آن بیعتی که مرد و زن کوفه بسته اند حتی به هفته ای نریسده شکسته شد دیروز از وفا همگی دست داده اند امروز مسلمت زجفا دست بسته شد ------ کوچه به کوچه �

آن بیعتی که مرد و زن کوفه بسته اند حتی به هفته ای نریسده شکسته شد دیروز از وفا همگی دست داده اند امروز مسلمت زجفا دست بسته شد ------ کوچه به کوچه �

آن بیعتی که مرد و زن کوفه بسته اند حتی به هفته ای نریسده شکسته شد دیروز از وفا همگی دست داده اند امروز مسلمت زجفا دست بسته شد ------ کوچه به کوچه �

آن بیعتی که مرد و زن کوفه بسته اند حتی به هفته ای نریسده شکسته شد دیروز از وفا همگی دست داده اند امروز مسلمت زجفا دست بسته شد ------ کوچه به کوچه �

آن بیعتی که مرد و زن کوفه بسته اند حتی به هفته ای نریسده شکسته شد دیروز از وفا همگی دست داده اند امروز مسلمت زجفا دست بسته شد ------ کوچه به کوچه �
آن بیعتی که مرد و زن کوفه بسته اند حتی به هفته ای نریسده شکسته شد دیروز از وفا همگی دست داده اند امروز مسلمت زجفا دست بسته شد ------ کوچه به کوچه �
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
آن بیعتی که مرد و زن کوفه بسته اند حتی به هفته ای نریسده شکسته شد دیروز از وفا همگی دست داده اند امروز مسلمت زجفا دست بسته شد ------ کوچه به کوچه �
آن بیعتی که مرد و زن کوفه بسته اند
حتی به هفته ای نریسده شکسته شد

دیروز از وفا همگی دست داده اند
امروز مسلمت زجفا دست بسته شد
------
کوچه به کوچه میروم و میزنم به سر
کوچه به کوچه میروم و گریه میکنم

از شرم نام خواهرت ای خاک برسرم
چون شمع آب میشوم و گریه میکنم
------
خانه به خانه گشته ام وباز دیده ام
هر سینه ای ز حیله و نیرنگ پر شده

پیداست از بلندی دارالعماره اش
هر بام جای گل فقط از سنگ پر شده
------
در کار گاه تیر سه شعبه به هم رسید
لبخند های حرمله با ناله های من

تیری گرفته بود به دستش که تا هنوز
می لرزد از بزرگی آن دست و پای من
------
اینجا هزار حرمله در انتظار توست
برای آمدنت کم شتاب کن

رهمی به روز من نه به روی رقیه کن
فکری به حال من نه به حال رباب کن
------
رحمی نمیکنند عزیزم به هیچ کس
حتی به تشنه ای که فقط شیر خواره است

تو میرسی وعده سوقات مردمش
تنهابراي دختر شان گوش واره است
------
این جا میا ، که آخر سر چشم می زنند
این چشم ها به قامت آب آورت حسین

این دست ها که دیده ام از کینه می برد
انگشت را به خاطر انگشترت حسین
------
برگرد جان من که نبینی زبام ها
آتش کشیده اند سرو دست و شانه را

تا از فراز نیزه نبینی که می زنند
بر پیکر سه ساله ی تو تازیانه را
------
میترسم از دمی که بیایند دختران
با گونه های زخمی و نیلوفری میا

این شهر بی حیاست ، به جان سکینه ات
میترسم از حرامی و بی معجری ، میا
 

شاعر : حسن لطفی

 


تعداد بازديد : 165
شنبه 11 آبان 1392 ساعت: 21:14
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف