صلح و دعوای زرگزی هرگز
با سعودی برادری هرگز
نسبتی نیست بین من با تو
نطفه ی من حلال ، اما تو!
چقدر شبهه در نژادت هست!
پرچم مادرت که یادت هست؟
می گذارم به روی قرآن دست
ندهم با عناد ورزان دست
محتلم استخاره ای کردی که
باز قلاده پارده کردی که
چه خبر از شکست در بحرین؟
کم دگر می روی سفر بحرین!
دلخوری بابت عراق از من
گر گرفتی! بسوز اجاق از من
سوریه ذلت تو را دیدم
پوزه ات را به خاک مالیدم
در حلب مادرت... سه تا نقطه
در یمن خواهرت... سه تا نقطه
باز برگشته بخت تو بد بخت
با دم شیر ور نرو بد بخت
وای اگر نعره ی جنون بکشم
جده ات را به خاک و خون بکشم
زخم دیروز را به یادآور
تیغ فیروز را به یادآور
متن تاریخ من گواهی داد
سر خود را به باد خواهی داد
شاعر: وحيد قاسمي