یوسف رحیمی امام موسی کاظم(ع)-مدح و شهادت چشمهایت اگر چه طوفانی قلبت اما صبور و آرام است شوق پرو

یوسف رحیمی امام موسی کاظم(ع)-مدح و شهادت چشمهایت اگر چه طوفانی قلبت اما صبور و آرام است شوق پرو

یوسف رحیمی امام موسی کاظم(ع)-مدح و شهادت چشمهایت اگر چه طوفانی قلبت اما صبور و آرام است شوق پرو

یوسف رحیمی امام موسی کاظم(ع)-مدح و شهادت چشمهایت اگر چه طوفانی قلبت اما صبور و آرام است شوق پرو

یوسف رحیمی امام موسی کاظم(ع)-مدح و شهادت چشمهایت اگر چه طوفانی قلبت اما صبور و آرام است شوق پرو
یوسف رحیمی امام موسی کاظم(ع)-مدح و شهادت چشمهایت اگر چه طوفانی قلبت اما صبور و آرام است شوق پرو
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
یوسف رحیمی امام موسی کاظم(ع)-مدح و شهادت چشمهایت اگر چه طوفانی قلبت اما صبور و آرام است شوق پرو

امام موسی کاظم(ع)-مدح و شهادت


 

چشمهایت اگر چه طوفانی

 

قلبت اما صبور و آرام است

 

شوق پرواز در دلت جاریست

 

شب اندوه رو به اتمام است

 

 

 

روح تو آنقدر سبکبار است

 

که اسیر قفس نخواهد شد

 

لحظه ای با مظاهر دنیا

 

همدم و همنفس نخواهد شد

 

 

 

کور خوانده کسی که می خواهد

 

بسته بیند شکوه بالت را

 

چشم اگر واکنند می بینند

 

جبروت تو را، جلالت را

 

 

 

چه غم از این که گوشة زندان

 

شب و روزش کبود و ظلمانیست

 

در کنار فروغ چشمانت

 

جلوة آفتاب پیدا نیست

 

 

 

همدمی غیر اشک و شیون نیست

 

در سحرگاه خیس تنهائیت

 

می شود در غروب عاطفه ها

 

تازیانه انیس تنهائیت

 

 

 

راوی اوج غربت و درد است

 

آه و أمّن یجیب تو هر روز

 

گریه در گریه: «رَبِّ خَلِّصنِی»

 

ندبه های غریب تو هر روز

 

 

از تمام صحیفۀ عمرت

 

آه چند آیه ای به جا مانده

 

شمع چشم تو رو به خاموشی است

 

از تنت سایه ای به جا مانده

 

 

 

لاله لاله دخیل می بندند

 

به ضریح تنت جراحت ها

 

شرمگین، بیقرار، بارانی

 

آسمان هم از این جسارت ها

 

 

 

چه به روز دل تو می آورد

 

کینة قاتل یهودی که

 

بر تن خستة تو گل می کرد

 

آنقدر سرخی و کبودی که

 

 

 

میله های کبود این زندان

 

شب آخر، شده عصای تو

 

زخم زنجیرها شده کاری

 

رفته از دست، ساق پای تو

 

 

 

پیکرت روی تکه ای تخته !

 

غربت تو چقدر دلگیر است

 

راوی روضه های بی کسی ات

 

ناله های کبود زنجیر است

 

 

 

شیعیان تو آمدند آن روز

 

پیکرت روی دست ها گم شد

 

آه اما غروب عاشورا

 

بدنی زیر دست و پا گم شد

 

 

 

نیزه ها محو پیکر خورشید

 

محشری بود کربلا آن روز

 

بوسة نعل تازه گم می شد

 

بین انبوه زخم ها آن روز

 

 

 

عشق بر روی نیزه معنا شد

 

در حوالی قتلگاهی که

 

پیکر آفتاب جا ماند و

 

کاروان رفت سمت راهی که ...

 


تعداد بازديد : 111
پنجشنبه 25 خرداد 1391 ساعت: 8:42
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف