آن شانه های دستت بر مو اثر ندارد
چون دخترت پدر جان مویی دگر ندارد
اشک مرا در آورد آنکس که بد دهن بود
از قصد پیش دختش گفتا پدر ندارد
بابای مهربانم این دختری که داری
از بس کشیده خورده رنگی به بر ندارد
بابا دلم گرفته از بس که زد به رویم
بابا خدای زیبا بر ما نظر ندارد ؟!
شهزاده ها همیشه زیور به گوش دارند
فرزند تو ولیکن زیور دگر ندارد
اصغر کجاست بابا؟ هم بازیِ قشنگم
بیبی رباب اصلا شب تا سحر ندارد
از بَس کشید مویم بی اختیار گویَم
این دخترت پدر جان مویی دگر ندارد
محمدحسن رحیمی
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آمار سایت