تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
غروب بود و زنی بی قرار ، تنها بود
زنی ز داغ برادر فکار ، تنها بود
غروب بود و زمین سرخ بود و باد سیاه
زنی حزینه و بی غمگسار ، تنها بود
غروب بود و غم خیمه ای بدون عمود
و زینبی که در آن گیر و دار ، تنها بود
غروب بود و سپاهی شهید و یک زینب
شود به محمل خود تا سوار ، تنها بود
غروب بود و علمدار خفته و زینب
کنار خیمه ی بی پاسدار ، تنها بود
غروب بود و برادر به مقتل و زینب
کنار آن بَدنِ بی مزار ، تنها بود
غروب بود و طناب و اسیری و زینب
غریب و خسته و چشم انتظار ، تنها بود
غروب بود و رُباب و صدای لالایی
کنار تربت یک شیرخوار ، تنها بود
خلاصه این همه غم بود و زینب کبری
میان لشکری از نیزه دار ، تنها بود...
شاعر: محمد ناصري
تعداد بازديد : 2289
چهارشنبه 29 شهریور 1391 ساعت: 17:52
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب