حضرت زهرا(س)-شهادت
نگاه مبهمی امشب به آسمان داری
خدا به خیر کند نیتی نهان داری
چه دیده ای که شدی سیر از من و بابا
که قصد شعله کشیدن به باغمان داری
حسین این طرف و آن طرف حسن انگار
خدا نکرده سر ترک این و آن داری
بس است دستهٔ دستاس هم پر از خون شد
اگر غلط نکنم قصد پخت نان داری
هزار شکر که دست تو لرزشی دارد
دلم خوش است عزیزم کمی تکان داری
نوازشم مکن از طرز شانه ات پیداست
میان سینه خود درد بی امان داری
که چند دنده فقط سالم است، باقی نه
چه قدر زخم و ترک روی استخوان داری
شکست دست تو را قنفذ و نفس می زد
هنوز نام علی باز بر زبان داری
مغیره می زد و می گفت خسته ام کردی
که بعد این همه ضربه هنوز جان داری
شما چهار بهشتید پس چرا سه کفن
چقدر حرف نگفته برای مان داری
وصیتت شده تا از حسین نوحه کنم
شب است و باز پرستار روضه خوان داری
نفس بده که بگویم چه گفته ای با من
غروب می شود و تو نفس زنان داری...
...به روی خیمۀ پر شعله خاک می ریزی
که چند دختر نو پا در آن میان داری
دو دست دخترکی روی گوش ها می گفت:
تو هم به روی سرت زخم خیزران داری
تو دست بر سر او می کشی و می گوئی
چه قدر لختۀ خون بین گیسوان داری
رباب در بغلت ضجه می زند بی بی
به نیزه دار بگو طفل بی زبان داری