پر خون بی کفن عریان

از ما نماند کس بجا زینب ای زینب جز عابدین در خیمه ها زینب ای زینب

شد شب هجران خواهر نالان کم نما افغان با دل سوزان

فردا به دشت کربلا زینب ای زینب گردد سرم از تن جدا زینب ای زینب

یک وصیت ای مهربان دارم کشته چون گشتم خواهر زارم

ازخیمه گه بیرون میا زینب ای زینب کن صبر و طاقت در بلا زینب ای زینب

شد شب هجران خواهر نالان کم نما افغان با دل سوزان

فردا به دشت کربلا زینب ای زینب گردد سرم از تن جدا زینب ای زینب

شیر زن خواهر عصمت صغری خورده ای شیر از سینه ی زهرا

ای مهربان ای با وفا زینب ای زینب خواهر مرا یاری نما زینب ای زینب

شد شب هجران خواهر نالان کم نما افغان با دل سوزان

فردا به دشت کربلا زینب ای زینب گردد سرم از تن جدا زینب ای زینب

صبر کن منما ناله و زاری صبر کن منما ناله و زاری

مخراش صورت در عزا زینب ای زینب در نزد قوم بی حیا زینب ای زینب

شد شب هجران خواهر نالان کم نما افغان با دل سوزان

فردا به دشت کربلا زینب ای زینب گردد سرم از تن جدا زینب ای زینب

شد شب هجران خواهر نالان کم نما افغان با دل سوزان

فردا به دشت کربلا زینب ای زینب گردد سرم از تن جدا زینب ای زینب

از دم تیغ و نیزه و خنجر قاسم و عباس اکبر و اصغر

سازند جان خود فدا زینب ای زینب لب تشنه در دست بلا زینب ای زینب

روز عاشورا محشر کبری است هر طرف بانگ آه و واویلاست

آتش فتد بر خیمه ها زینب ای زینب غارت شود اموال ما زینب ای زینب

شمر دون رأسم از قضا برد ساربان دستم از جفا برد

پا مال سم اسبها زینب ای زینب سازند جسمم از جفا زینب ای زینب

شد معلم در ناله و فغان اشک او جاری باشد از چشمان

یادآوری چون کربلا زینب ای زینب برسر زند زین ماجرا زینب ای زینب

شاعر: حاج حبیب الله معلمی


کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف