دنیایی از بی حرمتی دور و برم ریخت در شهر کوفه عاقبت بال و پرم ریخت در کوچه های سنگی نامرد کوفه از

دنیایی از بی حرمتی دور و برم ریخت در شهر کوفه عاقبت بال و پرم ریخت در کوچه های سنگی نامرد کوفه از

دنیایی از بی حرمتی دور و برم ریخت در شهر کوفه عاقبت بال و پرم ریخت در کوچه های سنگی نامرد کوفه از

دنیایی از بی حرمتی دور و برم ریخت در شهر کوفه عاقبت بال و پرم ریخت در کوچه های سنگی نامرد کوفه از

دنیایی از بی حرمتی دور و برم ریخت در شهر کوفه عاقبت بال و پرم ریخت در کوچه های سنگی نامرد کوفه از
دنیایی از بی حرمتی دور و برم ریخت در شهر کوفه عاقبت بال و پرم ریخت در کوچه های سنگی نامرد کوفه از
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
دنیایی از بی حرمتی دور و برم ریخت در شهر کوفه عاقبت بال و پرم ریخت در کوچه های سنگی نامرد کوفه از

دنیایی از بی حرمتی دور و برم ریخت

در شهر کوفه عاقبت بال و پرم ریخت

در کوچه های سنگی نامرد کوفه

از روی نیزه، جان من، خاکسترم ریخت

از آن نگاه بی حیا، فهمیده ام من

دیگر النگو، گوشواره، زیورم ریخت

هرگه که قرآنی تلاوت شد ز نیزه

دریایی از غصّه ز چشمان ترم ریخت

وقتی تو را کنج نتوری ، جای دادند

یکباره آه از عمق جان مادرم ریخت

نذری نموده پیرمردی با عصایش

وقتی تو را زد، خاک ِ آن روی سرم ریخت

دیشب سرت را با سر ساقی ، زمین زد

یکباره دیدم آیه های پیکرم ریخت

در پایتخت عدل مولای یتیمان

بُغضی درون این گلو و حنجرم ریخت

آن آتشی که از مدینه شعله ور شد

در کوفه شد خاکستری، بر باورم ریخت


شاعر:محمدمهدی عبدالهی


تعداد بازديد : 219
جمعه 17 آذر 1391 ساعت: 12:04
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف