آقا جان...
قسمتم نیست ببوسم قدمت را انگار
بر سر دوش بگیرم علمت را انگار
هر زمان غرق شدم در دل دریای گناه
دیدم از دور می آید کرمت را انگار
از داغ یار در سفرم اشک می رود
تا آستانه ی جگرم اشک می رود
باران گرفت و حال دو چشمم خراب شد
از ناودان پلک ترم اشک می رود
تو زائر هر روز و شب کرببلایی
عمریست عزادار یل عهد و وفایی
مشک از غم دست و علم چشم ببارد
برگرد که تو منتقم آل عبایی
کی قرار تو و عمو باشد
مه و آیینه روبرو باشد
کف العباس حول حوش غروب
نرود یادتان ، بگو باشد ؟
جواد دیندار
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آمار سایت