پیراهن جراحت این قصه دیگر برای وصله شدن دیر است
از تار و پود غمزده اش پیداست این پیرهن برای علی پیر است
ای قامت قیامت سر بسته ! از این درنگ خاک بیا بگذر
این پیرهن برای تو تاریک و این بخت در برابر تو تیره ست
از مردمان کدورت کفران را زین پس به دل نگیر و ببر از یاد
آیینه ی صداقت تو دیگر از هر چه آه چشم و دلش سیر است
داغت به قلب کافر انسان باد ! بی تو غم همیشه ی شان نان باد!
از سفره ی تو هر نمکی خوردند تا روز حشر بغض گلوگیر است ...
سودابه مهیجی