امشب وقتی زینب حواسشو جمع كرد ،دید مادر داره،بقچه هارو باز می كنه،كَفنارو جدا می كنه،گفت:اینا چیه مادر.این كفن مال منه،می دی بابات علی منو كفن كنه،این كفن مال بابات علیه،می دی داداش حسنت،باباتو باهاش كفن كن،این كفن مال داداش حسنته،می دی حُسینت،برادرشو كفن كنه،یه دفعه دید بقچه رو بست،مگه حسینم كفن نداره،حسین ...........
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آمار سایت