پیغمبر تشنه خدا را یادم آوردی نمازم را قضا کردی خدا را آن زمان که با قیامت اقتدا کردی سر قربان

پیغمبر تشنه خدا را یادم آوردی نمازم را قضا کردی خدا را آن زمان که با قیامت اقتدا کردی سر قربان

پیغمبر تشنه خدا را یادم آوردی نمازم را قضا کردی خدا را آن زمان که با قیامت اقتدا کردی سر قربان

پیغمبر تشنه خدا را یادم آوردی نمازم را قضا کردی خدا را آن زمان که با قیامت اقتدا کردی سر قربان

پیغمبر تشنه خدا را یادم آوردی نمازم را قضا کردی خدا را آن زمان که با قیامت اقتدا کردی سر قربان
پیغمبر تشنه خدا را یادم آوردی نمازم را قضا کردی خدا را آن زمان که با قیامت اقتدا کردی سر قربان
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
پیغمبر تشنه خدا را یادم آوردی نمازم را قضا کردی خدا را آن زمان که با قیامت اقتدا کردی سر قربان

 

پیغمبر تشنه

خدا را یادم آوردی نمازم را قضا کردی
خدا را آن زمان که با قیامت اقتدا کردی
سر قربان شدن داری و قربانگاه، ای بی سر!
و یا احرام از خون بسته، آهنگ منا کردی؟
میان حرف تو تا فعل تو یک ضرب شمشیر است
سرت، آری سرت را شاهد این مدعا کردی
مقاتل را مکرر خوانده ام، سطری نمی یابم
که گوید لحظه ای در امر حق چون و چرا کردی
ز نفرینت گریزان و به عفو تو شتابان؛ حر
تو او را این چنین مبهوت از این خوف و رجا کردی
بخوان از منبر نی خطبه ای نو، خطبه ای را که
به صوت دلنشین آغاز با نام خدا کردی
خبر کردند باد شرطه را، آسیمه سر آمد
زمانی که شنید از عرش نی گیسو رها کردی
*
خطا کن تیر! این حلق علی؛ یک طفل شش ماهه ست
به راه راست گر رفتی، در این رفتن خطا کردی
بیا بگذر فلک! از جور و تیغت را فرو بگذار
تو که سابق بر این یکبار فرقی را دوتا کردی
فروبگذار تیغ و شرم کن از زینب ِ زهرا
مکن آن کار را که پشت در با مرتضی کردی
خداوندا! چه حکمت بود هفتاد و دو ماهت را
فدای گشتن ِ گرد سر شمس ضحی کردی؟
*
چه میخوانی بر آن نیزه؟ هلا پیغمبر تشنه!
که از صوتت تمام دشت را غار حرا کردی
پی برگشتن از طف بودم و راه گریز اما
مرا – یا دیگری را – از سر نیزه صدا کردی
خدایا ذنب این جذبه مرا از کعبه تا طف برد
مگو یا رب! چگونه کفر آئین مرا کردی؟
چه شد ای اسب! پا بردار، بیم جان خود دارم
چه می بینی در این صحرا که از رفتن حیا کردی؟
شهیدی تشنه در پیراهن خود دیده ام، ای دل!
زدی آتش به جانم، سینه ام را کربلا کردی
پی تیغی نیام خویش را گم کرده می گردی
مگر چون قاسم و اکبر تو هم قصد حنا کردی؟
مترس از هول این میدان که تحویل است انجامش
خودت بودی دعای (ربّ حول حالنا) کردی!
*
هلا ابر غزل! آبستن باران نو هستی
تویی که تاکنون هرآنچه باریدی ریا کردی
بسا جوهر که در مدح کس دیگر هدر دادی
بسا مضمون که دون از شان شاه خون هبا کردی
قلم! گفتم بزن حرفی – ولو کوتاه – از گودال
چرا تنها بسنده به ( ولاحول و لا...) کردی؟!

پیمان طالبی



تعداد بازديد : 73
دوشنبه 12 فروردین 1392 ساعت: 10:56
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف