شيعه یعنی شوق يعني انتظار
صاحب آئين تا صبح بهار
شيعه يعني سالک پا در رکاب
تا که خورشيد افکند رخ از نقاب
چشم ما سرشار آب و آتش است
وز پي زيبا رخي لولين وش است
گريه ي ما هق هق ما حقّ حقّ است
ناله از هجر ولي مطلق است
فاش مي بينم ملائک صف به صف
اين غزل خوانند با تنبور و دف
عشق بازان شور حال آمد پديد
ميم و حا و ميم و دال آمد پديد
شب نشينان ديده را روشن کنيد
آن مه فرخنده فال آمد پديد
آمد آن روزي که در ناباوري
سرزند از غرب مهر خاوري
راستين مردي رسد با تيغ کج
شيعيان الصبر ُ مفتاح الفرج
چيست آن تيغ سفيد آب دار
بي گمان لا سيف الا ذوالفقار
حيدر از محراب بيرون مي زند
دين ستيزان را شبي خون مي زند
حيدرا ، يک جلوه کن تا که موسائي کنم
يا به رقص آيم مسيحايي کنم
يک دو قامت خويشتن بيرون زنم
گام ديگر بر سر گردون زنم
گام بردارم ولي با ياد تو
مرحوم : آقاسی