آن علی را لاله نیلوفری
از جفای خارها شد بستری
گشت در باغ ولایت برگ برگ
بود در فصل بهارش شوق مرگ
گاه رفت از تاب و گه در تاب شد
لحظه لحظه قطره قطره آب شد
گرچه آتش داشت آهش سرد بود
ناله بود و سوز بود و درد بود
درد حیدر در وجود خسته اش
یک جهان غم در دل بشکسته اش
درد تنهایی حیدر قاتلش
یا علی ذکر تپش های دلش
آفتابی بر فراز باغ بود
دست و پا می زد ولی آرام بود
گاه چشمش بسته بود و گاه باز
گاه خاموش گاه در راز و نیاز
نیمروزی دیده از هم باز کرد
راز دل را با علی آغاز کرد
کرد با سختی به مولایش نظر
گفت محبوبم حلالم کن دگر
سوخت سرتا پا علی از این سخن
خواست تا جانش برون آید ز تن
ناله ز کی یاور بی یاورم
هم دم و همسنگر بی سنگرم
هستی من جان من جانان من
این قدر بازی مکن با جان من
ای چراغ من مگو از خاموشی
ورنه پیش از خود مرا هم می کشی
ای علی را سرو باغ آرزو
هر چه می گویی حلالم کن مگو