ندانم از چه دشمن کردمنع گریه از زهرا گمانم آنکه میترسید گردد بیش از این رسوا مپرس از من که بر بانو

ندانم از چه دشمن کردمنع گریه از زهرا گمانم آنکه میترسید گردد بیش از این رسوا مپرس از من که بر بانو

ندانم از چه دشمن کردمنع گریه از زهرا گمانم آنکه میترسید گردد بیش از این رسوا مپرس از من که بر بانو

ندانم از چه دشمن کردمنع گریه از زهرا گمانم آنکه میترسید گردد بیش از این رسوا مپرس از من که بر بانو

ندانم از چه دشمن کردمنع گریه از زهرا گمانم آنکه میترسید گردد بیش از این رسوا مپرس از من که بر بانو
ندانم از چه دشمن کردمنع گریه از زهرا گمانم آنکه میترسید گردد بیش از این رسوا مپرس از من که بر بانو
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
ندانم از چه دشمن کردمنع گریه از زهرا گمانم آنکه میترسید گردد بیش از این رسوا مپرس از من که بر بانو

ندانم از چه دشمن کردمنع گریه از زهرا

گمانم آنکه میترسید گردد بیش از این رسوا

مپرس از من که بر بانو چه آمد از فشار در

بپرس از سینه مجروح و آن مسمار جا نفرسا

مپرس از من که چون کشتند طفل نازنینش را

بپرس از آن در و دیوار شرح آن جنایتها

زدند آتش بدرب خانه پیغمبری از کین

که در شأنش خدا فرموده سبحان الذی اسری

یکی نشنیده کس آتش زند بر خانه مرغی

کسی هرگز ندیده امتی اینگونه بی پروا

بپاس آنهمه رنج و رسالت در عوض امت

ببازوی عزیزش بست بازوبند غم افزا

نشان تازیانه ماند بر بازوی زهرا تا دم مردن

که بر هفت آسمان برد از علی فریاد و اویلا

چنان فرسوده گشت از رنج و غم جسم نحیف او

که نتوانست سر بر بستر راحت نهد شبها

گرفتم این فدک هرگز نبود از فاطمه اما

چه میشد گر نمی آزرد امت قلب آن والا

کجا باشد روا با آنهمه تأکید پیغمبر 

بگیرد بیعت خود بنده با شمشیر از مولا

تو خود ایشیر حق حبل المتین دست خدا بودی

بحیرت مانده ام چون بست بازوی تو را روباره

شجاعی
تعداد بازديد : 329
پنجشنبه 25 اسفند 1390 ساعت: 9:52
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف