در آتش غریبی و این آه و شیونم
فهمیده ام دلیل فراقت خود منم
گفتم که سعی می کنم اما خودت ببین
افتاده ام زپا و رمق نیست در تنم
تنگ است سینه ام دلم از سنگ گشته است
از بس که سنگ غیر تو بر سینه می زنم
عالم به پیش چشم شما و همیشه من
شرمنده ام که پیش تو آلوده دامنم
شاعر : مسعود اکثیری