اگر آن روز پشتِ در، گل یاس
ندا میداد یا عباس...عباس...
سراپا غُرّشِ شمشیر میشد
همان یکتای بی همتایِ احساس
نه دیگر بغضِ بسته بودن دست
و قلبی زخمی از سیلیِ یک مست
نه دیگر دختری اُم المصائب
و دلشوره، که مادر تا سحر هست؟...
ادب را قطره قطره آب میکرد
به جبرانِ لبی بیتاب میکرد...
شاعر : مستعان