نخواستم بنویسم که در خطر بوده ست
گلی که زیرلگدهای حمله ور بوده ست
به هر "در"ی که زدم باز ، باز شد روضه
دلم همیشه در این غصه"در"به "در" بوده ست!
چه شد که جوهرشعرم به رنگ نیلی شد
و سرخ شد رخش از این که بی خبر بوده ست!
قلم رها شد و اول نوشت اینگونه:
گلی که پاره ی جسم پیامبر بوده ست
پس از تمام سپس ها رسید آنجا که
هم او که جان نبی بوده پشت در بوده ست
نوشتم "آتش" و شعرم نسوخت ، این آتش
به لطف واژه ی "زهرا"ست بی اثر بوده ست
برای کشتن محسن بهانه ها این بود
همین که فاطمه مادر، علی پدر بوده ست !
دری توان علی را گرفت و پرسیدم
مگر که از در خیبر بزرگتر بوده ست؟!
علی که قدرت یک دست او میان نبرد
به قدر قدرت و زورچهل نفر بوده ست!
چگونه شد که سپر شدبرای او زهرا
علی همان که به هر جنگ بی سپر بوده ست
امیرتیغ دوسر طعنه هافراوان خورد
ز مارها که زبان هایشان دوسر بوده ست!
و بیت بیت غزل شد شبیه یک کوچه
دلم گرفت و نوشتم علی اگر بوده ست...
***
قلم به دست من آمد دوباره ساکت شد
قلم نخواست بگوید که درخطر بوده ست
و نام قاتل او را میان قافیه ها
نشد بیاورد و گفت "میخ در" بوده ست!!!
.
.
#محسن_کاویانی
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آمار سایت