زبانحال حضرت رقیه س
کاروان منزل به منزل می رود سوی خدا
رأس بابا روی نی هم می کند ما را دعا
من نگاهی می کنم بر رأست اما دشمنت
می کند با سنگ و آتش از سرت دفع بلا
ظهر عاشورا دویدم سوی تو بابا ولی
او کشید رأس تو را بیرون ز زیر آن عبا
آمدم با ظرف آبی سوی تو ای تشنه کام
آه می دیدم که رأست را بریده از قفا
در بیابان بر سر عمامه ات دعوا شده
می رباید او ز تو ، عمامه و معجر ز ما
عمه ام از روی تل می کرد بر مقتل نظر
عمه ام می دید رأست از تنت می شد جدا
داغ ما در شهر شام بسیار سخت و جانفزاست
مادرت زهرا شده بر داغ ما صاحب عزا