ياد آن روزى كه ما هم سايه بر سر داشتيم
همچو طفلان دگر، در خانه مادر داشتيم
جدّ ما ـ پيغمبر ـ از ما چهره پنهان كرد و باز
يادگارى همچو زهرا از پيمبر داشتيم
مادر مظلومه ما نيز رفت از دست ما
مرگ او را كى به اين تعجيل باور داشتيم؟!
اندر آن روزى كه آتش بر سراى ما زدند
ما در آن جا، حال مرغ سوخته پر داشتيم!
آمد و، رفت از جهان محسن در آن غوغا، دريغ!
آرزوى ديدن روى برادر داشتيم
مادر ما، خود ز حق مى خواست مرگ خويش را
ورنه ما بهرش دعا با ديده تر داشتيم
روزهاى آخر عمرش ز ما رومى گرفت!
چون على، ما هم ازين غم دلْ پراخگر داشتيم!
در شب دفنش به ما معلوم شد اين طُرفه راز
تا ز روى نيلگونش بوسه اى برداشتيم!
از كفن دستش برآمد، جسم ما دربرگرفت
جسم او را همچو جان ما نيز دربرداشتيم
از فراق روى مادر، با پدر هر روز و شب
دو برادر بزم ماتم با دو خواهر، داشتيم!
با فغان گويد «مؤيد» آنچه را «ميثم» بگفت:
(اى خوش آن روزى كه ما در خانه، مادر داشتيم!)
(سيّد رضا مؤيّد)