حضرت مسلم بن عقیل(ع)
ای كه یاد رخ تو درد مرا تسكین است
بار هجران تو بر شانه ی من سنگین است
گر چه تلخ است غریبی و پریشان حالی
لیك در راه تو آواره شدن شیرین است
ز ره دور حبیبا به من خاك نشین
گوش چشمی بنما سخت دلم مسكین است
پشت دیوارم و با جرم طرفداری تو
لب و پیشانی من چون جگرم خونین است
هر كجا روی نمودم من مهمان دیدم
میزبان سنگ بدست و به لبش نفرین است
بسكه بی یار شدم در دل این شهر حسین
دو گلم بهر امانت به كف گلچین است
من كه جانم به لب آمد تو به این شهر میا
روی گردان كه دل از آمدنت غمگین است