جارو مکن عزیز من این خانه را به زور
بر دامنت نگیر دو دردانه را به زور
بگذار موی دخترمان را چنانکه هست
دستت نگیر فاطمه جان شانه را به زور
پژمرده ای و از همه ی اسم های تو
یاد آور است روی تو " ریحانه " را به زور
مردی که کنده بود در قلعه را ز جا
وا می کند پس از تو در خانه را به زور
ساقی پر است جام نفس بعد فاطمه
دیگر نزن تعارف پیمانه را به زور...
شاعر: حسین زحمتکش