|
عابس آن شیری که می لرزد زبیمش دشمنش
در هزیمت دشمن از ان بازوی مرد افکنش
ان چنان سرمست و شیدا شد ز عشق شاه دین
کز سر خود خود را افکند و از تن جوشنش
حمله بر هر کس نمود ان شیر مرد پاک دل
برق شمشیرش همی اتش زدی بر خرمنش
زد چنان خود را به قلب ان سپاه بی کران
همچو شیری روبهان را راند از پیرامنش
ناگهان فرمان اتش بار .بن سعد لعین
داد بر ان مردم غافل ز حی (ذوالمنش)
انقدر بارید تیر و نیزه بر اندام او
تا که شد گلگون چو گلزاری ز خون .پیراهنش
تیر باران گشت ان مرد شجاع بی قرین
گشت اماج سنان و تیر .سر تا پا .تنش
سرخ رو گردیدان مرد دلاور عاقبت
تا که خون پاک او جاری شد اندر دامنش
ناگهان باد خزان بر خرمن عمرش وزید
شد خزان اخر از ان باد خزانی .گلشنش
چون نگون شد از سر زین روی خاک کربلا
شاه دین امد به بالینش دم جان دادنش
ای (رضایی)مرغ روحش تا زتن پرواز کرد
حق تعالی در بهشتش داد جا و مسکنش
عبد الحسین رضایی
تعداد بازديد : 125
پنجشنبه 18 دی 1393 ساعت: 12:51
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)