اسرا

اسرا

اسرا

اسرا

اسرا
اسرا
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
اسرا

مسافرم من و گم کرده کوکب اقبال

نه شوق بدرقه دارم نه شور استقبال

چراغ راه به جز آه من نمی باشد

کسی گلاب سر راه من نمی پاشد

من از نواحی اللهُ نور می آیم

من از زیارت سر در تنور می آیم

من از مشاهده مسجدالحرام وفا

من از طواف حریم حضور می آیم

درون سینه ام عشقاب وادی سینا است

من از مجاورت کوه طور می آیم

سفیر گلشن قدسم، همای اوج شرف

شکسته بال و پر، اما صبور می آیم

هزار مرتبه نزدیک بود جان بدهم

اگرچه زنده ز آفاق دور می آیم

ضمیر روشنم آیینه فریباییست

و نقش خاطر من هرچه هست زیباییست

سرود درد به احوال خسته می خوانم

نماز نافله ام را نشسته می خوانم

هنوز از نفسم باغ لاله می روید

هنوز از گلبرم داغ لاله می روید

بپوش جوشن تکبیر حنجر ای حنجر

بنوش از این آب حیات ، حنجر ای حنجر

سپرد کشتی صبرم عنان به موج آنروز

صدای شیون مردم گرفت اوج آنروز

چو لب گشودم و فرمان اُسکوتو دادم

به شکوهِ حنجره بستم به اشک رو دادم

به کوفه دشمن دیرین سپر به قهر افکند

سکوت ، سایه سنگین به روی شهر افکند

میان آنهمه خاکستر فراموشی

صدای زنگ جرس ها گرفت خاموشی

چو من به مردم پیمان شکن سخن گفتم

صدا صدای علی بود و من سخن گفتم

سپاس و شکر به درگاه حضرت معبود

بر آستان رسالت درود باد درود

درود بر پدرم مصطفی رسول خدا

که بود مشعل توحید و چلچراغ هدی

درود باد بر او و بر آن سلاله سبز

به خاندان جلیل رسالت ، اما بعد

الا جماعت نیرنگ باز گریه کنید

چو شمع گشته ، بسوزید و باز گریه کنید

اگر به اشک برآید خروش خشم شما

خداکند نشود خشک اشک چشم شما

شما که دامن حق را زکف رها کردید

شما که رشته خود را دوباره وا کردید

شما که سبزه روییده روی مردابید

شما که دشمن بیداری و گران خوابید

شما زچشمه خورشید دور می مانید

شما به نقره ی آذین گور می مانید

شما که روبروی داغ لاله استادید

چه توشه ای برای فردای خود فرستادید؟

شما که سست نهاد و زشت رفتارید

به شعله شعله ی خشم خویش گرفتارید

عذاب و لعنت و نفرین مستحق شماست

بجای خنده ، بگریید ، گریه حق شماست

شما که سینه به نیرنگ و رنگ آلودید

شما که دامن خود را به ننگ الودید

دریغ این شب حسرت سحر نمی گردد

به جوی ، آبروی رفته برنمی گردد

به خون نشست دل از ظلم بی دریغ شما

شکست نخل نبوت به دست و تیغ شما

گرفت پرده به رخ آفتاب و خم شد ماه

چو ریخت خون جگرگوشه رسول الله

شما ز رحمت حق دور باش ! می شنوید

بجای سود ز سودای خود زیان ببرید

شما که در چمن وحی اتش افروزید

در اتش حق به خشم می سوزید

از مصیبت وبلا زمین نشست به خون

زمین محیط بلا شد زما نشست به خون

فضا چو پر از ناله های زار شماست

شکنجه های الهی در انتظار شماست

سخن رسید به اینجا که ماه من سر زد

کبوتر دلم از شوق دیدنش سر زد

هلال یک شبه ام را به من نشان دادند

دوباره نور به این جسم خون فشان دادند

برای آنکه شود محو شاهد ازلی

دوباره آینه در دست کهکشان دادند

شکوه سرزدن آفتاب از سر نی

چه مژده ای به جلودار کاروان دادند

دوباره در رگ من خون تازه جاری شد

دوباره قلب صبور مرا تکان دادند

دوباره عشق به نارنج هوشم آمده بود

صدای قاری قرآن به گوشم آمده بود

دوباره همسفر گلفروشم آمده بود

اگرچه کوهی به روی دوشم آمده بود

هلال یک شبه ام که روبروی منی

که آگه از دل تنگ و بهانه جوی منی

نگین وحی به انگشت نیزه می بینم

و یا تورا به سر نیزه می بینم

بیا که چهره ماهت غم از دلم ببرد

ز موج خیز حوادث به ساحلم ببرد

بیا که با سر پاکت تورا زدل بکنم

شمیم وصل تورا چاره ساز دل بکنم

شبی که خواهر تو در نماز نافله بود

تو باز گوشه چشمت سوی قافله بود


تعداد بازديد : 303
جمعه 18 آذر 1390 ساعت: 5:57
نویسنده:
نظرات(0)
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف