ناله ها پرده ی راز جگرش را بردند

ناله ها پرده ی راز جگرش را بردند

ناله ها پرده ی راز جگرش را بردند

ناله ها پرده ی راز جگرش را بردند

ناله ها پرده ی راز جگرش را بردند
ناله ها پرده ی راز جگرش را بردند
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
ناله ها پرده ی راز جگرش را بردند

ناله ها پرده ی راز جگرش را بردند
گریه ها باز وقار بصرش را بردند

مرد تبعید نباید که بلرزد بدنش
به گمانم که ستون سفرش را بردند

کم کسی نیست، امام است ولیکن تنها
مشرکین، خیل صحابیِ درش را بردند

سامره خاک فقط داشت که ریزد به سرش
عده ای آبروی بوم و برش را بردند

جای یاری، کفنش کرد همین شهر غریب
مثل آن وقت که جدّ و پدرش را بردند

به شفاعت نظری داشت ولیکن با شرط
صوفیان جمله ی شرط و اگرش را بردند

برگ ریزان طرب بود که بر گوش خزان
خبر جرأت نقاش ترش را بردند

حیف از آن فکر بلندی که لحد جایش شد
مرد طرّاح زیارات، سرش را بردند

زینبی داشت اگر، امر به معجر می کرد
چون مقامات خُذینی جگرش را بردند

نفس آخر او نیمه برون آمده بود
که به صدّیقه، ملائک خبرش را بردند


استاد_محمد_سهرابی


تعداد بازديد : 241
سه شنبه 15 فروردین 1396 ساعت: 6:41
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف