شعر مرثیه حضرت ابوالفضل العباس (ع) جلوه ای بود ، جلالی و جمالی آمد برکه ای بود در آن عکس هلالی آمد

شعر مرثیه حضرت ابوالفضل العباس (ع) جلوه ای بود ، جلالی و جمالی آمد برکه ای بود در آن عکس هلالی آمد

شعر مرثیه حضرت ابوالفضل العباس (ع) جلوه ای بود ، جلالی و جمالی آمد برکه ای بود در آن عکس هلالی آمد

شعر مرثیه حضرت ابوالفضل العباس (ع) جلوه ای بود ، جلالی و جمالی آمد برکه ای بود در آن عکس هلالی آمد

شعر مرثیه حضرت ابوالفضل العباس (ع) جلوه ای بود ، جلالی و جمالی آمد برکه ای بود در آن عکس هلالی آمد
شعر مرثیه حضرت ابوالفضل العباس (ع) جلوه ای بود ، جلالی و جمالی آمد برکه ای بود در آن عکس هلالی آمد
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
شعر مرثیه حضرت ابوالفضل العباس (ع) جلوه ای بود ، جلالی و جمالی آمد برکه ای بود در آن عکس هلالی آمد

جلوه ای بود ، جلالی و جمالی آمد

برکه ای بود در آن عکس هلالی آمد

حس پرواز به سر بود که بالی آمد

حافظ و نیت ما بود که فالی آمد

شاه شمشاد قدان ، خسرویِ شیرین دهنان

که به مژگان شِکَنَد قلبِ همه صف شکنان

بال جبریل پر کوچکی از شه پر کیست

قرص خورشید زمین خورد و خاکستر کیست

ذوالفقاری که دو دم داشته در محضر کیست

دستمالی که به سر داشت علی بر سر کیست

کیست این مرد که شمشیر دو پیکر دارد

بین میدان زره حضرت حیدر دارد

به ثنا گویی او عرش قلم بردارد

بانگ تکبیر حرم شور حرم بردارد

وای اگر بر سر این خاک قدم بردارد

چه رسد تا به زمانی که علم بردارد

ماه بین الحرمین است اباالفضل علی

شرف الشمس حسین است اباالفضل علی

چشم چرخیده و انگار زمین دم کرده

ابرویی خورده گره مرگ مجسم کرده

مِیمَنه ، مِیسَره ، را باز جهنم کرده

ترس را اولین این رزم مجسم کرده

می رسد تا به مدینه رجزش آوایش

و شنید ، اُم بَنین نعره ی یا زهرایش

دل ما را به حرم باز خیالش برده

تا گدا آمده از یاد سوالش برده

نه فقط سینه زنش رزق حلالش برده

ارمنی آمده و خرجیِ سالش برده

بس که بخشیده به ما ، خلق طلبکارش هست

بیشتر با گره یِ کور سَر و کارش هست

کودکان زیر پرش زیر پرش می آیند

یک عشیره همگی دور و برش می آیند

همه با عطر دعای سحرش می آیند

پیش گهواره همه با خبرش می آیند

باز هم گشت بلندی حرم دوش عمو

باز هم دخترکی رفت قلمدوش عمو

لشگری چشم شور از بس قد و بالا دارد

چشم و مژگان بنگر ساحل دریا دارد

تیر حق داشت اگر خورد تماشا دارد

نیزه بیچاره شد از بس رخ زیبا دارد

چشم خورد عاقبت این چشم که حیران کرده

خیمه ها را غم یک مشک پریشان کرده

مشک بر سینه ولی مشک به تن دوخته شد

آنقدر خورد که جوشن به بدن دوخته شد

مثل تیری که به تابوت حسن دوخته شد

چشم مژگان ، همه از تیر زدن دوخته شد

تیر ها از دو طرف آمد و تن پُر خون شد

نیزه ای خوردی و از سمت دگر بیرون شد

بر سر راه عجب بال و پری افتاده

میرسد شاه ولی با کمری افتاده

پای این آه تن مختصری افتاده

سَرِ اینکه چه آمد ، تبری افتاده

همه بودند مگر خاک پر از ماه کند

تبری آمده تا قد تو کوتاه کند

تیری از حرمله در گوشه ی ابرو خورده

ضربه ی سَر زده ای بر سر بازو خورده

وای بد جور عمودی به سر او خورده

که سرت بر نوک یک نیزه به پهلو خورده

باد آورد پر خُود تو را تا خیمه

دختری جیغ کشید ، خدایا خیمه


تعداد بازديد : 483
سه شنبه 21 آذر 1391 ساعت: 9:13
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف