loading...
حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه
خادم الزهرا (س) بازدید : 171 چهارشنبه 22 خرداد 1392 نظرات (0)

نمک چشم تو دریای طلب می طلبد

وصف لعل دهنت باغ رطب  می طلبد

 

از غباری که نشسته به لب پر ترکم

می شود گفت قدمهای تو لب می طلبد

 

روز من را شب گیسوی شما کرده سیاه

اصلا" ای ماه سرودن ز تو شب  می طلبد

 

به خضوعی که خدا در نظرت ریخته است

درک آغوش نگاه تو ادب می طلبد

 

سخت کرده تب شوق لب تو کار مرا

جگری نیست که بر دوش کشد بار مرا

 

چه کسی برده در این حاشیه چشمانت را

منکرم نقش زن ناشی چشمانت را

 

می توانند ملائک بگذارند مگر

آخرین قیمت نقاشی چشمانت را

 

میکشد با نظر ام بنین جبرائیل

طرح فیروزه ای کاشی  چشمانت را

 

کار و بارش به سر میکده ها افتاده

دیده هر کس که نمک پاشی  چشمانت را

 

آدم از بادهء چشم تو هوس می افتد

تو اگر جام دهی میکده پس می افتد

 

آمده ام می بزنم مست کنم هو بکشم

جای این چشم که داری دو سه آهو بکشم

 

مانده ام بر افق ساحل این اقیانوس

عرش را طاق زنم یا خم ابرو بکشم

 

تا نبینند چه بالاست قد تو باید

آخرین قلهء خود را سر زانو بکشم

 

می شود دست کشید و علمت را ساقی

می شود مشک به فرمایش بازو بکشم

 

نیمهء گمشدهء حضرت ارباب آمد

شیر دشمن شکن حضرت ارباب آمد

 

دور عاشق کشیت دور تناوب شده است

قلب یک عده به دست تو تصاحب شده است

 

قبله انگار به سمت قدمت مایل شد

قبله سمت تو اگر کج بشود خوب شده است

 

قامت و قد و قیام تو قیامت کرده

جنگ و دعوا سر این چند تناسب شده است

 

آنقدر فتنه به پا کرده نگاه تو به عرش

که زمین گفت در این شعر تقلب شده است

 

لرزه انداخته عشق تو به اعماق زمین

مرحبا بر تو و بر مادر تو ام بنین

 

قطره تا وصل به دریای تو شد دریا شد

آسمان چشم به چشم  تو که شد سرپا شد

 

تو خودت جای خودت صورت دلباخته هات

ماه زیبای شب چهارده دنیا شد

 

هوس جرعهء آبی که به یادت بزنیم

توشهء آخرتی از سحر فردا شد

 

باز شد روزه یمان تا همه گفتند حسین

ذکر این قوم (علی ذکرکَ اَفطرنا) شد

 

آخرین جمله که گفتند بگویم دلی است

هر کسی عبد حسین است ابوفاضلی است

 

باده ای دست من افتاد و مرا داد به باد

از سرم خواب و خوراک و تب دنیا افتاد

 

می که از دست تو می ریخت به شیرین میزد

گندم گونهء تو مزهء حلوا می داد

 

واقعا" سخت دو چشمم به نگاهت گره خورد

گاه خوب است شود پنجره هم از فولاد

 

روی لب های تو لبخند رضا یعنی که

دل عشاق تو را کرده همین گوهر شاد

 

نیست کم قدر تر از تذکرهء کرببلا

مشهدی را که علمدار کند هدیه به ما 

 

شاعر: رضا دین پرور

برگرفته از تب مِي

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
بسم رب الشهدا . سلام. به سایت حرم شاه خوش آمدید. شهدا رفتند که ما بمانیم و راهشان را ادامه بدهیم. خون آنان دلیل بودن ماست. یا ایهالکافرون برای ما قتلگاهیست که به سوی آن با سر می دویم تا خدا را در خون خود آغشته ملاقات کنیم. رو به پایین گر رود بر ذوالفقارش خون ما زیر تیغش رو به بالا نام حیدر می رود
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 27172
  • کل نظرات : 3268
  • افراد آنلاین : 65
  • تعداد اعضا : 1855
  • آی پی امروز : 1028
  • آی پی دیروز : 405
  • بازدید امروز : 12,110
  • باردید دیروز : 3,401
  • گوگل امروز : 89
  • گوگل دیروز : 56
  • بازدید هفته : 15,511
  • بازدید ماه : 22,838
  • بازدید سال : 397,638
  • بازدید کلی : 22,644,599