غروب بود و زنی بی قرار ، تنها بود زنی ز داغ برادر فکار ، تنها بود غروب بود و زمین سرخ بود و باد

غروب بود و زنی بی قرار ، تنها بود زنی ز داغ برادر فکار ، تنها بود غروب بود و زمین سرخ بود و باد

غروب بود و زنی بی قرار ، تنها بود زنی ز داغ برادر فکار ، تنها بود غروب بود و زمین سرخ بود و باد

غروب بود و زنی بی قرار ، تنها بود زنی ز داغ برادر فکار ، تنها بود غروب بود و زمین سرخ بود و باد

غروب بود و زنی بی قرار ، تنها بود زنی ز داغ برادر فکار ، تنها بود غروب بود و زمین سرخ بود و باد
غروب بود و زنی بی قرار ، تنها بود زنی ز داغ برادر فکار ، تنها بود غروب بود و زمین سرخ بود و باد
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
غروب بود و زنی بی قرار ، تنها بود زنی ز داغ برادر فکار ، تنها بود غروب بود و زمین سرخ بود و باد

غروب بود و زنی بی قرار ، تنها بود

زنی ز داغ برادر فکار ، تنها بود

 

غروب بود و زمین سرخ بود و باد سیاه

زنی حزینه و بی غمگسار ، تنها بود

 

غروب بود و غم خیمه ای بدون عمود

و زینبی که در آن گیر و دار ، تنها بود

 

غروب بود و سپاهی شهید و یک زینب

شود به محمل خود تا سوار ، تنها بود

 

غروب بود و علمدار خفته و زینب

کنار خیمه ی بی پاسدار ، تنها بود

 

غروب بود و برادر به مقتل و زینب

کنار آن بَدنِ بی مزار ، تنها بود

 

غروب بود و طناب و اسیری و زینب

غریب و خسته و چشم انتظار ، تنها بود

 

غروب بود و رُباب و صدای لالایی

کنار تربت یک شیرخوار ، تنها بود

 

خلاصه این همه غم بود و زینب کبری

میان لشکری از نیزه دار ، تنها بود...

 شاعر: محمد ناصري


تعداد بازديد : 2289
چهارشنبه 29 شهریور 1391 ساعت: 17:52
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف