همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
به کسی جمال خود را ننموده یی و بینم همه جا به هر زبانی بود از تو گفت و گویی
غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم تو بِبُر سر از تن من ببر از میانه گویی
به ره تو بس که نالم زغم تو بس که مویم شده ام از ناله نایی شده ام ز مویه مویی
شود این که از ترحم دمی ای سحاب رحمت من خشک لب هم آخر ، ز تو تر کنم گلویی
چه شود که ره یابد سوی آب تشنه کامی چه شود که کام جوید ز لب تو کام جویی
همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا تو قدم به چشم من نه بنشین کنار جویی
نظری به سوی رضوانی دردمند مسکین که به جز درت امیدش نبود به هیچ سویی
*** (رضوانی)