این بی قرار، عرصه برایش عجیب نیست
شمشیر با شکوفهء زخمش غریب نیست
هر کس که نام لیلی او را شنیده است
از وادیِ جنون ، دلِ او بی نصیب نیست
دیده ست در میان دو انگشت او بهشت
اینها برای عاشق او دلفریب نیست؟!
لشکر میان همهمه از خود سوال کرد:
این پیر مردِ پُر دل و جرات حبیب نیست؟!
این آیه ها که روی لبش موج می زند
امواج آیه آیهء "امن یجیب" نیست؟!
گل زخم یا ستاره به جسمش رسیده است؟!
این آسمان که هست کنارش طبیب نیست؟!
این شور و شوق چیست مرا مست می کند؟!
این عطر ، عطر دلکش او عطر سیب نیست؟!