برای امدنت ای نگار می گریم نشسته ام به ره و بی قرار می گریم شنیده ام که جمعه ز کعبه می ایی بسوی قبله ی

برای امدنت ای نگار می گریم نشسته ام به ره و بی قرار می گریم شنیده ام که جمعه ز کعبه می ایی بسوی قبله ی

برای امدنت ای نگار می گریم نشسته ام به ره و بی قرار می گریم شنیده ام که جمعه ز کعبه می ایی بسوی قبله ی

برای امدنت ای نگار می گریم نشسته ام به ره و بی قرار می گریم شنیده ام که جمعه ز کعبه می ایی بسوی قبله ی

برای امدنت ای نگار می گریم نشسته ام به ره و بی قرار می گریم شنیده ام که جمعه ز کعبه می ایی بسوی قبله ی
برای امدنت ای نگار می گریم نشسته ام به ره و بی قرار می گریم شنیده ام که جمعه ز کعبه می ایی بسوی قبله ی
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
برای امدنت ای نگار می گریم نشسته ام به ره و بی قرار می گریم شنیده ام که جمعه ز کعبه می ایی بسوی قبله ی

برای آمدنت ای نگار می گریم
نشسته ام به ره و بی قرار می گریم
شنیده ام که جمعه ز کعبه می ایی
بسوی قبله ی پراز انتظار میگریم
به کوچه های فراقت نشسته ام تنها
در ارزوی تو بی اختیار می گریم
به شال سبز تو دل را دخیل می بندم
به مهربانیت ای غمگسار می گریم
دوباره سفره ی افطار چیده شد بی تو
به حال زار دلم زار زار می گریم
چه لحظه ها که شما را زیاد می بردم
به تیره روزیم ای گلعذار میگریم
شکستم دل تو شرم من کجا رفته
برای این گنه بی شمار می گریم

 

حميد كريمي


تعداد بازديد : 103
پنجشنبه 11 تیر 1394 ساعت: 9:38
نویسنده:
نظرات(3)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب
این نظر توسط دانش گیلانی برگرفته از دیوان اشعار دانش گیلانی در تاریخ 1394/04/11 و 10:04 دقیقه ارسال شده است

دانش گیلانی برگرفته از دیوان اشعار دانش گیلانی

گفتار دلکش شه و رفتار دل فریب
از کوفه کند پای دل مسلم و حبیب
عاشق چو گرم شوق شود راه عشق را
پوید راه جان و نیندیشد از رقیب
خارش به زیر پای نماید چو پرنیان
وین خود نباشد از کشش عشق بس عجیب
بیمار عشق را چوکند خسته درد هجر
خود را به هر وسیله رساند بر طبیب
دو کوکب سعادت و دو پیر نیک بخت
دوشیخ نامدار و دو با همت نجیب
کردند رو به معرکه ی عشق و شاه را
دادند بوسه گاه به پا گاه بر رکیب
پس پور عوسجه سرو جان باختن گرفت
در پای دوست داده ز کف صبر و هم شکیب
مسلم زتیغ خصم چو افتاد بر زمین
شاهش به پرسش امد و همراه وی حبیب
شه ایه ی (فمنهم من ینتظر )بخواند
یعنی پس از نصیب تو ما را رسد نصیب
پس چون حبیب خواست ز مسلم وصیتی
بگشاد چشم و گفت که (اوصیک بالغریب)
این گفت و جان به حضرت جانان سپرد و رفت
گر مشک در گذشت به جا ماند بوی طیب


برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف