حضرت زینب(س)- ولادت و مصیبت
آرامش زیبای دو دریاست نگاهش
این دختر آرام و صبوری که رسیده
از شوق، علی سفره به اندازه یک شهر
انداخت، به شکرانۀ نوری که رسیده
کاشانۀ اهل دل و میخانۀ هستی
دنیا و سماوات و عوالم همه روشن
عطر خوش او پر شده در شهر مدینه
به به چه گلی! چشم و دلت فاطمه! روشن
لبخند نشسته به لب حضرت ساقی
مرضیه دلش وا شده از دیدن دختر
تا آمده لبریز شده چشمۀ تسنیم
کامل شده با آیۀ او سورۀ کوثر
بی تاب شدی، دختر مهتاب رخ عشق!
بارانی اشک است چرا صورت ماهت؟
گریانی و پیش کسی آرام نداری
دنبال کدام آیت حق است نگاهت؟
باران بهاری شدهای دختر حیدر!
زهرا چه کند گریۀ تو بند بیاید
باید که بگویند کنار تو حسینت
تا شاد شوی، با گل و لبخند بیاید
همسایه ندیده به خدا سایهای از تو
تمثیل حیایی تو و تندیس وقاری
پیداست ولی دختر سردار حنینی
از شور کلام و دل شیری که تو داری
شعر شب میلاد تو هم پر شده از اشک
بانو! چه کنم روی دلم سوی فرات است
جز اشک چه گویم که همه هستی عالم
عشق تو، حسین تو، قتیل العبرات است
اینقدر نریز اشک، صبوری کن و بگذار
هر قطرهی این اشک برای تو بماند
وقتی شب باریدن اشک است که مادر
در گوش تو لالایی پرواز بخواند
یک روز بیاید که پدر را تو ببینی
با چشم پر از اشک در آن غسل شبانه
با چادر خاکی برود مادر و فردا
با چادر کوچک بشوی خانم خانه
یک روز بیاید که حسن را تو ببینی
با اشک بشوید تن پاک پدرش را
فردا خود او بی رمق و رنگ پریده
در تشت بریزد قطعات جگرش را
روزی برسد، ... کاش که میشد نرسد... نه
آن لحظۀ سنگین خداحافظی از یار
ای کاش که هرگز به سراغ تو نیاید
تا پیرهن کهنه بخواهد ز تو دلدار
آن لحظه نیاید که تو باشی و بیفتد
آن سایۀ سر، بی سر و بی سایه به صحرا
ناموس خدا باشی و بر ناقۀ عریان
بنشینی و یک شهر بیاید به تماشا