فروغ شب محسن غلامحسینی جمعه 25 اسفند 1391 بسم رب الحسین (ع) و له الحمد دوباره خواب به چشمم چه عشوه ها میکرد سحر که مدح، قلم از ستاره ها میکرد قل�

فروغ شب محسن غلامحسینی جمعه 25 اسفند 1391 بسم رب الحسین (ع) و له الحمد دوباره خواب به چشمم چه عشوه ها میکرد سحر که مدح، قلم از ستاره ها میکرد قل�

فروغ شب محسن غلامحسینی جمعه 25 اسفند 1391 بسم رب الحسین (ع) و له الحمد دوباره خواب به چشمم چه عشوه ها میکرد سحر که مدح، قلم از ستاره ها میکرد قل�

فروغ شب محسن غلامحسینی جمعه 25 اسفند 1391 بسم رب الحسین (ع) و له الحمد دوباره خواب به چشمم چه عشوه ها میکرد سحر که مدح، قلم از ستاره ها میکرد قل�

فروغ شب محسن غلامحسینی جمعه 25 اسفند 1391 بسم رب الحسین (ع) و له الحمد دوباره خواب به چشمم چه عشوه ها میکرد سحر که مدح، قلم از ستاره ها میکرد قل�
فروغ شب محسن غلامحسینی جمعه 25 اسفند 1391 بسم رب الحسین (ع) و له الحمد دوباره خواب به چشمم چه عشوه ها میکرد سحر که مدح، قلم از ستاره ها میکرد قل�
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
فروغ شب محسن غلامحسینی جمعه 25 اسفند 1391 بسم رب الحسین (ع) و له الحمد دوباره خواب به چشمم چه عشوه ها میکرد سحر که مدح، قلم از ستاره ها میکرد قل�
 

بسم رب الحسین (ع) و له الحمد

دوباره خواب به چشمم چه عشوه ها میکرد

سحر که مدح، قلم از ستاره ها میکرد

قلم بساط ضیافت به آسمان چیدست

ستاره ای بگزیدست بسان خورشید است

گهی به شمس ولایت رخش چه بوسه گه است

گهی به دوش قمر زینت جمال مه است

ستارگان حرم محو نور رخسارش

به گردِ وی همه پروانه ی نگهدارش

علی، ستاره مولایمان به عاشورا

به دست خویش زند شانه موی خواهر را

یگانه گوهر شش ماهه ی به گهواره

سپر به جان رقیه کند گلو پاره

اگر چه فاطمه نَبوَد دو دست زهرا داشت

نشان بوسه به دستش ز لعل بابا داشت

همو که ام ابیها ز چهره اش پیدا

همو که منقبتش تا به عرش کرده خدا

همو که جان علی بسته بر سر مویش

همو که دل ز حسین میبرد به گیسویش

همو که حسرت گامش به قلب خاک نشست

همو که بزم خراباتیان ز جامش مست

همو که بر سر خوانش گدا و شاه نشست

همو که معجر او را خدا نگهبان است

همو که تار سرش مخفی از نظاره ی حور

فقط به عمه دهد زلف، ز ما بقی مستور

چه شد که خار مغیلان...؟ چرا شکست قلم؟

ببین به جوهر شعرم...که اشکی است قلم

مگو قلم : که نگویم ز یار غمگینم

درون خویش ز بغض نهفته سنگینم

همو که صدر نشین به دوش سقا بود

چه شد که لنگ لنگان روان به صحرا بود؟

همو که روی نکویش حسین می بوسید

چه شد که لخته ی خون قرص چهره اش پوشید؟

همو که شانه ی زلفش دو پنجه ی اکبر

سرش شکست ز آتش ز سنگ و خاکستر

همو که تخت جلوسش به دامن زینب

سرش به خشت خرابه به بستر هر شب

همو که بر سر خوانش گدا و شاه نشست

به روی خاک خرابه گرسنه بیهوشست

همو که حسرت گامش به قلب خاک نشست

ز خاک داغ بیابان به پاش تاول بست

خدا کند که نبیند به نیزه راس عمو...

غبار معجر او را تکانده دست عدو

نه مو و صورت و پایش نه چشم پر آبش

محال آن که شود خوب دست لرزانش

 

                                                                      رضائی


تعداد بازديد : 115
چهارشنبه 08 آبان 1392 ساعت: 9:50
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف