تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
ميان معركه آتش گرفت گيسويم
نشست دست پليدي به روي مينويم
از آن شبي كه ز ناقه فتادم، اي بابا
رمق نمانده در اين دست و پا و پهلويم
سرِ تو را به همين قطره اشك چشمانم
كنار عمة ماتم كشيده مي شويم
كمي نگاه كن اي سر بريده ام، بنگر
به چشم هاي سياه و كبود و كم سويم
كمي نگاه كن اين صورت مرا و، ببين
چگونه دست يهودي نشسته بر رويم
به شام، هر كه مرا ديد گفت خارجي است
همين سبب شد اگر كه شكست ابرويم
تمامیِ بدنم تير مي كشد بابا
ضعيف تر شده از روز قبل بازويم
سري تو سوخت ميان تنور، اما من
ميان معركه آتش گرفت گسيويم
شاعر: رضا باقريان
تعداد بازديد : 93
دوشنبه 11 آذر 1392 ساعت: 23:56
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب