تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
قاسم ابن الحسن(ع)
چون به شاه کربلا شد کار تنگ
قاسم آمد تا ستاند اذن جنگ
هی به گریه بوسه زد بر دست شاه
گشت جانش عاشق و پابست شاه
گاه پای شاه بوسیدی ز غم
دست خود پیچید در دامان عم
از صفا بس کرد گِرد شه طواف
تا یافت آن صید حرم اذن مصاف
گفت راوی نیک می آرم به یاد
که چو قاسم روی بر میدان نهاد
بندی از نعلین او بگسسته بود
وز کمال کودکی نابسته بود
او به ظاهر کوچک و آن ها بزرگ
او به باطن یوسف و آن قوم گرگ
پایش از رفتار و دست از کار ماند
اوفتاد و عمّ امجد را بخواند
استخوان پشت و پیش و پای و دست
زیر سمّ اسبها در هم شکست
تعداد بازديد : 147
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 10:39
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب