ای که سرم در خط فرمان توست جان من زار به قربان توست ای ز ازل نام تو نقش دلم ذکر تو حلال همه مشک

ای که سرم در خط فرمان توست جان من زار به قربان توست ای ز ازل نام تو نقش دلم ذکر تو حلال همه مشک

ای که سرم در خط فرمان توست جان من زار به قربان توست ای ز ازل نام تو نقش دلم ذکر تو حلال همه مشک

ای که سرم در خط فرمان توست جان من زار به قربان توست ای ز ازل نام تو نقش دلم ذکر تو حلال همه مشک

ای که سرم در خط فرمان توست جان من زار به قربان توست ای ز ازل نام تو نقش دلم ذکر تو حلال همه مشک
ای که سرم در خط فرمان توست جان من زار به قربان توست ای ز ازل نام تو نقش دلم ذکر تو حلال همه مشک
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
ای که سرم در خط فرمان توست جان من زار به قربان توست ای ز ازل نام تو نقش دلم ذکر تو حلال همه مشک

ای که سرم در خط فرمان توست 

جان من زار به قربان توست

ای ز ازل نام تو نقش دلم 

ذکر تو حلال همه مشکلم

ای که محبت خطی از نقش تو 

عرش خداوند جهان فرش تو

خلق نمود از تو خدای مهین 

حوری و فردوس و بهشت برین

چون که خدا نور تو ایجاد کرد 

راهروان ره خود شاد کرد

زد قلم ، آتش ز مسمای تو 

لوح دل افروخت ز سیمای تو

می رسد از نای کتاب کریم 

آه فدیناه بذبح عظیم

عالم افلاک دگرگون شده 

روی ملائک همه گلگون شده

ولوله برپاست خدایا چرا؟ 

لرزه به دلهاست خدایا چرا؟

خیل ملائک به کجا می روید؟ 

خانه معشوقه ما می روید؟

چهره میکال برافروخته 

از عطش عشق ، لبش سوخته

پیر سرافیل شتابان رود 

در حرم یار خرامان رود

حضرت جبریل صلا می دهد 

مژده بر افلاک ولا می دهد

خیل ملائک همگی صف به صف 

سیل خلائق همه غرق شرف

آینه عشق نمایان شده 

سینه عشاق چراغان شده

کیست چنین نغمه سرائی کند 

خویش در این راه فدائی کند

کیست که چشمش به زمین دوخته 

جان و دل و سینه و پر سوخته

کیستی ای بین ملائک نهان

شوق وصال تو ز رویت عیان

بی پر و بی بال پریدن کنی

بی سر و بی پای دویدن کنی

ای که چنین پر به سماء می کشی

زود بگو ناز که را می کشی

گفت منم فطرس بشکسته پر

کز محن عشق به جانم شرر

بی پر و بی بال پریدن کنم

از همه جز یار بریدن کنم

حال به مهمانی خوبان روم

دلشده بر خوان کریمان روم

دلشده ام دلشده دلبرم

تاج گدائی درش بر سرم

حال که بارز شده شیدائیم

از شرر عشق تماشائی ام

ساز کنید این سخن از نای خود

پر کنم این دهر به آوای خود

اهل جهان نور دو عین آمده 

اشرقت الارض حسین آمده

ناله به آوای جلی می کشم

ناز حسین ابن علی می کشم

کیستی ای جان پیمبر ز تو

عالم انوار منور ز تو

کیستی ای فاطمه گریان تو 

دست همه هست به دامان تو

کیستی ای آیت دلجوی ما 

آن حسنی خلق و علی خوی ما

کیستی ای حامی قرآن و دین

سوره یس و امام مبین

خواست خدا ماندن تکبیر را 

خمس شوی آیه تطهیر را

خامس اصحاب کساء آمدی

لیک تو فخر الشهداء آمدی

گر چه به لب ذکر دعایم توئی

گریه هر صبح و مسایم توئی

تشنه لبم آب حیاتم بده 

فلک نجاتی تو نجاتم بده

خانه معشوقه من کربلاست

خانه عشاق تو دشت بلاست

دیگر از آن حال دگرگون شدم

عقل رها کرده و مجنون شدم

سوختم و سوختم و سوختم

دل به حسین ابن علی باختم

تاب و تبم آمده با شور و شین

از ته دل ناله زدم یا حسین

دوش در خانه او کوفتم

حاصل اندیشه خود سوختم

گرچه در این دایره تردید نیست

چشم مرا طاقت خورشید نیست

تا که از این سر دلم آگاه شد

روی دلم رو به سوی ماه شد

سر به تمنای وصالش زدم

در شب تاریک صدایش زدم

شاید از این راه نگاهم کند

رحم بر این روی سیاهم کند

گریه ببین گریه مستانه ام

مویه کنان بر در میخانه ام

میکده لبریز ز عشاق بود

جان همه بهر تو مشتاق بود

با سر انگشت دلم در زدم

سر به در خانه مکرر زدم

کای صنما صاحب این خانه کو

تشنه لبم ساقی میخانه کو

داد بشارت به من خسته دل

تا که کشد خسته دل از آب و گل

خیز به باغ گل و بویی بکش

طلعت شعبان شده هویی بکش

هو بکش و مست گل یاس شو 

ریزه خور حضرت عباس شو

تشنه لبان! لحظه دیدار شد 

ساقی میخانه علمدار شد

ای ز وفا خانه دل ساخته

بود و نبودت به خدا باخته

مهد تو گردشگه روحانیان 

طوف مطافت همه افلاکیان

دست تو شد بوسه گه حیدری

هیچ نزاید چو توئی مادری

کنه وفای تو پدیدار نیست

کس چو ابالفضل علمدار نیست

ام بنین را پسر آمد پسر

بهر فضیلت پدر آمد پدر

بحر ادب قطره دریای تو

چشم من و خاک کف پای تو

ای علوی صولت و هاشم نسب

ای حسنی خوی و خدای ادب

ای به تو آل علوی مفتخر

نام تو در ذکر خدا مستتر

نام تو هارون به کتاب خدا

هیچ نگردی ز حسینت جدا

آمدی و شعله به عالم زدی

ناله توحید دمادم زدی

آدمی و یاور مولا شدی

چشم و چراغ دل زهرا شدی

آمدی و گرم خروش آمدی

آمدی و مشک به دوش آمدی

حامل آن مشک حیاتی بیا

منتظر آب فراتی بیا

ای قمر و تالی خورشید ما

بهر هدایت همه امید ما

ما همه درمانده و بیمار تو

بی سر و بی پای به بازار تو

تشنه لبان تو و دریا توئی

ما همه عبد تو و مولا توئی

ماه بنی هاشم و دریا دلی

گلشن و بستان علی را گلی

راه حقیقت ، تو به ما ده نشان

خسته دلان را تو به مقصد رسان

آه مرا ناله جانسوز کن

معرفتی شام مرا روز کن

حضرت عباس نجاتم بده

بهر ملاقات براتم بده

ای که جهانی است گرفتار تو

حاجت عشاق تو دیدار تو

 

شاعر: مرحوم عباس رحمان نژاد


تعداد بازديد : 449
دوشنبه 30 مرداد 1391 ساعت: 12:19
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف