دختــری موی سرش آتش گرفت
سوخته و خاکسترش آتش گرفت
خواست تاخاموش سازد خویش را
دست و پای لاغرش آتش گرفت
یک کبوتر در قفــس پر می گشود
نا گهان بال و پرش آتش گرفت
در میان سنگ و چوب خیــمه ها
یک نفر در بسترش آتش گرفت
دید پیغمبر که ظهر کربــلا
حوض و آب کوثرش آتش گرفت
پیر مردی تشنه زیر آفتاب
بین مهـر مادرش آتــش گرفـت
چشـــــم بر بندید اینــجا دومین
عصمت حق معجرش آتش گرفت